جستاری در بارهٔ زندگی و اندیشه های کارل مارکس — 1818—1883– بخش ۸۳ 

( فرانسیس بیکن گفته است : که الحاد در دورهٔ گسترش آموزش و به ویژه صلح و رفاه افزایش می یابد ؛ زیرا مشکلات و ناملایمات ؛ اذهان آدمیان را منقاد مذهب می سازند ۰) در این جستار به کتاب « جوهر یا گوهر مسیحیت » اثر لودویگ فویر باخ آنگونه که خودش نگاشته است پرداخته می شود

۰هر چند در جستارهای پیشین نگاه مارکس را در بارهٔ فویرباخ و اثری که این کتاب بر مارکس گذاشته و همچنین نقدهای مارکس را در این زمینه آورده ام و دوستانی که این سلسله جستارها را دنبال می نمایند حتمن خوانده اند؛ ولی در این جستار لازم دیدم که چکیده ای از کتاب « گوهر مسیحیت » را بیاورم۰زیرا معتقدم کتابها و اندیشمندانی که بر افکار مارکس اثر گذاشته برای شناخت بهتر و بیشتر جناب مارکس لازم می باشد۰کتاب گوهر مسیحیت که در سال 1841 توسط لودویگ فویرباخ نگاشته شد باعث جنجال های زیادی در سطح جامعهٔ آن زمان آلمان و حتا دیگر کشورهای مسیحی گردید؛ به ویژه در میان اقشار مذهبی سر و صداهای زیادی علیه این کتاب ایجاد شد۰فویر باخ «1872 —1804» گرچه تحت تأثیر هگل بود و در کلاسهای درس هگل در برلین حاضر می شد و هم تحت تأثیر هگل از الهیات دست کشید و به فلسفه روی آورد ؛ بااین حال به فلسفهٔ هگل تاخت و آن را آخرین «ملجاء و آخرین پشتوانهٔ عقلانی الهیات »خواند۰مارکس نیز نه مانند فویر باخ که شاگرد مستقیم هگل بود به گونهٔ غیر مستقیم شاگرد هگل و تحت تأثیر اندیشه های او بود که بعدها به منتقد جدی هگل تبدیل شد۰فویر باخ در کتاب گوهر مسیحیت توضیحی روانشناسانه از خداوند به دست داد و خدا را به عنوان فرافکنی خواست ها و نیازهای انسان توصیف کرد و در نقدهای بعدی بر مذهب که به وسیلهٔ مارکس و فروید صورت گرفت پیشتاز بود۰اکنون ببینیم که جناب فویرباخ چه گفته است: فویرباخ می نویسد : ( غوغایی که اثر حاضر « گوهر مسیحیت» بر انگیخته است ؛ مرا به شگفتی نینداخته و کوچکترین تغییری در موضع من ایجاد نکرده است۰بر عکس من خود بار دیگر در نهایت آرامش اثر خود را مورد دقیق ترین وارسی های تاریخی و فلسفی قرار داده ام ۰ این اثر هیچ ادعایی جز این ندارد که ترجمانی دقیق و یا به سخن روشن تر ؛ تحلیلی تجربی یا تاریخی —فلسفی؛ یعنی کوششی در حل راز مذهب مسیحیت باشد۰قضایای عامی که در مقدمهٔ کتاب خود مفروض می گیرم ؛ قضایای پیشینی و معقول ؛ یا محصول تعقل نظری نیستند ؛ این قضایا از درون تخیل مذهب بر خاسته اند؛ و همچون دیگر اندیشه های بنیادین این اثر ستنتاجاتی کلی از مظاهر شناخته شدهٔ سرشت بشر و به ویژه از آگاهی و وجدان مذهبی هستند— و این حقایق در اینجا به صورت اندیشه هایی عرضه شده اند یعنی در قالب مفاهیم عام بیان شده و موضوع فهم قرار گرفته اند؛ من صرفأ فلسفهٔ طبیعت را در حوزهٔ ذهن پیگیری می کنم و فیلسوف طبیعت نمی تواند بدون ابزار و وسایل مادی کاری انجام دهد۰من بدین عنوان این کتاب را نوشته ام و در نتیجه این کتاب چیزی جز اصل فلسفهٔ جدیدی