مقدمه: زنده یاد کریم میثاق یکتن ازمؤسسین "حزب دموکراتیک خلق افغانستان"، رفیق شفیق نورمحمد تره کی رهبر حزب مذکور، عضوکمیته ی مرکزی و نظریه پردازحزب وبالاخره وزیرمالیه (دارایی) افغانستان پس ازپیروزی کودتای هفتم ثوربود ومدتی است رُخ با نقاب خاک کشیده است.
بربنیاد زندگینامه اش که درج صفحات نخستین کتاب گردیده است، وی تلاشهایش را ازپایین ترین موقف اجتماعی (پیاده ی دفتر) آغازنموده و خودش را تا موقعیت بلند حزبی و دولتی رسانید.
کتاب "سرگذشت زنده گی سیاسی عبدالکریم میثاق" کلاً دارای پنجاه وچهارموضوع درپنجصد وهشتاد صفحه ترتیب گردیده و دراثر اقدام دو فرزند وفادارش (دیپلوم انجنیر عبدالرحیم میثاق و داکتر فرشید زیارمیثاق) ازطرف انتشارات امیری درکابل به طبع رسیده است.
تا آنجا که متن کتاب ذکرشده را مرور نمودم، درلابه لای آن به نکات وموضوعاتی برخوردم که اینک میخواهم با حفظ احترام به کار نویسنده وقدردانی ازاقدام فرزندانش، اندک تبصره یی دراطراف آن داشته باشم:
نخستین جمله یی که درمقدمه ی " یادداشت گِرد آورنده گان" نظرم را جلب نمود، نقل قولی از زنده یاد (میثاق) بود که شاید درروزهای پایانی عمرش اظهارداشته ودرج صفحات نخستین کتاب گردیده است وچنین: " دراین وضعیت بحرانی کشورکه همه به جان همدیگر افتاده اند و از رحم، انسانیت، محبت و دوستی خبری نیست، قتل، کشتار، چپاول، غارت، تجاوزوهزار فسق و فساد دامن گیرهمه شده است و به این زودی ها هم امیدی برای به وجود آمدن یک دولت مستقل و قانونی نیست تا ازهمه ی جنگهای داخلی انتقام جویانه وخانمان سوزجلوگیری کند، باید درکِشت کردن تخم محبت کوشش کرد نه در دروکردن آن ..."
نکته ی قابل بحث دراینجا اینست که ایکاش آقای میثاق با همه تجارب سیاسی، حزبی و دولتی اش می پذیرفت که "همۀ جنگهای داخلی انتقام جویانه وخانمان سوز" کشوراساس وعوامل شناخته شده ی ایدئولوژیک – سیاسی داشت وهنوزهم دارد که هرگاه ازرفتن به عمق وپرداختن به پهنای تاریخی آن بگذریم، کودتای خونین هفتم ثور و اقتدار"حزب دموکراتیک خلق افغانستان" متأسفانه آغاز گرآن گردید. وقتی این کودتای نظامی واقتداردولتی حزب مذکورچنین"جنگهای خانمان سوزداخلی و انتقام جویانه" را رسماً وعملاً درافغانستان موجب شد واین مصیبت بزرگ قدم به قدم به آتش سرتاسری هستی سوزمبدل گردید، چگونه میتوان "تخم محبت" را درکام آتش نمرود افشاند ومنتظرثمرنشست؟ چطورسوای کنکاش تاریخی، ریشه یابی جنگها و تطبیق عدالت و مجازات عدلی و قضایی میتوان فضای گذشت و ُمدارا ومحبت فی مابین جناح های متخاصم سیاسی و اجتماعی ایجاد نمود؟ یا به معنای دیگر، ازآقای میثاق انتظارمیرفت تا بداند و بپذیرد که سخنش بدون تشخیص و معرفی خائن و خیانت های انجام شده در درون حزب و دولت وهمچنان تطبیق مجازات غرض انتباه گیری زنده مانده گان و رعایت ِحقوق قربانیان، موعظه ی متصوفانه را ماند وبس. یاددهانی این نکته به معنای اینست که شاید شخص آقای کریم میثاق بحیث عضوسابقه دارکمیته ی مرکزی وحتی عضو بیروی سیاسی حزب و وزیردارایی کشورکوشیده باشد صادقانه درراه عقیده و ایمان سیاسی اش، آنهم بخاطرتأمین سعادت برای مردم افغانستان ادامه دهد، درحالیکه سیراوضاع، بر خلاف آرزوهایش چرخیدن گرفت و درمیان چنین یک چرخش ناباب وخونین گیرافتاد و بالاخره کارش تا سلول زندان، آواره گی، سنگین شدن ِ بارملامتی تاریخی برشانه هایش وسرانجام، افسوس و نومیدی وندامت دردوری ازمیهن کشید.
همچنان حرمت باید گذاشت به آن عده ازانسانهایی که هرگز تسلیم نیروی قهار فقر واستبداد و محرومیت نگشته سنگینی اوضاع، کمرشان را نه میشکند، بلکه با تلاش ها و تپیدنهای مثمر و مداوم، گام به پیش برمیدارند و قله های پیروزی را یکی پی دیگرفتح می کنند که عبدالکریم میثاق ازهمین دسته انسانها بوده است. چنانکه از مرورمتن زنده گینامه اش استباط میگردد، وی از پایین ترین موقعیت کاری واجتماعی (کاربحیث پیاده ی دفتر) آغازنمود و تا عالی ترین موقف حزبی و دولتی رسید. اورا تا اینجا احسنت باید گفت و اما...
من چند عنوان کتاب را که توسط کادرهای هردوجناح حزب "دموکراتیک خلق افغانستان" به نگارش درآمده اند، مرور کردم، به این نتیجه ی کلی رسیدم که هریک از نویسنده گان کتابهای مذکورسعی بعمل آورده اند تا شخص خودشان را ازآلوده گی های حزبی، دولتی و استخباراتی تبرئه نموده کاسه و کوزه را بر سر فرد یا افراد دیگربشکنند و یا زبان و قلم را در مزمت یک یا چند بخش حزب و گله و شکایت از یکدیگربکار گیرند. درحالیکه اصول حزبی وعلمی با صراحت حکم میکند که " تصمیم گیری درحزب جمعی است، ولی مسوولیت فردی میباشد"، مگرمتأسفانه هیچ یک از نویسنده گان حزب، شهامت ِ پذیرش ِ مسوولیت واعتراف به اعمال ضد ملی وانسانی را به نمایش نگذاشته اند.
همچنان ازقلم هیچ یک ازمنسوبین حزب، بویژه کادرهای آن نخواندم که در افشأ اصل ماهیت سیاسی و استخباراتی رهبران شان با صراحت سخن گفته شعارهای حزب مذکور را از رهگذر اصول علمی، ماهوی وتئوریک به تحلیل گرفته بگویند که آیا حزب شان واقعاً " حزب دموکراتیک " و " پیش آهنگ طبقه ی کارگر" آنهم در افغانستان غربت زده و غیر صنعتی بود؟ آیا مقصود از ایجاد حزب سیاسی دریک کشور، فقط رسیدن به قدرت حاکمه، انتقام کشی و اعمال استبداد خونین و نابودی "غیرخودی" هاست و یا مبارزه ی آگاهانه سیاسی درجهت بهترسازی سیستم دولتی و جهاندن کشور به سوی ترقی وروشنایی و سعادت میباشد؟! آیا "حزب دموکراتیک خلق افغانستان" متعاقب پیروزی کودتا که (کودتا نه تنها وظیفه ی یک حزب سیاسی نیست، بلکه اساساً غیرقانونی وناپذیرفتنی نیزاست)، به یک باند تروریستی و کشتارجمعی مبدل نشد؟!
