( فرایند لائیسیزاسیون در فرانسه با اعلام آزادی وجدان در بیانیه ی حقوق بشر و شهروند در ۲۶ اوت 1789 آغاز می شود۰در ماده ی دهم این بیانیه می خوانیم : « هیچ کس را نباید به خاطر بیان عقیده ای ؛ حتا مذهبی ؛ به شرطی که مخل نظم عمومی تعیین شده توسط قانون نباشد ؛ مورد آزار و اذیت قرار داد۰» )
تصمیم دارم در سه یا چهار جستار پشت سرهم در بارهٔ لائیسیته و مفهوم آن و همچنین دیدگاه های کانت و هگل و مارکس را به ترتیب بیاورم ؛ و در نخست ببینیم که اصولن لائیسیته چیست و بعد خواهیم دید که آن سه فیلسوف و اندیشمند بزرگ در این زمینه چه می گویند۰از آنجا که جناب مارکس به کمتر موضوعی مهمی در علوم انسانی و یا علوم اجتماعی است که نپرداخته باشد؛ و بنابر این لازم دانستم که پیش از آوردن دیدگاه مارکس به پیش کسوتان او مانند کانت و هگل هم بپردازم ؛ چون مارکس از اکثر اندیشمندان و فیلسوفان قبل از خودش اثر پذیرفته و آموخته است و یا نظریه های آنان را مورد نقد و ارزیابی قرار داده و مطالبی تازهٔ بدانها افزوده است۰اکنون ببینیم که لائیسیته چیست؟ لائیسیته : فرآورده ی ساخت فرانسه۰لائیسیته واژه ی نسبتأ جدیدی است که فرانسویان کشف کرده اند۰این واژه برای نخستین بار در ۱۱ نوامبر 1871 « یعنی تقریبأ شش ماه پس از شکست کمون پاریس » در یک روزنامه ی فرانسوی به نام « میهن » به کار برده شد۰روزنامه ی مذکور در گزارشی که از بحث های شورای شهر پیرامون «آموزش لائیک» ارایه می دهد به رأی گیری « در بارهٔ لائیسیته» در نظام آموزشی اشاره می کند۰یک عضو سوسیالیست شورای شهر ؛ آن روز برای نخستین بار ؛ از لائیسیته نام می برد۰از این تاریخ به بعد است که واژه ی لائیسیته وارد زبان فرانسه می شود و همان طور که می بینیم ابتدا در رابطه با لائیک کردن یا لائیسیزاسیون سیستم آموزشی یعنی غیر دینی کردن آن یا خارج کردن آن از زیر نفوذ مذهب و کلیسا مطرح می شود۰واژه ی لائیسیته در سال 1873 در دانشنامه ی لاروس و چهار سال بعد در فرهنگ لیتره با تعاریف متشابهی وارد می شود۰لائیسیته چیزی است که «خصلت لائیک» دارد؛ و در همان جا ؛ لائیک « غیر مذهبی» یا «غیر دینی» تعریف می شود۰لائیسیته به عنوان یک امر سیاسی در درجهٔ نخست و اجتماعی ؛ در فرایند و بر پایه ی دو جنبش پیوسته و مکمل شکل می گیرد۰برایند این دو است که ویژگی ؛ تک بودی و بی همانندی لائیسیته را می سازد۰از یک سو ؛ جنبش جمهوری خواهی در فرانسه بر ضد کلیسا سالاری و برای جدا کردن نهاد دولت از نهاد دین یا کلیسا مطرح است۰جنبشی که در واقع از انقلاب کبیر فرانسه « 1788» با پیش زمینه های فلسفی ؛ فرهنگی؛ اجتماعی ؛ سیاسی و اقتصادی آغاز می شود۰جنبش رنسانس ؛ رفرماسیون و سکولاریسم ؛ جنبش روشنگری ؛ تشکیل دولت — ملت ها و جوامع مدنی و جدایی این دو در پی فروپاشی اشکال کهنه ی اقتصادی و سیاسی و بر آمدن مناسبات سرمایه داری؛ همگی زمینه ها و شرایط لازم و مساعد را