را در بر ندارد ؛ اصلی که به طور عملی یعنی به شکلی انضمامی و در تطبیق بر موضوعی خاص تصدیق می یابد؛ اما این موضوع یعنی مذهب معنا و اهمیتی کلی دارد و اصل مذکور ؛ در آن بروز و ظهور می یابد و کاملن اجرا می شود۰چنین فلسفه ای اساسأ از نظریات رایج تا به امروز ؛ از این حیث متفاوت و متمایز است که با طبیعت کامل و واقعی انسان سر و کار دارد؛ اما به همین دلیل این فلسفه با ذهنیت هایی که به واسطهٔ اندیشهٔ مذهب یا فلسفه ای مافوق انسانی یعنی ضد انسانی و ضد طبیعی فلج شده اند؛ تضاد پیدا می کند۰در بخش نخست نشان می دهم که معنای راستین خداشناسی ؛ همان انسانشناسی است و هیچ تمایزی میان اوصاف سرشت الهی و سرشت بشری وجود ندارد و در نتیجه هیچ تفاوتی و تمایزی میان خدا و انسان به عنوان فاعل شناسایی وجود ندارد۰مذهب رؤیای ذهن بشر است۰و در این اینجا می توان بدون هیچ گونه محدودیتی این قضیه را به کار برد که : عین « ابژهٔ» هر ذهنی « سوژه ای» چیزی جز سرشت خود آن سوژه نیست که به صورت تصور شده باشد۰اندیشه ها و تمایلات انسان هرچه باشد خدای او نیز آنچنان خواند بود ؛ انسان هر ارزشی که داشته باشد؛ خدای او نیز به همان اندازه ارزش خواهد داشت و نه بیشتر۰آگاهی از خدا ؛ خود آگاهی است و شناخت خدا؛ خودشناسی است۰هر کس را با خدای خودش می توان شناخت و آن خدا را نیز به وسیله خود آن کس می توان شناخت؛ این دو یکی هستند۰تصور خداوند برای هر کس هرچه باشد ؛ همان احساس دل و روح او خواهد بود و بالعکس خداوند سرشت منعکس شده در درون و نفس ظهور یافته هر کس است؛ مذهب ؛ انکشاف گنج های نهان هر کس و اندیشه های درونی او و اعتراف آشکار رازهای عشقی اوست۰اما وقتی مذهب — یا آگاهی از خدا — به عنوان خود آگاهی انسان توصیف می شود۰نباید این گفته را به منزله تأیید این مطلب گرفت که انسان مذهبی از هویت خود مستقیمأ آگاه است؛ زیرا بر عکس ؛ ناآگاهی از آن هویت بنیاد سرشت خاص مذهب است۰برای جلو گیری از این سؤ تعبیر لازم است بگوییم که مذهب ابتدایی ترین شکل غیر مستقیم خود شناسی انسان است۰در همه جا مذهب پیش از فلسفه می آید ؛ چه در تاریخ کل نوع بشر و چه در تاریخ « ذهن» فرد۰انسان پیش از هر چیز سرشت خودش را چنان می بیند که گویی بیرون از خود اوست و سپس آن را در خودش می یابد۰انسان سرشت خودش را در وهلهٔ نخست به عنوان سرشت موجود دیگری تصور می کند۰مذهب وضع کودکانهٔ بشریت است؛ اما کودک طبیعت خود —یعنی انسان «بالغ »را بیرون از خودش می بیند؛ آدمی در کودکی موضوع « ابژه» خودش است و به صورت انسان دیگری ظاهر می شود۰فرایند پیشرفت تاریخی مذهب چنین است که : آنچه مذهب پیشینی عینی می پنداشت ؛ اینک ذهنی تلقی می شود؛ آنچه بیشتر به عنوان خداوند تصور و ستایش می‌ شد؛ اینک چیزی انسانی تصور می شود۰آنچه در آغاز مذهب بود ؛ در دورانی بعد به بت پرستی تبدیل می شود؛ به نظر می رسد که آدمی طبیعت خودش را پرستش می کرده است۰انسان به خودش عینیت بخشیده است اما آن عینیت را به عنوان طبیعت خودش باز شناخته