نظر به مشخصه هایی که در وجود آقای میثاق جُست و جو شده میتوانست، خواننده های کتابش، انتظارداشتند نه تنها نکات بالا را بگونه ی واضح و برجسته درج متن اثرخویش مینمود، بلکه همان سان که ازابتدا تا انتهای کتاب، از "اصول حزبی" و " اصولیت در کارها" سخن گفته است، بایستی مسایل خاص تر و بیشتری را افشا مینمود که مسلماً به همه ی آنها آگاهی داشت. هرچند آقای میثاق نسبت به سایرکتاب نویسان حزبی اش، بیشترین اشارات مبنی بردخالت ها، بهم اندازی ها و ایجاد کین و اختلاف توسط روسها میان رهبران حزب را به عمل آورده است، بازهم این مقدارتذکر برای خواننده ی کاوشگرسرزمین مان کافی شمرده نمیشود. مثلاً درصفحات (۱۳۲ و ۱۳۳) کتاب درارتباط "وحدت دوجناح خلق و پرچم" قبل ازعمل کودتا (دوازدهم ماه سرطان سال ۱۳۵۶خورشیدی) چنین مینگارد: "... اکثریت کمیتۀ مرکز(پنجشیری، زیری، شرعی و دانش) به من وظیفه دادند که بروم و مستقیم با تره کی گپ بزنم...{دروقت ملاقات با تره کی} هم آرام آرام چای می نوشیدیم و هم صحبت میکردیم. پس از مباحثه های مؤدبانه، سرانجام {تره کی} برایم گفت:" دوست های بین المللی {بخوان مقام های روسی} مشورت میدهند که چون محمد داوود به سوی غرب لغزیده است، میخواهد با ارتجاع و امپریالیزم سازش کند و این خطر جدی شده است که نیرو های دموکراتیک و ترقی خواه را ضربۀ هلاکت بار بزند وتمامی دست آورد های خلق زحمتکش افغانستان را که در طی نیم قرن با پروژه ها و کمکهای اتحاد شوروی و سایر کشورهای سوسیالیستی به دست آمده، دربشقاب مانده تقدیم ارتجاع و امپریالیزم کند. بنابراین در این اوضاع وحدت حزب دموکراتیک خلق افغانستان یک ضرورت تاریخی است که باید صورت بگیرد... ما نباید از مشورت های رفقا و دوست های بین المللی مان سرکشی کنیم. از اینرو من و ببرک جان به موافقت رسیده ایم که وحدت خلقی ها و پرچمی ها را تأمین کنیم..."
همین اظهارات آقای میثاق با وضاحت میرساند که استخبارات شوروی دیروز قدم به قدم در امورفعالیت های "حزب دموکراتیک خلق افغانستان " دخالت و امر و نهی داشته و ایجاد "وحدت" نیز در سال اخیرجمهوری داوودخان و سرنگونی آن بوسیله ی کودتای نظامی، ازهمین مجرا و باساس برنامه های خانه خرابکن (کی.جی.بی) صورت پذیرفت.
نکته ی مهم وظریف دیگری را که آقای میثاق در همین صفحه ۱۳۳کتاب خویش میگشاید، چنین است: " تره کی لبخندی بر لبانش شگفت و شادمانه گفت: " مه خو که امین را دوست دارم، ازهمین سبب است که هوشیاری سیاسی دارد و مرا خوب درک میکند، مثل شما دکاپرزوی ها {بچه های کافر} نیست که همیشه ازاصول گپ بزند و یخن مرا محکم بگیرد که چرا بی اصولی کرده ام و چرا مخالف اساسنامه عمل شده است. تطبیق اساسنامه و عملی شدن اصول یک ایدئال
است، سیاست چیز های دیگرهم دارد که بالاتر از این چیزهاست..."
همین پاراگراف، درواقع، ارتباط خاص تره کی با شبکه ی استخبارات شوروی وقت و استعمال اعضای کمیته مرکزی درجهت مقاصد بیگانه از یکطرف و نقش شیطنت آمیز و دو رویی های حفیظ الله امین درجهت محکم کردن جای پایش در حزب از سوی دیگر را آشکارا بیان میکند. درعین حالیکه تملق پذیری، خود مرکز بینی، ساده انگاری و سؤاستفاده ی شخصی وسیاسی تره کی ازموقفش را نیزبرملا میسازد.
زنده یاد (میثاق) در مورد ارتباط خاص و پنهانی نورمحمد تره کی با شبکه ی استخبارات شوروی {اقامتگاه یا سفارت آن کشوردر کابل} و حصول کمک مالی ازآن چیزی نمیگوید. تنها درصفحه ی (۱۴۹) کتاب راجع به جناح پرچم، آنهم در ارتباط با "وجوه پس انداز حزب" و به دنبال ایجاد "وحدت" مینویسد: " ...مسأله ی مالی پرچمی ها به نور{نوراحمد نور} تعلق دارد{ داشت}. وقتی ما گفتیم که خلقی ها آن قدر پس انداز ندارد، نورگفت : "چطورندارید، آیا منابع بین المللی به شما کمک نمی کند؟" ..معلوم شد که آنان از منابع بین المللی { کی. جی. بی} کمک های مالی دریافت میکردند و ما این منبع را نداشتیم و نور دیگر این بحث را دنبال نکرد."
اصطلاح " کمکهای مالی منابع بین المللی" که ورد زبان حزبی ها بود، منظور درواقع، همان کمکهای (کی.جی.بی) یا "اقامتگاه" درکابل بود. "واسلی متروخین" افسرعالیرتبه ی کی جی بی و نویسنده ی کتاب "کی جی بی درافغانستان" چنین مینگارد: " کی جی بی هرچند گاه به تره کی به شکل بسیارمخفی آن که حتی دوستان نزدیک تره کی هم نمیتوانسته اند آگاه شوند، پول میپرداخته است. از سال ۱۹۵۱م تا وقوع کودتای خلق و پرچم، هرچند بار در یکسال مبلغ پنجاه هزار افغانی در داخل یک موتر که معمولاً ملاقات های تره کی با کی جی بی صورت میگرفته، به تره کی پرداخته شده است... تره کی درجریان فعالیتهایش در کی جی بی با آقایان ساگادیف، کوزولوف، فیدوسیف، سپیریدونف، کوسترومین و پیتروف در ارتباط بوده است." (کی.جی. بی درافغانستان – واسلی متروخین- ترجمه ی داکترحمید سیماب)
حال این سوال نزد خواننده مطرح میشود که آیا زنده یاد (میثاق) با آنکه عضوآگاه ترکمیته ی مرکزی، شخص بسیار کنجکاو و بسیارمقرب با تره کی بود، ازآنهمه ارتباطات استخباراتی رهبرخویش و حصول آنهمه پول اطلاع نداشت؟ هرگاه با تمام هشیاری، دقت و صداقت خویش که درسراسر کتابش بدان نازیده است، ازاین جریان ننگین و درازمدت اطلاع نداشت، مسلماً بیانگرخوشباوریها، اعتماد کورکورانه وکمبود حس کاوشگرانه اش بوده است و اگراطلاع داشت و بازهم خاموش و منفعل و بدون واکنش اصولی باقی مانده بود، درحُکم اشتراک یا توافقش در این عمل ضد ملی تلقی میگردد.