برای لائیسیته فراهم می کنند۰از سوی دیگر ؛ لائیسیته فرانسوی محصول جنبش ویژه ای است که منحصرأ در این کشور و در شکل رادیکال و تنش زایی بر پا می شود: رفرم برای آموزش رایگان و عموی۰این جنبش با هدف ایجاد « مدرسه لائیک جمهوری » نظام آموزشی فرانسه را از زیر نفوذ نظام کلیسایی که تا آن زمان همواره بر آن و همچنین بر امور دیگر اجتماعی سیطره داشت؛ خارج می کند۰بدین سان ؛ « جدایی دولت و کلیساها » و «مدرسه ی لائیک» عمومی و دولتی — غیر دینی ؛ دو رکن بنیادین لائیسیته فرانسوی را تشکیل می دهند۰این لائیسیته ای بود که در واقع با قانون 1905 و قانون اساسی جمهوری پنجم فرانسه در سال 1958 تأسیس ؛ تثبیت و نهادینه می شود۰قانون 1905 : در باره ی ادیان که مشهور به « قانون جدایی دولت از کلیساها» است؛ در مادهٔ یکم و دوم خود از یک سو آزادی وجدان و آزادی های دینی و از سوی دیگر استقلال دولت نسبت به کلیساها را اعلام می کند۰ماده یکم می گوید: جمهوری هیچ دینی را به رسمیت نمی شناسد؛ به هیچ دینی حقوق نمی پردازد و کمک مالی نمی کند۰در نتیجه از تاریخ اول ژانویه ی 1906 با انتشار قانون حاضر ؛ تمام مخارج مربوط به امور مذهبی از بودجه های دولت ؛ استان ها یا ولایت ها و کمون ها حذف می شوند۰در قانون اساسی سال 1958 لائیسیته برای نخستین بار و به نام ذکر می شود۰باید تأکید نمود که از میان تمام قوانین اساسی موجود در جهان تنها قانون اساسی فرانسه است که به لائیک بودن تحت همین عنوان اشاره می شود۰قانون اساسی فرانسه چهار اکتبر 1958: ماده دوم : فرانسه یک جمهوری تجزیه ناپذیر ؛ لائیک؛ دموکراتیک و اجتماعی است که برای همهٔ شهروندان را در برابر قانون و قطع نظر از اختلاف در منشأء ؛ نژاد یا مذهب آنان تضمین می کند و به همهٔ اعتقادات احترام می گذارد۰نخست تعریف لائیسیته و جدایی دولت و دین۰در یک تعریف اولیه و مقدماتی ؛ می توان گفت که لائیسیته ؛ همان گونه که در زادگاهش تعریف و تبیین شده؛ آن چیزی است که از اتحاد دو مضمون سیاسی؛ لازم و ملزوم و جدا ناپذیر تشکیل می شود: یکم — جدایی دولت « که در بر گیرنده ی سه قوه ی مقننه ؛ اجرایی و قضایی است» و بخش های عمومی جامعه از نهاد دین و کلیسا ؛ و مشخصأ استقلال دولت نسبت به ادیان و ارجاعات مذهبی ؛ و دوم —تضمین و تأمین آزادی از سوی دولت لائیک برای همهٔ اعتقادات اعم از مذهبی و غیر مذهبی۰ حال اگر معنای آزادی ادیان روشن است ؛ مفهوم جدایی دولت و دین چندان بدیهی نیست۰در فرانسه این امر به صورت انفکاک و استقلال کامل نهادهای عمومی جامعه از نهاد کلیسا تحقق یافت۰اما دولت می تواند دینی باشد؛ بدون آن که دستگاهی چون کلیسای کاتولیک بر اریکه ی قدرت باشد۰جدایی دولت و دین به این معناست که شهروندی ؛ یعنی شهروند بودن و از حقوق شهروندی بر خوردار شدن؛ هیچ رابطه ای با مذهب افراد جامعه ندارد۰دولت و نهادهای اجتماعی سیاست های خود را بر اساس دین؛ در پر تو دین