است؛ مذهب بعدی چنین گامی را به پیش بر می دارد؛ هر پیشرفتی در مذهب بنابر این ؛ خود شناسی ژرف تری است۰مذهب ؛ دست کم مذهب مسیحیت ؛ رابطهٔ انسان با خودش و یا به سخن درست تر با طبیعت خودش « یعنی طبیعت ذهنی او» است ؛ اما رابطه ای با طبیعت خود اوست که در آن ؛ آن طبیعت مجزا از خود او پنداشته می شود۰موجود الهی چیزی جز موجود انسانی نیست و یا به سخن دیگر موجود الهی همان طبیعت انسانی است که ناب و خالص شده و از محدودیت های انسانی رهایی یافته و عینی شده است— یعنی به عنوان موجودی دیگر و‌ مجزا تصور و تقدیس شده است۰پس کل اوصاف طبیعت الهی همان اوصاف طبیعت انسانی است۰وحدت ذهن و موضوع آن به وضوح در تکامل مذهب آشکار می شود که با تکامل فرهنگ بشری یکی و یکسان است۰تا زمانی که انسان در وضع طبیعی صرف به سر می برد ؛ خدای او نیز صرفأ خدای طبیعت یعنی تشخص یک نیروی طبیعی است۰وقتی انسان در ساختمان ها و خانه ها سکونت می یابد ؛ خدایان خویش را نیز در معابد محدود می سازد۰معبد صرفأ مظهر ارزشی است که آدمی برای ساختمانهای زیبا قایل می شود۰معابد و پرستشگاه هایی که برای تعزیر مذهب تأسیس می شوند در حقیقت برای تعزیر معماری ساخته می شوند۰با گذار انسان از وضع توحش به مرحلهٔ فرهنگ و با ایجاد تمایز میان آنچه مناسب و یا نامناسب به حال انسان است ؛ تمایز میان آنچه مناسب و یا نامناسب به حال خداوند است نیز ظاهر می شود۰خدا‌وند؛ اندیشهٔ عظمت و شکوه و والاترین مرتبه کمال است ؛ احساس مذهبی احساسی در بارهٔ کمال اعلی است۰هنرمندان فرهیخته تر یونان در دوران متأخر آن تمدن نخستین کسانی بودند که اندیشه شرافت و کمال و شکوه روحانی و آرامش و آسایشی آسیب ناپذیر را در پیکره های خدایان مجسم کردند۰ اما چرا این کیفیات به نظر ایشان صفات و اوصاف خدایان بودند؟ زیرا یونانیان ؛ خود این اوصاف را واجد الوهیت می دانستند۰چرا آن هنرمندان هیچ یک از امیال و شهوات زشت و پست را در آثار خود در نظر نگرفتند؟ زیرا ایشان آن امیال را نامناسب ؛ بی ارزش ؛ غیر انسانی و در نتیجه غیر الهی می شمردند۰خدایان هومری می خورند و می آشامند — و این بدان معناست که خوردن و آشامیدن از لذات الهی است۰قوت بدنی یکی از اوصاف خدایان هومری است۰زئوس نیرومندترین خدا در بین خدایان است۰چرا ؟ زیرا قوت بدنی فی نفسه امری پر شکوه و الهی تلقی می شد۰در میان آلمانی های قدیم والاترین فضایل ؛ فضایل سلحشوران بود؛ بنابر این ؛ خدای اعلای آنها « اودین » خدای جنگ بود— جنگ « قانون اولیه و قدیمی ترین قانون » بود۰خداوند ذهنیت مطلق نابی است که از هرگونه محدودیت های طبیعی خلاصی یافته است؛ او همان چیزی است که افراد انسان باید باشند و خواهند بود : پس ایمان به خداوند را به عناصر اصلی و بنیادین طبیعت انسان تقلیل داده ایم۰روند تحلیل فوق ما را دوباره به نقطهٔ عزیمت بحث خود باز گردانده است۰ انسان آغاز و میانه و نهایت مذهب است۰

اخبار روز

13 سرطان 1403

BBC ‮فارسی - صفحه افغانستان BBC ‮فارسی - صفحه افغانستان

کتاب ها