آقای (میثاق) درچندین جای کتاب خویش ازگفتار، کردارو حرکات متناقض تره کی، ببرک و حفیظ الله امین بر ضد اصولیت حزب تذکرمیدهد، اما بازهم رهبری و یا حاکمیت حزبی آنان را می پذیرد. مثلاً درصفحه ی (۱۵۴تا ۱۵۵) کتاب چنین مینگارد: " ...بعضاً تره کی با همکاری کارمل، دربرابر فیصلۀ اکثریت اعضای دفترسیاسی جداً مقاومت میکردند و خود کلمۀ "ویتو" را به زبان می آوردند. چنان چه موضوع ِامین را ویتو کردند و هم موضوع دعوت حزب کمونیست هند. به یادم نیست که چندمین کنگرۀ حزب کمونیست هند بود. حزب کمونیست هند به خاطر اشتراک در کنگرۀ خویش، هیئتی را از حزب دموکراتیک خلق افغانستان دعوت کرده بود. بیروی سیاسی به اتفاق آرا فیصله کرد که یک هیئت برود، بعداً اعضای هیئت هم انتخاب شد (کشتمند، میثاق و زیری) ولی ناگهان تره کی درجلسۀ دیگری طرح کرد که رفتن هیئت لازم نیست. کارمل هم طرح تره کی را تأیید کرد و چنین استدلال کرد که رفتن هیئت، سردار محمد داوود را تحریک میکند، بنابراین هیئت نباید برود. گرچه اکثریت بیروی سیاسی طرح آنان را رد و استدلال کردند که نباید ما سیاست حزب خود را بر اساس خوشی یا خفگی سردار محمد داوود عیارکنیم، ولی تره کی و کارمل گفتند: " نظرما همین است که هیئت نرود. هرکسی که مخالف نظرما عمل میکند، بفرماید انشعاب کند... البته آنان حین ابراز نظرچنان وانمود میکردند که نظر ایشان، نظر یک "جای دیگر" است. بعضاً جای دیگر را به نام " منابع بین المللی" یاد میکردند و مفهوم شدۀ این واژه ها، اشاره به حزب کمونیست اتحاد شوروی بود"
جالب اینست که آنهمه نیرنگها و کرشمه بازیها ی (تره کی و کارمل) و وابستگی کامل آنها به "یک جای دیگر" هرگز آقای (میثاق) را تکان نه داد وعکس العمل "اصولی" او را بر نینگیخت.
آقای عبدالکریم میثاق هرچند طی صفحات کتاب و درلا به لای موضوعات مختلف، نکات ظریف، مهم و حیاتی را که رگ ِجان هرانسان آزاده و وطندوست را به شور می آورد، تذکرمی دهد که قابل تأمل و تحسین پنداشته میشود، و اما اینکه چرا این غریب بچه ی صادق و "اصولی" وطن هنوزهم خودش را ازغرقاب نیرنگهای اجنبی و حرکات ضد ملی بیرون نمی کشد، جای تعجب دارد. این خوبست که مینویسد: " داوود رزم یار درمدتی که ما درخانۀ حبیب الله کارگر مخفی بودیم، براساس دستور نوراحمد نور، ارتباط باشوروی ها را از طریق جیلانی باختری تنظیم کرده بود..."
خوبی این تذکردراینست که ارتباط مستقیم سران حزب با مقام های استخباراتی شوروی و نقش آن در پیروزی کودتای ثور و سقوط خونبارجمهوری داوود خان را به اثبات میرساند. با درک و فهم این واقعیت تلخ، بازهم سؤال متوجه آقای (میثاق) میشود که وقتی رابطه ی بنده گی و اربابی میان "حزب دموکراتیک خلق" و مقام های شوروی آنزمان را تا این حد میدانست و اگر فرزند ستمکش و متعلق به طبقه ی پایین جامعه بود و میخواست تنها ازراه مبارزات اصولی سیاسی، افغانستان را از بند استبداد و تعلقات بیگانه گان برهاند، چرا اراده ی آهنین و تصمیم قاطع خودش درامراستعفای رسمی ازچنین یک گند ِسیاسی به نام "حزب" برده صفت را به نمایش نگذاشت؟!
با ثبوت ترازهمه اینکه آقای (میثاق) درصفحه ی (۲۲۱) کتابش از قول عبدول خان ساکن سنگ ماشه ی ولسوالی جاغوری و رییس ارکان کندک تانک قوای چهار زره دارچنین مینویسد: " مشاورقوای چهار زره دارکه نامش "پسسکی" وملیتش روسی بود با ترجمانش "پرویز" که ازتاجیکستان شوروی بود در تاریخ هفتم ثور۱۳۵۷ش به طور غیر معمول پیش از وقت رسمی به قوا آمد و به اتاق کار قومندان قوا رفت. قوماندان قوا درآن وقت "محمد سرورنورستانی" بود که دریک سفررسمی به هندوستان رفته بود وبه جای اورییس ارکان قوا محمد رفیع کارمیکرد...محمد رفیع هم هنوز نیامده بود، اما ازقومندان های کندک، محمد اسلم وطنجار که قومندان کندک تانک بود هم به طورغیرمعمول زودتر از ساعت رسمی آمد و او هم به اتاق قومندان قوا رفت. همان جایی که پسسکی و پرویز بودند. ساعت حوالی هفت صبح بود. آنان ساعتی درآنجا باهم بودند، بعد ِ وقت رسمی یعنی هشت صبح، رییس ارکان قوا محمد رفیع وسایر منصوبان قطعات و سایرمشاوران شوروی آمدند. درآن وقت مجموعاً درقوای چهار زره دار بیست و هفت نفرمشاور شوروی کار میکردند. حدود ساعت هشت ونیم صبح بود که وطنجار از نزد مشاور قوا از اتاق کار قومندان برآمد و به من آهسته گفت: " اکنون انقلاب شروع میشود. تمامی رفقا را خبر کن که آماده شوند!"
بازهم اقای (میثاق) از قول "عبدول خان" چنین ادامه میدهد: " ... درقوا، سرمشاور، پسسکی و سایرمشاوران باقی ماندند. چند نفرمهم نیز به خاطر اکمالات و انتقالات تجهیزات و محافظت قوا باقی ماندند. در رأس ایشان سید یوسف تورن قرارگرفت که یکجا با سرمشاور در قومندانی قوا بودند و عمدتاً اداره را سرمشاور به دست داشت و از طریق سید یوسف امور را تنظیم و ترتیب میکرد... سید یوسف اظهارداشت ، محمد رفیع تا عصر روز هفتم ثور۱۳۵۷ش در همان اتاق قومندانی قوا بود. وقتی مشاور مطمئن شد که رادیو گرفته شده است و اعلام انقلاب از رادیو پخش خواهد شد، آنگاه یکجا با محمد رفیع اتاق قومندانی قوا را ترک کردند..."
اینها که گفته آمد، درکُل، افشا کننده ی نیات، برنامه ها و نقش مستقیم و مؤثر(کی.جی.بی) درعمل کودتای هفتم ثورعلیه رژیم جمهوری داوود خان به حساب می روند. واما باردیگر این سؤال متوجه آقای کریم میثاق میشود که اگرآرزو داشت همچنان انقلابی، آزاده وفرزند باکبازمادرمیهن باقی بماند، چطورتوانست با مشاهده ی همه ی آن گندیده گیهای سیاسی – استخباراتی وامرونهی روسهای بیگانه برحزب شان و بازبدست گرفتن تصمیم عمل کودتای نظامی علیه نظام جمهوری داوود خان، هنوزهم عضو محبوب و مقتدر حزب و دولت باقی بماند؟!