و یا در انطباق با اصول دین تبیین نمی کنند۰سر انجام نهادهای عمومی برای تعیین حقوق و آزادی شهروندان اعتقادات مذهبی آنان را به هیچ رو ملاک و معیار کار خود قرار نمی دهد۰اما برای یک تعریف مبسوط و جامع از لائیسیته باید پیش از هر چیز به نقد آن چه لائیسیته نیست و یا تحریف آن است ؛ یعنی به رد بر داشت های ناروا و برابر سازی های گمراه کننده پر داخت۰برداشت های غلط از لائیسیته :لائیسیته ضد مذهب نیست؛ زیرا کاری به دین ندارد؛ بلکه تنها می خواهد امر دولت را از امر دین جدا سازد۰البته این جدایی می تواند با تنش و نزاع همراه باشد؛ همان طور که در فرانسه نیز روی داد۰اما لائیسیته در اصل و در خود؛ ضامن آزادی کامل برای فعالیت ادیان است۰غیر دینی کردن دولت و تضمین آزادی ادیان؛ دو روی لائیسیته به شمار می روند۰لائیسیته در عین حال یک پیکار است۰اما پیکار علیه دین نیست بلکه برای حفظ خصلت غیر دینی دولت وممانعت از بازگشت دین به قدرت سیاسی است۰لائیسیته همچنین جدایی دین از سیاست نیست و نمی خواهد دین را به امر فردی بدل کند۰در این جا همواره اشتباه بزرگی رخ می دهد۰از آن رو که در لائیسیته دین از « حوزه ی عمومی» « دولت و نهادهای عمومی» به « حوزه ی خصوصی » انتقال می یابد؛ عده ای چنین نتیجه می گیرند که پس دین تنها یک امر خصوصی یا فردی است و نباید در سیاست دخالت کند۰آشفتگی ذهنی در آن جاست که برخی «حوزه ی خصوصی » را با « امر فردی و شخصی »اشتباه می گیرند و در نتیجه از جدایی دین و سیاست « و نه دین و دولت » سخن می رانند۰باید تصریح کنیم که « بخش خصوصی » در غرب و فرهنگ سیاسی غربی در معنای حقوقی آن دریافت می شود که عبارت است از « جامعه مدنی در استقلالش نسبت به هاد دولت »۰جامعه مدنی در تمام اجزایش ؛ از جمله فعالیت ادیان ؛ نه تنها با سیاست کار دارد بلکه فعالانه نیز در آن دخالت می کند۰بر خلاف نظر هگل که جامعه مدنی را ناشی از دولت می پنداشت و در نتیجه به تقدیس دولت می پر داخت ؛ در این جا حق با مارکس بود که دولت را محصول جامعه مدنی می دانست و در نتیجه به لغو و محو آن فراخوان می داد۰مارکس سی سال پیش از آن که مقوله ی لائیسیته مطرح شود؛ در سال 1843 در نقد آقای برونو باوئر و بر خلاف وی که « جدایی دولت و دین » را پایان کار دین می پنداشت ؛ معتقد بود که با این جدایی ؛ دین تنها از عرصه ی قدرت سیاسی کنار می رود ولی در گستره ی پهناور جامعه ی مدنی حضور و فعالیت خود را ادامه می دهد و تازه در این جا و در این هنگام است که کار اصلی و واقعی دین آغاز می شود۰پس لائیسیته دین را تنها از قدرت سیاسی بر می افکند ؛ ولی دینداران را از دخالت در سیاست با هر ایمان و اعتقادی آزاد می گذارد۰اینان آزادند؛ هم چون دیگر شهروندان با هر فلسفه و ایمان و مسلکی؛ در فعالیت های اجتماعی و سیاسی ؛ در سازماندهی ؛ در تشکیل انجمن و حزب سیاسی و در زندگی دموکراتیک؛ در همه ی سطوح آن ؛ از انتخاب کردن تا انتخاب شدن شرکت کند۰لائیسیته و سکولاریسم همسان نیستند ؛ زیرا ترجمان دو منطق متمایز و متفاوت در تاریخ غرب بوده اند۰منطق لائیسیزاسیون ؛ همان طور که گفته شد؛ یک ویژگی کشور های کاتولیک است۰آنجا که دستگاه نیرومند؛ متمرکز و سلسله مراتبی کلیسای کاتولیک برای خود در اداره و رهبری زندگی اجتماعی رسالت قائل است۰در نتیجه ؛ به مثابه ی یک قدرت در برابر دولت و در رقابت با آن قرار می گیرد۰پس در این جا دولت و بخش عمومی برای رهایی خود از سلطه ی کلیسا بسیج می شوند؛ علیه کلیسا سالاری مبارزه می کنند و قدرت سیاسی را از چنگ نهاد کلیسا خارج می سازند و حوزه ی عمل کلیسا را از حاکمیت سیاسی به گستره ی جامعه مدنی انتقال می دهند۰اما در منطق سکولاریزاسیون ما با تغییر و تحول توأم و تدریجی دولت؛ دین و بخش های مختلف فعالیت اجتماعی مواجه هستیم۰این منطق ؛ ویژه ی کشورهای پروتستان است۰آن جا که کلیسای پروتستان ؛ بر خلاف کلیسای کاتولیک ؛نه تنها به مثابه ی قدرتی در برابر و در رقابت با دولت عمل می کند بلکه نهادی است در دولت و کم و بیش تابع قدرت سیاسی۰پس در این جا ؛ فرایند دنیوی شدن نهادهای اجتماعی به صورت تدریجی و کم و بیش آرام بدون رو در رو شدن دولت با کلیسا انجام می پذیرد۰لائیسیته تنها جدایی دین از حکومت نیست؛ تمایز ساده میان امر دنیوی و روحانی نیست۰لائیسیته ایجاب می کند که میان قدرت سیاسی و دین جدایی واقعی و بالفعل انجام پذیرد؛ که نهادهای عمومی « دولتی» خصلت دینی نداشته باشند؛ یعنی سیاست و کار کرد آن ها کاملن از هر گونه ارجاع به دین و مذهب معینی مبرا باشند۰برخی ها حکومت را به جای دولت یا بر عکس می گیرند و در نتیجه از جدایی دین و حکومت سخن می گویند۰در حالی که حکومت یا قوه ی اجرایی بخشی از دولت را تشکیل می دهد و تمامی آن نیست۰بخش عمومی شامل دولت و نهادهای عمومی چون بیمارستان ها « شفاخانه ها » مدرسه ها و مکتب ها و دیگر مؤسسات دولتی می شود و دولت محدود به قدرت اجرایی نمی شود و قوه ی قانون گذاری و فضایی و دیگر نهادهای دولتی را تحت عنوان کلی حاکمیت در بر می گیرد۰جدایی دولت و دین در لائیسیته باید کامل باشد۰این بدین معناست که از یک سو ؛ دولت دینی را به رسمیت نمی شناسد یعنی در قانون اساسی خود به دینی ؛ حتا اگر دین اکثریت باشد؛ به عنوان دین رسمی ؛ امتیازی نمی دهد و اشاره نمی کند؛ از سوی دیگر ؛ ادیان از آزادی فعالیت بر خوردارند و دولت هیچ کنترلی بر آنان ندارد۰هم دولت کاملن مستقل از دین است و هم دین از دولت مستقل است۰همچنین باید متذکر شد که لائیسیته ایدئولوژی نیست۰خیلی ها از لائیسیته یک ایدئولوژی بر مبنای عقل ؛ علم و ترقی می سازند در حالی که چنین نیست۰لائیسیته فلسفه و یا دکترین جدیدی نیست که با کنار زدن دین به خواهد جای آن نشیند۰لائیسیته جهان بینی ؛ مذهب و یا ایمان جدیدی نیست۰مقدس نیست بلکه تقدس زدا است۰از این روست که برخی ها برای تصحیح