این موضوع نیزبرای هموطنان عزیزما خواندنی و انتباه آمیز است که آقای (میثاق) در صفحه ی (۲۴۳) اثرخویش با جرأت و صراحت مینویسد: " البته دوستان شوروی ما از این خودخواهی ها، تکبر، جاه طلبی ها، هم چشمی ها، حسادتها، ظلم، بیعدالتی، عادات و رسوم سنتی غیر عادلانۀ جامعۀ ما که متأسفانه سالیان سال به ما از اجنبی ها به میراث مانده و در خون، پوست و استخوان ما به شکل دائمی روییده و جز رسم و رواج عادی زنده گی روزمرۀ ما افغانها شده است، به شکل عام و تام سؤ استفاده کردند و به خاطر رسیدن به اهداف شان از هیچگونه ظلم، بی عدالتی، نفاق انداختن و توطئه های گوناگون دریغ نکردند... شوروی ها در طول تاریخ (ح.د.خ.ا) بحیث ابزار از باور، اعتقاد، ایمان، صداقت و وفاداری جاودانۀ (ح.د.خ.ا) چه ازجناح خلق و چه ازجناح پرچم به خاطر رسیدن به اهداف خودشان، بیشرمانه سؤاستفادۀ عظیمی کردند و هیچ نوع رحم و ترحم نکردند..."
خواننده، متعاقب مروراین پاراگراف، فوراًمتوجه میشود که "حزب دموکراتیک ..."، عمل کودتای ثور، کابینه سازی، دولتمداری واراده ی رهبران و کادرهای حزب مذکور دربست در اختیار"پوزانوف" های روسی بود و کرسی پرستان، لفاظان و شعار دهنده گان " افغانی" آنها هیچ نوع صلاحیت فکری و عملی نداشتند. یا بعباره ی دیگر، افغانستان پس ازپیروزی کودتای ثور، ازداشتن استقلال سیاسی محروم ساخته شده و درواقع، درحلقه ی مستعمرات روسها درآمده بود. پس دراین صورت، یکبار دیگر، سؤال متوجه آقای (میثاق) و هم قطاران وی میشود که چرا چنین وضع اسفناک و شرم آور را تحمل نمودند؟ چرا جرأتمندانه دست به مقاومت نزدند؟ چرا افشاگری نکرده و یا لااقل ازآنهمه آرگاه و بارگاه رسمی و حزبی و دولتی شان استعفا ندادند وکنار نرفتند؟! آیا این تحمل وسکوت، درحکم پذیرفتن اسارت اجنبی تلقی نمیشود؟ شاید اگرآقای (میثاق) زنده می بود، دلایلی ارائه مینمود، ولی هردلیلی که میگفت و یا مینوشت، درحقیقت، نمیتوانست قناعت مردم افغانستان را فراهم آورد.
این سؤال وقتی بسیار جدی مطرح میشود که خواننده به پاراگراف اخیر صفحه ی (۲۶۵) اثرمورد نظرمیرسد: "... کارها بر مبنای احساسات به اصطلاح انقلابی تنظیم میشد؛ برخوردها اهانت آمیز، غیرعادلانه و غیر قانونی بود وتعداد زیاد مردم بی گناه را (مخصوصاً اهل آگاه، با سواد و صاحب یک موقعیت بالا در جامعه را که حزبی نبودند) به نام های مختلف اکثراً از روی حسادت ها و خود خواهی های شخصی، گروپی، فراکسیونی و قبیلوی، بندی و یا بدون هیچ نوع محکمه و اعدام میکردند..."
آقای (میثاق) به سلسله ی شکایات و نارضائیتی هایش ازوضع اداره ی دولتی (خلقی ها)، دو نکته ی انتباه آمیز دیگری را درارتباط با اختلاف دربرابر(پرچمی ها) واین اظهارات تره کی بیان میدارد: " ...حالا او(ببرک کارمل) با همکاری و دستیاری نوراحمد نور و اناهیتا درمیان صاحب منصبان کارمیکنند تا اگر بتوانند علیه رهبری و انقلاب دست به خیانتی بزنند... اکنون امین صاحب بسیار اسناد خیانت های شان را جمع آوری کرده است و به اساس این اسناد ما میتوانیم همۀ شان را به دست بچه ها بدهیم که نیست و نابود شان کنند، اما چه کنم که دوست های شوروی مشورت نمی دهند." دراینجا با وضاحت استنباط میشود که ازیکطرف نورمحمد تره کی ذاتاً در" نیست و نابود" کردن حریفان سیاسی اش دلبستگی داشت و ازسوی دیگر، دست نگر و اسیر تصامیم روسها بوده است.
و درصفحه ی (۲۸۸)، پس ازدرج توضیحات پیرامون راندن رهبران (پرچم) ازافغانستان به خارج و کرشمه و غرور حفیظ الله امین دراین مورد خاص مینگارد: " ... امین رفت و من و تره کی ماندیم و تره کی خطاب به من گفت : اینقدرتشویش نداشته باش، دوستان شوروی ما به زودی برای ما سوسیالیزم را می سازد."
حال یک بار دیگرنوک پیکان انتقاد متوجه آقای (میثاق) میشود که آیا چنین اظهارات احمقانه، نوکرمنشانه و دورازمنافع ملی مردم افغانستان، آنهم ازذهن و زبان "نابغه ی شرق" (؟!) مایه ی شرم و قابل تأمل و دقت کامل نبود؟ آیا لازم نبود آقای (میثاق) بمثابه ی عضو برجسته ی کمیته ی مرکزی حزب، آنهم "حزب دموکراتیک خلق افغانستان" (؟!) و وزیرکابینه ی رژیم "انقلابی" دربرابر تره کی و اندیشه ی اسارت پذیر و دوراز واقعیت های عینی جامعه ی افغانستان واکنش نشان دهد؟! هرچند وی (آقای میثاق) می افزاید که "مرا خنده گرفت و به زور خنده ام را فرو بردم" و یا علاوه میکند که برایش گفتم: " دراین کشورعقب مانده مثل افغانستان، دراین اقتصاد ناتوان، در این تولید فقیر، دراین مناسبات تولیدی عقب مانده و غیرعادلانه، دراین عقب مانده گی آگاهی سیاسی، اجتماعی، فنی و تخنیکی، ساختمان سوسیالیزم این قدرکار ساده و آسان نیست..." قناعت کردن به ابرازهمچونصایح اخلاقی، همان تلاش کوبیدن میخ درسنگ نه بود؟! آیا تنها همینقدرتوضیحات "اصولی" برای تره کی، افکاراسارت پذیر و موقف سفت وسخت روس ماآبانه ی او را تغییر میداد؟!
تا آنجا که متن کتاب میرساند، نوشتارآقای (میثاق) آگنده از این چنین اسناد ننگین علیه رهبری حزب، بویژه در باره ی نورمحمد تره کی میباشد. مثلاً، درصفحه ی (۲۹۱) " سرگذشت زنده گی سیاسی" اش مینگارد: " ... تره کی نا گهان از قدم زدن باز ایستاد و به جایش میخکوب شد و نگاه هایش را به سوی من دوخت و گفت : رفیق میثاق ... ببین ببرک خو، رهبری مرا قبول ندارد و میخواهد برضد من کودتا کند. اسنادش در نزد رفیق سروری و رفیق امین است و مهم تر ازآنکه اسنادش در نزد رفیق پوزانوف است. رفیق پوزانوف برای من مشورت داد که اینها را {ببرک کارمل و اعضای کمیته ی مرکزی بخش پرچم را } ازخود دور کنم و سفیر بسازم. اگرکارمل در پهلوی شما باشد، شما را هم نام بد و بالاخره نا بود میکند و مهم ترازهمه این است که کشور شوروی چه در سطح داخلی و چه در سطح خارجی بد نام میشود و اگر روزی مسکو روی خود را از شما بگرداند، باز دریک بحران عمیق داخلی و خارجی گرفتار میشوید. ما باید به مشورت دوستان شوروی به دقت گوش بدهیم."
ملاحظه میکنید که آقای (میثاق) حتا وقتی تا این حد واندازه، وابستگی و عبودیت تره کی، این "نابغه ی شرق" را می بیند و مستقیماً از زبان وی می شنود، بازهم تنها به موعظه می پردازد وهیچ اقدام جدی و آزاد منشانه به عمل نمی آورد!؟
شاید زنده یاد (میثاق) بحیث غریب بچه ی هزاره ی افغانستان ازاین دخالت ها و باداری های "پوزانوف" های روسی درامور سرنوشت ملت غیور کشور رنج میبُرد، چنانکه درصفحه ی (۲۹۳) کتابش مینویسد: " درحالیکه چند بار به روی بسترم لوتک زدم، باصدای بلند کلمه هایی از دهنم برآمد: این رفیق پوزانوف چرا این قدر درامور حزب ما مداخله میکند؟ این چی درامه هاست و چی بازی هاست!؟ مثل اینکه صدایم آن قدر بلند بود که همسرم آمد و گفت: " چیزی می
گی؟ چیزی کار داری!؟"
درلابه لای کتاب "سرگذشت زنده گی سیاسی" آقای (میثاق) نکات و موضوعات مختلف دیگری نیزدرج گردیده است که درواقع افشا کننده ی جنون فکری وسیاسی رهبری حزب برسراقتداربوده بیرون دادن ِ اسناد مذکور برای مردم مظلوم افغانستان و بویژه برای مؤرخان و محققان ما مفید خواهند بود. چنانکه درصفحه ی (۲۹۵) اثرخویش ازروی غرور، بی باکی وخشونت ذاتی دو رهبرحزب (تره کی و حفیظ الله امین) پرده برداشته چنین مینگارد: "... وقتی رژیم داوود به وسیلۀ حزب دموکراتیک خلق افغانستان سقوط داده شد و داوود به قتل رسید، طرفداران میوندوال بسیارخوش شدند. ازآن رو تبریک نامۀ دور و دراز با الفاظ شیرین و توصیف آمیز برای رهبری حزب دموکراتیک خلق افغانستان و به نام نورمحمد تره کی فرستادند، ولی نورمحمد تره کی بعدازاینکه تبریک نامۀ آنان را قرائت کرد، آنرا به حفیظ الله امین داد. امین آنرا گرفته درحالیکه که خنده میکرد به نوراحمد نور که درآن وقت وزیرداخله بود، سپرد و گفت که آنان را زندانی کند."
وقتی این موضوع مهم را از زبان شاهد عینی بلند پایه ترین عضو حزب ِ برسراقتدار میخوانیم، نکات آتی درذهن ما متبادرمیشوند:
الف) حزب دموکراتیک خلق نه یک حزب سیاسی با تعریف ومشخصات معمول درسایرکشورها، بلکه در واقع یک باند تروریستی بوده است.
ب) رهبران حزب مذکورعناصربیگانه ازنبض جامعه، خودخواه، متکبر، خشن و مبتلا به بیماری سادیسم بوده اند.
ج) ادعای حفیظ الله امین مبنی براینکه مسوولیت همه ی جنایات و فجایع خونین وبی نظیری که قبل از مرگ نورمحمد تره کی درسراسر کشور صورت گرفت، کاملاً بدوش تره کی بوده است را رد میکند. یا بعباره ی دیگر، خود "امین" نیزبمثابه ی ابزارفعال و بُرنده ی قدرت حاکمه و بصورت بیرحمانه عمل میکرده است.
ح) هردو رهبر(تره کی و امین) وقتی استدلال عضو بیروی سیاسی حزب (عبدالکریم میثاق) مبنی برغیراصولی بودن حبس طرفداران میوندوال را می شنوند، تمسخرکنان می خندند و او را بگونه ی طعنه آمیز میگویند: " توعضو بیروی سیاسی هم هستی وهمین قدر گپ را نمی فهمی!"
پس می بینیم که تذکر، اعتراض، توضیحات و موعظه های این عضو بیروی سیاسی، کوچکترین اثری بالای افکارمنحط و تصمامیم خطرناک و ضد انسانی آندو که در نوک اهرم قدرت و مکنت جا خوش کرده بودند، نداشته است و این، همان چیزی بود که شخص آقای (میثاق) کاملاً میدانست و ازاین ناحیه رنج هم میبرد. واما تنها همین رنج بردن و" به روی بسترلوتک زدن" کافی و منطقی و حلال آنهمه گِره های وارده ی اجتماعی و سیاسی بود؟! آیا به این نتیجه نمی رسیم که زنده یاد کریم میثاق، همانند دیگران، نشستن روی کرسی وزارت و باقی ماندن برسکوی قدرت را غنیمت دانسته هرگز به فکراستعفا از وظیفه ی رسمی و خارج شدن از حلقه ی سرسپرده گان روس و باند آدمکشان قرن نیفتاد ؟!
زنده یاد (میثاق) دریک پاراگراف دیگرمندرج صفحه ی (۳۰۷) کتاب خویش، یک موضوع مهم دیگر را نیز افشا میکند و چنین: "... بدین گونه، پالیسی ساز، نورمحمد تره کی و حفیظ الله امین بودند و اعمال کننده گان عمدۀ این سیاست سازی، نظامیان نامبرده {اسدالله سروری، محمد اسلم وطن جار، سید داوود ترون، سید محمد گلاب زوی، عبدالقادر؛ شیرجان مزدور یار و محمد یعقوب قومندان گارد} هرروزصبحانه دراول وقت رسمی، آنان درارگ به حضور نورمحمد تره کی جمع میشدند ودربارۀ سرنوشت کشورتصمیم میگرفتند وعملی میکردند. درحقیقت یک گروه نظامی، مغرور و خود سرکه ازعلم سیاست آگاهی کامل نداشتند و فقط متکی به ارادۀ ذهن گرایانه و عقب ماندۀ خویش بودند و به هیچ گونه اصول دموکراتیک معتقد نبودند واز حقوق اساسی بشر اطلاعی نداشتند، یک دولت نظامی را تشکیل داده بودند" وسپس می افزاید: " دیگران یعنی اعضای دفترسیاسی، اعضای کمیتۀ مرکزی، اعضای شورای انقلابی و تمامی اعضای حزب و دولت در اتخاذ سیاست دولت و حزب و درتنظیم امور سیاسی هیچ گونه نقشی نداشتند و صد فی صد تابع ارادۀ نورمحمد تره کی، حفیظ الله امین و گروه نظامی آنان بودند..."