انحراف لائیسیته در تبدیل شدن به ایدئولوژی و یا دین جدید از « لائیسیزه کردن لائیسیته و یا « لائیسیته ی بدون ایدئولوژی »سخن می رانند که در حقیفت پارادوکسی بیش نیست۰چه لائیسیته در معنای اصلی اش ایدئولوژی سیاسی — اجتماعی راهبر نبوده بلکه تنها یک بینش سیاسی ناظر بر جدایی دین و دولت « قدرت سیاسی» است و نه بیش تر۰لائیسیته ؛ به مثابه ی یک مقوله ی نفی گرا و نه اثبات گرا ؛ نمی تواند به قالب یک فلسفه سیاسی و اجتماعی در آید و یا نقش یک پروژه ی سیاسی را ایفا کند؛ چه در این صورت هویت و ویژگی خود را از دست می دهد۰لائیسیته به معنای دولت غیر ایدئولوژیک نیست۰بعضی ها دولت لائیک را غیر ایدئولوژیک می انگارند و در نتیجه موضوع جدایی در لائیسیته را ؛ علاوه بر دین؛ به همهٔ ایدئولوژی ها بسط می دهند۰اما واقعیت این است که دولت حتا اگر لائیک باشد فکر می کند صاحب نظری است؛ و در نتیجه نمی تواند متأثر از ایدئولوژی های موجود نباشد۰آیا دولت های لائیک کنونی در غرب لیبرالی نیستند؟ و آیا لیبرالیسم یا اکونومیسم و یا ناسیونالیسم گونه ای ایدئولوژی نیستند؟ تأکید کنیم که موضوع لائیسیته ؛ چه در تکوین تاریخی اش و چه امروزه با پرسش های جدیدی که در برابرش قرار دارد؛ همواره عبارت بوده است از جدایی قدرت سیاسی از دین و نه از چیزهای دیگری چون ایدئولوژی۰همانند سازی های افراطی در مورد لائیسیته : گفتیم که لائیسیته یک مقوله ی نفی یا نفی کننده « نفی دین سالاری » است نه مثبت و ایجاب کننده۰به تنهایی چیزی نمی سازد و ارزش مثبتی نمی آفریند۰از این رو عده ای تلاش می کنند برای لائیسیته ارزش های مثبت و ایجابی خلق کنند و آن را با مفاهیمی همسان و برابر سازند که البته خویشاوندی هایی با لائیسیته دارند اما پدیده های دیگری اند۰در نتیجه تعریف های بسیطی از لائیسیته ارایه می دهد و به چیزی دیگری تبدیل می شود۰چنین است وقتی که لائیسیته با دموکراسی ؛ جمهوری ؛ خرد انتقادی؛ حقوق بشر؛ پلورالیسم و یا آزادی وجدان همسان می شود۰نهایتأ در پرتو این گونه برابر سازی های افراطی؛ لائیسیته شتر گاو پلنگی می شود که با آن چه که واقعن هست تشابهی نخواهد داشت۰لائیسیته نیز با دموکراسی یکسان نیست۰بعضی ها با حرکت از معنای مشترکی که در ریشه ی لغوی دو واژه ی لائیسیته و دموکراسی وجود دارد( لائوس در لائیسیته و دموس در دموکراسی هر دو در زبان یونانی به معنای « مردم » اند)لائیک را با « مردمی» اندیشه ی لائیک را با اندیشه ی مردمی و لائیسیته را با دموکراسی یکسان می گیرند۰اما میان لائیسیته و دموکراسی گرچه نزدیکی هست؛ لیکن رابطه ی مستقیم و مطلقی وجود ندارد۰یکی ناظر بر « جدایی دولت و دین است» و دیگری بر « حکومت مردم» از یک سو ؛ دموکراسی بدون لائیسیته امکان پذیر است؛ همچنان که در انگلیس؛ دانمارک و یونان مشاهده می کنیم ؛ و از سوی دیگر لائیسیته نیز بدون دموکراسی امکان پذیر است؛ هم چنان که در رژیم های توتالیتر