من سوای آنکه تبصره یی نمایم، این سخن و اعتراف صادقانۀ آقای (میثاق) را دراینجا درج مینمایم که مینویسد: "ما یعنی اعضای دفترسیاسی و اعضای کمیتۀ مرکزی، آن طوریکه قبل از انقلاب {کودتا} ی ثور به حیث شخصیت های سیاسی نقش بازی میکردیم، اکنون آن طور نبودیم. اکنون به بیروکرات های ذلیل و چوکی پرست مبدل شده بودیم. اکنون ما شخصیت های سیاسی نبودیم، بخصوص اعضای دفتر سیاسی با وجودی که نام عضویت در دفترسیاسی هم بالای مان بود، ولی هیچگونه مداخله درتنظیم سیاست وامورسیاسی نداشتیم و فقط در اندیشۀ حفظ چوکی خود بودیم."
خوبست که وی با همین صراحت و وضاحت اعتراف مینماید که "... ما شخصیت های سیاسی نبودیم، بلکه اشخاص بسیار ضعیف، جاه طلب، خود خواه، منفعت جو و چوکی پرست بودیم" و اگر وحشت ِ بگیر و ببند و حبس و کشتارخونبار رژیم کودتا را نیز برآن بیفزاییم که پیش چشم او وسایرهمکاران حزبی اش بصورت شبا روزی انجام داده میشد، بارمسوولیت اقای (میثاق) سنگین ترازقبل میشود. یعنی یکباردیگراین سوال مهم مطرح میگردد که او چگونه توانست درمیان چنان دستگاه فاسد و قاتل با رهبران وابسته و نیرنگ باز و کودتاگران نظامی" خود سرکه ازعلم سیاست آگاهی کامل نداشتند و ..." به عضویت "بی صلاحیت"، "ذلیل " و "چوکی پرست" حزب و دولت قناعت نموده لکه و بد نامی بزرگ تاریخی را متحمل شود؟!
أقای( میثاق) بحیث نویسنده ی کتاب "سرگذشت زنده گی سیاسی" خودش وقتی در صفحه ی (۳۰۹) مینویسد که : " اعضای بیروی سیاسی و کمیتۀ مرکزی و تمامی اعضای حزب نه تنها به این وظیفۀ اصولی، انقلابی ووجدانی خویش عمل نکردند، بلکه به حیث مداحان، نوکران و چاپلوسان نورمحمد تره کی، حفیظ الله امین و باند نظامیان آنان مبدل شده و به خاطر مداحی و ثناخوانی آنان مسابقه به راه انداخته بودند..." آیاخودش را نیزدرآن جمع دخیل می بیند یا خیر؟! اگرجواب بلی ! باشد، پس مسلماً که خودش نیزبحیث عضو بیروی سیاسی، عضو کمیتۀ مرکزی و وزیردارایی رژیم سرکوبگردرتمام مسوولیت های سیاسی – تاریخی کشورسهم دارد. و هرگاه پاسخ نه! باشد، پس آنهمه ادعا های اصولی بودن، اصول گرایی و تقوای سیاسی که در سراسرکتابش متجلی و متبارزاست، تنها درحد همان ادعا باقی می ماند و ارزشی ندارد.
رُک گویی، افشاگری و اعترافات آقای (میثاق) همانطور که عرض کردم، قابل تحسین است، بویژه افشاگریهایش مبنی برنفوذ عمیق فکری – سیاسی - استخباراتی روسها درامورحزب، دولت و سرنوشت مردم افغانستان و اطاعت و چاکرمنشی رهبران وکادرهای حزب و رژیم کودتا وعدم استقلال سیاسی کشور، اثراو را به مقایسه با نوشته های سایرحزبی هامتمایزتر میسازد.
برخی ازکادرهای "حزب دموکراتیک خلق افغانستان" شامل هردو جناح که در گذشته کتاب نوشته اند، ازروس پروری ها ی خودشان، ازهمه کاره بودن استخبارات روس درامورافغانستان و بالاخره ازنبود استقلال سیاسی درحاکمیت حزب چیزی نگفته اند و یا کمترین حرفها را به زبان آورده اند، درحالیکه درلا به لای کتاب آقای (میثاق) این فشاگریها بیشتر و عمیقتر به چشم میخورند، با این تفاوت که آقای (میثاق) عمده ترین و مؤثرترین مجریان برنامه های استعماری روس درافغانستان را، همان افسران نظامی کودتاچی بیست وششم سرطان۱۳۵۲خورشیدی به رهبری داوود خان وهفتم ثور۱۳۵۷خورشیدی به هدایت و رهبری مقام های (کی جی بی) معرفی مینماید وبس.
بخشی ازمطالب مندرج در صفحه ی ( ۳۲۵) کتاب مذکور را نیز در اینجا مرور میکنیم: "... دراتخاذ پالیسی به غیرازخودش و شاگرد وفادارش {تره کی و امین}، دیگران اشتراک نداشتند.ازدیگران یعنی تمامی اعضای حزب و دولت به شمول اعضای بیروی سیاسی و کمیتۀ مرکزی به حیث پرسونل و خادمان گوش به فرمان کارمیگرفت. اتکای اساسی اش همان گروه نظامی یاد شده بود. همان گروه وابسته به شوروی بودند که به داوود یکجا شدند وعلیه قانون اساسی و ظاهر شاه کودتا کردند و بازبه دستور شوروی ها علیه داوود کودتا کردند و قدرت را به حزب دموکراتیک خلق تحمیل کردند. بعداً باز هم به دستور شوروی ها قصد کشتن امین را کردند که ناکام شدند و تره کی قربانی این دسیسه شد. این گروه نظامی بالاخره بار دوم امین را کشتند و با تانک های شوروی کشور را به طورعام و تام به شوروی ها تسلیم کردند و وسیلۀ تسلط مستقیم استعمار شوروی شدند. تنها کسی که در نزد نور محمد تره کی بعد از امین، بسیار عزیز و محترم بود و شاید هم که پالیسی ساز اصلی بود، سفیرکبیر دولت اتحاد جماهیرشوروی سوسیالیستی الکساندر میخایلویج پوزانوف بود. پوزانوف همیشه در ارگ رفت و آمد داشت و هر وقت که او میخواست، نورمحمد تره کی و حفیظ الله امین او را می پذیرفتند..."
این واقعیت تلخ را که گفته آمد، مردم افغانستان و بویژه نسل روشنفکرمبارز افغانستان بخوبی درک کرده بودند و میدانستند، اما وقتی چنین موضوع مهم از زبان وقلم عضو کمیتۀ مرکزی حزب و وزیر کابینه ی رژیم برسراقتدار(عبدالکریم میثاق) شنیده وخوانده میشود، دیگراندکترین شک و تردیدی درآن باقی نمی ماند.
دربخش ایجاد تنش های قومی توسط رهبران حزب "دموکراتیک خلق" همین بس که آقای (میثاق) دراخیرصفحه ی (۳۳۰) کتاب خویش باصراحت مینگارد: " ... برخورد عبدالله امین {برادرزاده ی حفیظ الله امین} هم عوض اینکه برمبنای اقناع، مشورت و مصالحۀ هوشیارانه ی سیاسی باشد، برمبنای زور، جبر و استبداد بر پایۀ تشدید نفاق ملی، تبعیض نژادی و مذهبی بود. طوری که میگویند اهالی منطقه ای را که درآنجا از طرف عده ای آشوب برپاشده بود، همه را از خُرد تا بزرگ در نزد خود میخواست و بعد، خودش دریک بلندی بالا میشد و فریاد میزد که : پشتون ها یک طرف شوند و غیر پشتون ها یک طرف! وقتی این کار صورت میگرفت، بعد به دژخیمانش امر میداد که بالای غیر پشتونها اُور(آتش) ! {کنند}"
نکات و موضوعات دیگری که درلابه لای کتاب زنده یاد (میثاق) جلب نظر میکند از اینقرار اند:
۱) "ازاینجا این طورارزیابی میشود که از یک سو دوستان شوروی، امین را تشویق میکردند که این افراد (کادرهای جناح پرچم) را ازدولت وحزب دور کنند و از سوی دیگر به تره کی میگفتند که این افراد را درحزب و دولت و دراطراف خود حتمی نگه دارد؛ یعنی به صورت علنی امین و تره کی را به جان همدیگرمی انداختند. باید خاطرنشان کرد که این اشخاص به صورت عام وتام با مشورت ِمشاوران شوروی کا میکردند و دوستان شوروی ازتمام این جنایات بزرگ بخوبی خبرداشتند و با دیده های باز، خود را به کوچۀ حسن چپ می زدند."
۲) "درحین تشکیل جلسه های بیروی سیاسی، جلسۀ شورای وزیران، جلسۀ پولینوم کمیتۀ مرکزی، جلسۀ شورای انقلابی، مشاوران اتحاد شوروی در لباس های مُلکی در دهلیزها و پشت دروازه های اتاق های قصر دلگشا به نظر می آمدند که بی قرارانه و بی صبرانه منتظر تصامیم و فیصله های جلسات بودند..."
۳) "... پسانها دروقت زعامت کارمل از زبان سروری نقل قول شده بود که او (سروری) و تره کی به این ذهنیت بودند که از اقدامات امین برضد آنان، عزیزاکبری آنان را با خبر میکرد و آنان به این اندیشه بودند که توانسته بودند عزیز اکبری را نفر مورد اعتماد امین بسازند، اما درحقیقت این طوراستدلال و نتیجه گیری میشد که عزیز اکبری نفر( ک.گ.ب) بود و (ک.گ.ب) برایش وظیفه داده بود تا تضاد را میان تره کی و امین حاد کند."
۴) "... محمد زمان کریم زاده وقتی که مدیرلیسۀ نجات بود، با ببرک کارمل که درآن وقت شاگرد لیسۀ نجات بود، آشناشده بود. بعدهامحمد زمان کریم زاده دردیوان تفتیش محاسبات صدارت کار میکرد و تبصره ها طوری بود که او درجملۀ گروپ محمد حسن شرق بود که درتحت سایه و حمایت محمد داوود صدراعظم، برای نفوذ شوروی ها درافغانستان کار میکردند. گروپ حسن شرق گفته میشد که شاه محمد دوست، عبدالهادی مکمل، جیلانی باختری، محمد خان جلالر و یکتعداد دیگربودند... تبصره های زیادی در دفترسیاسی ما رد و بدل شده بود که سفیر شوروی شخصاً دربارۀ محمد خان جلالر و محمد زمان کریم زاده از امین خواهش کرده بود که به کارهای شان ادامه دهند."
۵) " {امین} مخالفان خودش را درداخل حزب و درجامعۀ مدنی با اشخاص نزدیکش درارگان های مهم دولتی پیدا میکرد و آهسته آهسته نا بود میکرد که از جملۀ آن ها صدها شخص بیگناه
به نام های مختلف تلف شدند. ناگفته نماند که دراین بخش نقش دوستان شوروی بسیار مهم بود.
۶) " اسدالله امین {برادرزاده ی حفیظ الله امین} یک سرمشاور به نام ایوانوف داشت (شاید نام اصلی اش چیز دیگربود؛ زیرا اعضای (ک.گ.ب) آکثراً به نام های متسعار کارمیکردند ونام اصلی شان را پنهان نگه میداشتند. این "رفیق" ایوانوف به اسدالله امین بسیار خود را نزدیک کرده بود و میتوان گفت که همه کارۀ ریاست کام، ایوانوف بود.
۷) ازقول حیفظ الله امین: " من زیاد دربارۀ آینده ی تره کی فکرکردم و مشورت های زیادی گرفتم. راستش نمی خواستم او از بین برود، میخواستم تا آخر زنده گی اش درهمین ارگ زنده نگاهش کنم؛ اما رفقای شوروی از کلمۀ زنده نگاه کردن خوششان نیامد و زنده نگه داشتنش را به ضرر من می دیدند..."
۸) "جعفر سرتیر که درآن وقت قومندان فرقۀ غزنی بود، دربارۀ گرفتار شده گان ِکودتای میزان ریشخور، روزی چنین حکایت کرد؛ او گفت: من درصدارت در اتاق اسدالله امین بودم ومی خواستم که شفاعت چند نظامی را بکنم که بیگناه به نام کودتا چی زندانی شده بودند. دراین وقت مشاور روسی اسد الله امین با یک نفرترجمان تاجیکی آمد و یک لیست دور و درازاعضای حزب را به اسدالله امین سپرد و گفت که این ها در کودتای میزان ریشخور سهم داشتند و میخواستند که رفیق حفیظ الله امین را از قدرت براندازند. پیشنهاد من اینست که اینان همه باید اعدام شوند."
۹) ازقول حفیظ الله امین: " همین پوزانوف کثیف دست هایم را آلوده به خون تره کی کرد. او مرا مجبور به کشتن تره کی کرد..."
۱۰) " یک روز در یکی از دعوت های غیر رسمی امین برایم مغرورانه در بارۀ جواب نامه اش از طرف بریژنف یاد کرد و خاطر نشان کرد که بریژنف در نامه اش برایم تأکید کرده است که متوجه طرف داران کارمل باشم و به خاطر از بین بردن آنها از هیچ نوع کمک دریغ نمیکند. امین بسیار مغرور شده بود و فکر میکرد که به صورت عام و تام کنترول همۀ امور حزبی و دولت داری را دارد و با اعتماد ترین شخص نزد دوستان شوروی به خصوص شخص بریژنف است. "
۱۱) ازقول ببرک کارمل: " ما خوش هستیم از اینکه شما رفقا درهر وظیفه ای که مؤظف شده اید، همراه تان مشاورین کشور برادر اتحاد شوروی هستند وبه یقین که در اثر راهنمایی های داهیانۀ آنان درکارهای خویش موفق خواهید بود به شرطی که هنرکار کردن به آنان را بیاموزید و مشورت های آنان را به طورجدی درعمل پیاده کنید"
۱۲) ازقول اسدالله سروری: " والله میثاق صاحب، ما را خو می فهمی که کودتاچی هستیم. ما چندان اصول و موصول حزبی را نمیدانیم. بهتراست که یگان نفر شوروی را ببینی تا مشکلت را حل کند."