یا دیکتاتوری از نوع شوروی سابق ؛ مکزیک و یا ترکیه شاهد آن بوده و هستیم۰لائیسیته با جمهوری نیز همسان نیست۰عده ای دیگر با حرکت از نمونه ی تجربی فرانسه و این واقعیت تاریخی که تکوین لائیسیته در این کشور با رشد و تکامل جمهوری عجین شده است ؛ بر این نظرند که لائیسیته و جمهوری با هم پیوند بنیادین و گسست ناپذیر دارند۰البته درست است که دولت جمهور کامل آن دولتی است که کاملن مستقل و منفصل از هر دینی باشد۰اما در خود فرانسه جمهوری قبل از لائیسیته به وجود آمده است و در کشورهای نظیر آلمان ؛ جمهوری بدون لائیسیته « در معنای واقعی آن » به حیات خود ادامه می دهد۰پس ؛ لائیسیته از جمهوری متمایز است با این که یک شرط لازم برای تحقق کامل آن به شمار می رود۰لائیسیته همچنین با عقل گرایی همسان نیست۰عده ای لائیسیته را با عقل گرایی انتقادی در برابر جزم گرایی دینی یکسان می گیرند۰لائیسیته ؛ نزد اینان ؛ اندیشه ی انتقادی می شود؛ نفی حقیقت مطلق می شود ؛ چند گانگی نظری و تبادل نظر عمومی می شود ؛ پرسشگری مداوم می شود۰اما با این که همهٔ این اصول و روش های سیاسی و اندیشه ورزی ؛ جالب و درست اند؛ لیکن با نسبت دادن آن ها به لائیسیته ؛ تعریف چنان گسترده ای از آن به دست می دهیم تا آن جا که این مقوله معنای خاصش را از دست می دهد و تبدیل به چیز دیگری می شود۰لائیسیته نیز با حقوق بشر همسان نیست۰یک اشتباه دیگر این است که موضوع لائیسیته را با اصول حقوق بشر همگون می سازند۰در نتیجه از « نبرد لائیسیته برای حقوق بشر » « تضمین حقوق بشر توسط لائیسیته » و یا از « مبارزه ی لائیسیته برای تحقق برابری زن و مرد» سخن می گویند۰البته این درست است که یکی از دو مبانی پایه ای لائیسیته ؛ یعنی آزادی ادیان؛ با اصل ۱۸ بیانیه ی جهانی حقوق بشر در مورد آزادی اندیشه؛ وجدان و دین انطباق کامل پیدا می کند۰اما نباید برای لائیسیته وظایف و یا رسالتی قائل شد که از بضاعت و توانایی اش فراتر می رود۰در این صورت است که ویژگی خود را با اختلاط یا ادغام در مجموعه ای گسترده و بسیط از دست می دهد۰لائیسیته همچنین با پلورالیسم همسان نیست۰سر انجام ؛ لائیسیته را با پلورالیسم و رواداری مخلوط می کنند۰در این مورد نیز بخشی از حقیقت نهفته است زیرا که لائیسیته مناسب ترین شکل سیاسی برای تحقق پلورالیسم دینی و تضمین آزادی ادیان و رواداری « بر خورد و همزیستی آزادانه ی اعتقادات »است۰اما در اینجا نیز نباید مقوله های مختلف و متفاوت را در هم آمیخت و لائیسیته را با معلولهای احتمالی اش همسان گرفت۰پلورالیسم و لائیسیته بدون یکدیگر می توانند وجود داشته باشند۰( از شما خوانندگان ورجاوند دوستانه تقاضا دارم که دنبالهٔ این بحث را در چند جستار بعدی دنبال نمایید و ببینیم که کانت و هگل و مارکس در این زمینه چه می گویند۰ جهان سپاس از یکا یک شما عزیزان که لطف نموده وقت می گذارید و این سلسله جستارها به خوانش می گیرید۰ )