۱۳) "دریکی از روزهای اواخر دلو ۱۳۵۸ش نوراحمد نور به من تلفون کرد و گفت: " امروز ساعت سه بجه رفیق کارمل میخواهد شما را ببیند؛ آماده گی بگیرید...ساعت دونیم بجه بود که موترآمد و من به سوی ارگ حرکت کردم...در دهن دروازۀ عمومی ورودی سمت شرق ارگ، عساکرافغانی بعد از پرس و پال، موتر را اجازۀ ورود دادند. از آنجا گذشته، وقتی به دوازۀ دیگرسمت شرقی ارگ، آنجا که بر بالایش برج قرار دارد و بیرق دولتی بر سرآن دراهتزازبود، رسیدیم، عساکر روسی موتر را دستور توقف داد. یک عسکر روسی دروازۀ موتر را بازکرد و ازمن خواست که از موتر پایان شوم. موتروان را نیزازموتر پایان کرد. آنگاه تمام درون و بیرون موتر را که یک موتر والگاه روسی بود، به دقت تلاشی کرد، سپس ازموتروان خواست که تول بکس موتر را باز کند. تول بکس را نیز به دقت تلاشی کرد، بعد ازموتروان خواست که با نَت موتر را بالا کند، وقتی بانت بالا شد، داخل ماشین موتررا نیزبه دقت تلاشی کرد. سپس لباس من و تن های من وموتروان را نیز به دقت تلاشی کرد وآنگاه به ما اجازۀ حرکت داد... وقتی درسرک نزدیک پنجه چنارها رسیدیم ومیخواستیم که به سرک طرف راست به سوی گلخانه دَوربخوریم، بازعساکر روسی ما را دستور ایست (توقف) داد. موتروان، موتر را ایستاده کرد و یک روسی به من فهماند که باید دراینجا پیاده شوم. ازاین پبیشتراجازه نیست که موتر برود... دراتاق انتظار، یک منصب دار ِجوان خوش چهرۀ افغان بود که درعقب یک میزنشسته بود ومعلوم میشد که مسئول همان دفتراست. درکنارمیز، یک روسی مسلح با دریشی ملکی بود. فیض محمد وزیرسرحدات و نظام الدین تهذیب نیزازجملۀ منتظرین آنجا بودند، من نیز درکنار آنان نشستم..."
۱۴) دردفترکارببرک کارمل: " دراین وقت همان روسی مسلح بدون اجازه داخل اتاق شد. چهار اطراف را ملاحظه کرد، دید همه چیز خیریتی است، بهانه ای کرد و خطاب به ببرک کارمل پرسید: شماهمراه سفیرمغلولستان ملاقات ندارید؟"
۱۵) ازقول ببرک کارمل: " حالا که قوای شوروی در اینجاست، ما دراین کشور سوسیالیزم می سازیم (گپ های تره کی و امین یادم آمد که بسیار شبیه به گپ های کارمل بود. یک ایمان و باور خالص به شوروی ها. نمیدانم که چطور همۀ رهبران ما جادو شده بودند و با چشمان کور درآغوش شوروی ها خود را می انداختند؟”
۱۶) درروزهای زعامت ببرک کارمل: "باکمال تأسف که هیچ نوع تغییر بنیادی در روش کارهای حزبی و دولتی صورت نگرفت و همچون گذشته ها اساس تمام کارها را عقده های شخصی، انتقام جویی های بیجا، قدرت طلبی ها و معیار براساس طرف دار بودن و تابع بودن به رژیم و دورکردن افراد مستقل، پاک، معتقد و پایبند به اصول حزبی و دولتی تشکیل داده بود. دوستان شوروی به طور مستقلانه امور تمام کارهای حزبی و دولتی را بین هزار ها مشاورخود تقسیم کرد ه به دست گرفته بود..."
۱۷) "یکی ازجنایات نا بخشودنی شوروی ها، دزدی چندین ملیون دالر از خزانۀ د افغانستان بانک بود. درآن زمان سر وصدا بالا شد که خزانه دارعمومی دافغانستان بانک چند ملیون دالر را ازخزانۀ بانک ربوده وفرارکرده است. وقتی این خبررا شنیدم شگفت زده شدم؛ زیرا در دافغانستان بانک سیستم حسابی طوری بود که خزانه دار به تنهایی نمیتوانست یک پول را هم استفاده کند، چی رسد به چند ملیون دالر. دافغانستان بانک سه خزانه داشت: یکی خزانۀ عمومی است که در داخل ارگ بود. درآن خزانه تمام پشتوانۀ طلا و سایر احجار قیمتی بانک قرارداشت وهم وقتی بانک نوتهای جدید می آمد، درآنجا محافظت میشد. خزانۀ موصوف با گارملی محافظت و مراقبت میشد. همیشه تحت نظر یک هیئت عالیرتبه و معتبر که درآن نمایندۀ قاضی القضات، لوی ثارنوال، وزارت مالیه، دافغانستان بانک و هیئت نظارت بانک بود، باز و بسته میشد... خزانۀ دومی در زیرخانۀ د افغانستان بانک بود که آنهم همیشه تحت نظر یک هیئت معتبر دافغانستان بانک و نمایندۀ وزارت مالیه باز وبسته میشد. ازآن خزانه با هیئت نامبرده پول کشیده میشد و به خزانۀ سر دستی تحویل میشد. خزانۀ سردستی عبارت از یک سَیف فلزی است که در نزد خزانه داربود. این سَیف فلزی (خزانۀ سردستی) نیزبدون هیئت بازو بسته نمی شد."
۱۸) " من هنوز درخانه بیکار بودم و هریک از این گروه ها به نحوی با من درتماس میشدند و میخواستند نظریات خویش را به من تزریق کنند و مرا طرف دارخویش کنند. ازجمله، محمود بریالی به وسیلۀ قهارعاصی که درظاهر حزبی نبود، اما گفته می شد که یکی از فعالان مخفی سازمان دموکراتیک جوانان و مورد اعتماد گروه کارمل بود با چند نفردیگر میخواست با من درتماس شود. چند بار قهارعاصی به نام مباحثه های ادبی با چند نفردیگر به منزل من آمدند و به نحوی سرِ سخن را بازکردند و میخواستند نظریات مرا دریابند..."
این نکته نیزگفتنیست که وقتی آقای (میثاق) پس ازحبس و"خانه نشینی"، توسط داکترنجیب الله بحیث رییس بلدیه ی شهرکابل مقررمیشود، با آنکه میخواهد بقول خودش اجراآت و اقدامات شفاف و دلسوزانه انجام دهد، ولی متأسفانه ازانواع فساد و گندیده گی و سؤ استفاده های درون ریاست مذکورچیزی نمی گوید تا آنکه از وظیفه استعفا داده رهسپارخارج میشود.
سخن آخر: وقوع کودتای ثورسال ۱۳۵۷خورشیدی و پیامد های خونبارآن، موضوع بسیارمهم، حیاتی وقابل بحث وبررسی دقیق تاریخی درکشورمامیباشد. باآنکه ظرف مدت بیشترازچهاردهه، بعضاً کتب و اسناد و خاطره و یادداشت ازسوی منسوبین "حزب دموکراتیک خلق افغانستان"، منابع روسی، سیاسیون خارجی، شاهدان عینی، قربانیان ووارثان آنان منتشرگردید واما هنوزهم که هنوزاست، درون مایه های اصلی جنایات انجام شده، دسایس اجانب و حقایق پنهان مانده طوریکه باید، برای مالکان اصلی سرزمین مصیبت دیده ی ما آشکارا نشده اند.کتاب"سرگذشت زنده گی سیاسی عبدالکریم میثاق" میتواند گویای تنها بخش کوچکی ازانبوه مسایل سیاسی، جنایی، قضایی، استخباراتی و ارتکاب خیانت های گسترده یی باشد که ازروز پیروزی کودتای
ثور تا کنون صورت گرفته و میگیرد.
نیازاشد است تا سایرکسانیکه گفتنی و اسناد و چشمدید و خاطره ازجریان رویدادهای تکان دهنده در این آب و خاک، بخصوص درنیم قرن پسین دراختیاردارند، بیشتر ازاین ازافشا و بیان آنها دریغ نکنند تا باشد گوشه یی ازدَین شان را درپیشگاه مادرمیهن ادا کرده باشند.
(پایان)