جستاری در باره ای زندگی و اندیشه های کارل مارکس — 1818—1883—بخش ۸۶ 

( جامعه مانند اسبی است که ایستاده و حرکت نمی کند و من مانند خرمگسی هستم که او را وادار به حرکت می کنم « سقراط » آری ما نیز به تعدادی از همین نوع خرمگس ها از جنس سقراط ؛ ولتر ؛ هیوم ؛ کانت ؛ مارکس ؛ نیچه و ۰۰۰۰ ؛ نیاز داریم تا در جامعه ایجاد عقلانیت و تفکر نقادانه نمایند

۰زیرا عقل داشتن با عقلانیت دو چیزی کاملن متفاوت می باشند ؛ همه انسانها عقل دارند اما همه از عقلانیت برخوردار نیستند ؛ به گونهٔ مثال کسانی که دارای تعصبات مذهبی ؛ زبانی ؛ تباری و سمتی می باشند عقل دارند ولی فاقد عقلانیت هستند ۰ من اهل تعارف نیستم و معتقدم در کشور ما حداکثر یک الا دو درصد عقلانیت بیشتر وجود ندارد ۰ این ناعقلانیت شامل تحصیل کردگان ؛ مدرک داران دانشگاهی و اهل سیاست نیز می شود۰ عقلانیت یعنی توانایی اندیشیدن مستقل و شجاعانه را داشتن ؛ عقلانیت یعنی از اشتباهات و خطاهای گذشته آموختن ؛ عقلانیت یعنی منافع کلان ملی را بر منافع کوچک حزبی ؛ سازمانی ؛ زبانی ؛ تباری و مذهبی ارجح دانستن ۰ عقلانیت یک امر اجتماعی ؛ تاریخی و آموزشی است که باید ایجاد گردد و برای ایجاد تفکر نقادانه و عقلانیت ما به تعداد خرمگس نیاز داریم ۰ بنابر این ما به خرمگس ها و روشنفکرانی نیاز داریم که نه شیفتهٔ قدرت گردند و نه دنباله رو توده ها یا عوام زده شوند ۰ روشنفکر نباید آلت دست حکومت‌ها بشود و نه آلت دست مردم و توده ها۰ مردمی بودن و احترام گذاشتن به مردم با آلت دست مردم شدن فرق دارد۰ روشنفکر هم باید نقد قدرت و حکومت ها را بکند و هم نقد فرهنگ و توده ها و مردم را۰ روشنفکر آنچه را درست تشخیص می دهد باید بدون لکنت زبان بیان کند۰ روشنفکر نباید از مردم و سنت ها و عرف هراسی داشته باشد و نه از حکومت و سیاست۰ روشنفکر از فشار افکار عمومی نیز نباید هیچ ترسی به خود راه بدهد ۰ ) بعد از این مقدمه کوتاه که نوشتن اش را لازم می دیدم اکنون بحث اصلی مان را پی می گیریم ۰ در این جستار مانند جستار پیشین دیدگاه یکی دیگر از فیلسوفان بزرگ عصر روشنگری و استاد غیر مستقیم مارکس را یعنی جناب گئورگ ویلهلم فردریک هگل را با شما عزیزان در میان می گذارم۰هگل « 1770—1831» « یعنی هنگام وفات هگل ؛ مارکس ۱۵سال داشته و نمی توانسته شاگرد مستقیم او باشد» اکنون ببینیم هگل جوان در بارهٔ لائیسیته یا جدایی دولت و « دین مثبت » چه گفته است۰در حقیقت هگل فیلسوف « جدایی دولت و دین » نبود۰از این رو قرار دادن نام هگل در ردیف بانیان فلسفی ایده ی لائیسیته ؛ شاید نادرست و عجیب به نظر آید۰اما در عین حال باید توجه کرد نظرات هگل در باره ی « جدایی دولت و دین » در طول حیات فکری اش تغییراتی پیدا می کنند؛ با این که در اساس از دوره ی فرانکفورت « 1797» به بعد و به ویژه در اصول فلسفه ی حق « 1821» از یک بنیاد واحد انسجام یافته بر خوردارند۰ هگل شناسان در باره ی رابطه ی دولت و دین سه دوره ی مشخص در فعالیت فلسفی هگل تمیز و تشخیص داده اند که از آن میان دوره ی دوم ؛ به طور خاص مورد تأمل بیش تر ما قرار خواهد گرفت۰دوره ی یکم — موسوم به دوره ی توبینگنی که مربوط به اقامت هگل در شهر توبینگن آلمان در سال‌های « 1788–1794» زمانه ی شیفتگی هگل به دین حق « یا دین دولت — شهری» در یونان باستان است۰موضع هگل در این مقطع امتزاج دین و دولت به سان نمونه ی آن در پولیس یا دولت شهر های یونانی چون آتن است۰آرمان هگل جوان ؛ دینی است که عمیقن با شهر و مردم آن از طریق مراسم ؛ آیین ها و جشن ها عجین شده است۰آزادی یا نیک بختی یونانیان وحدت سیاست و دین را ایجاب می کند: خدای حقیقی آتن ؛ دختر زئوس ؛ آتنا است۰هم خدای فرزانگی است و هم رئیس دادگاه شهر « در تراژدی خیرخواهان اشیل»۰تکوین روح خلق ؛ بخشی امر دین خلق و بخشی کار روابط سیاسی است۰« روح یک خلق ؛ تاریخ ؛ مذهب و میزان آزادی سیاسی نمی گذارند این پدیده ها را جدا از هم مورد توجه قرار دهیم؛ آن ها همگی در پیوند با هم تنیده شده اند» هگل در « قطعه ای در باره ی دین خلق و مسیحیت »۰دوره ی دوم —موسوم به برنی « اقامت هگل در شهر برن در سوئیس از سال 1793 تا 1796 » زمانی است که هگل از جدایی دولت و دین حمایت می کند۰از این پس و برای همیشه مقوله ی « Volksreligion » از گفتمان هگلی محو می شود و به جای آن ؛ در این دوره ؛ دین مثبت می نشیند۰از « مثبت » یا « ایجابی » نیز هگل و روشنگران ؛ مجموعه ی تدابیر ؛ اقدامات و اعمالی جزمی « دگماتیکی » را می فهمند که ویژه ی مذهب اند و نمی توانند از عقل ناشی شوند۰در این دوره است که هگل به عنوان وارث روشنگری « و تنها در این دوره زیرا پس از آن هگل هیچ گاه خود را روشنگر معرفی نمی کند۰» می خواهد مذهب « به طور مشخص مسیحیت» را از همه ی عناصر غیر عقلانی اش چون راز ؛ پیامبری و معجزه پاک کند۰اعتقاد هگل در این دوره را « از خود بیگانه» و دولت را فاسد می کند۰هگل در دست نویس خود موسوم به « Die positivität. der christlichen » یا مثبت گرایی دین مسیح ؛ که برای نخستین بار در سال 1907 در آلمان در مجموعه ی آثار یزدان‌شناسی هگل منتشر می شود ؛ می خواهد نشان دهد که امور دولت نباید به دست کلیسا سپرده شوند۰هگل چنین می نگارد: ( الف — قوانین مدنی به امنیت افراد ‌و اموال هر شهروند مربوط می شوند۰عقاید مذهبی او در این جا به هیچ رو وارد دفتر محاسبات نمی شوند۰بنابر این ؛ ایمان فرد هرچه می خواهد باشد؛ تکلیف دولت است که از حقوق او‌ به عنوان شهروند محافظت کند۰و در قبال دولت نیز ؛ شهروند تنها زمانی حقوق خود را از دست خواهد داد که به حقوق دیگری آسیب رساند۰ در رابطه با ایمان ؛ شهروند هیچ گونه تعهدی در قبال دولت ندارد زیرا در این زمینه دولت در وضعیتی نیست که بتواند شرط و شروطی بگذارد و یا بپذیرد۰اما از سوی دیگر ؛ همه ی اعضای یک دولت « در این جا منظور هگل قاطبه ی شهروندان یک کشور است۰»در یک کلیسا متحد اند و کلیسا به عنوان یک سازمان اجتماعی ؛ حق دارد هر کس را که‌ قوانین اش را نبپذیرد از درون خود اخراج نماید۰حال؛ شهروندی که به کلیسا ایمان نیاورد و یا آن را ترک کرده است؛ به حق می تواند از دولت بخواهد که حقوق مدنی اش را تضمین کند۰اما کلیسا این شهروند را از جامعه ی مسیحی طرد می کند و در عین حال ؛ چون تمامیت دولت را در بر می گیرد؛ او را از دولت نیز طرد می کند۰« سلب حقوق شهروندی» حال کدام یک از طرفین در موضع حق قرار دارد؟ دولت سیاسی که وظیفه ی خود می داند حقوق هر شهروند شریفی را تضمین کند؛ دولتی که به هیچ رو نمی تواند در کار ایمان دخالت کند؟ و یا دولت کلیسایی که حق دارد هر کسی را که به دین دیگری روی آورد از خود طرد و در نتیجه حقوق شهروندی را از او سلب کند؟ در تقریبأ همه ی کشورها ؛ چه کاتولیک و چه پروتستان ؛ دولت کلیسایی از حقوق خود بر خلاف و در برابر دولت سیاسی دفاع می کند۰در این کشورها ؛ هیچ مؤمن به دین دیگری « غیر از مسیحی » نمی تواند از حقوق مدنی و پشتیبانی قوانینی بهره مند شود که دیگر شهروندان « مسیحی » از آن ها بر خوردارند؛ از جمله در مورد امور جنایی و مدنی۰چنین فردی نمی تواند صاحب هیچ گونه مالکیت ارضی باشد و هیچ وظیفه ی دولتی انجام دهد۰در ارتباط با مالیات نیز رفتار متفاوتی با او دارند؛ در زمینه ی‌ ازدواج تا زمانی که از طرف یک کارمند کلیسای حاکم عقدی بسته نشود ؛ معتبر نیست۰ ج —در این ایام ؛ دولت بر این عقیده است که برای ایفای نقش تعلیم و تربیت جوانان به نحو احسن ؛ کاری جز این نمی تواند که چنین وظیفه ای را کاملن و یا تا حدی به عهده ی کلیسا سپارد؛ لیکن تعلیم و تربیت کلیسا در جهت ایمان صورت می پذیرد؛ یعنی شعور و عقل رشد داده نمی شوند به طوری که نمی توانند اصول خاص خود را ؛ خود تعیین کنند و به کار برند و یا ابن که طبق قوانین خاص خود در مورد هر چیزی قضاوت کنند۰در نتیجه این قانون گذاری خارجی « منظور هگل واگذاری حق تعلیم و تربیت به کلیساست۰» آزادی را از شعور و عقل انسان سلب می کند۰یعنی شعور و عقل از قوانین خاص خود ؛ قوانین بنا شده بر طبیعت خود ؛ پیروی نمی کنند۰علاوه بر آن ؛ در این جا ؛ آزادی هر کس در انتخاب دین و کلیسای خود نیز نقض می شود۰و اما دولت در این جا؛ صرف نظر از نیات خویش ؛ نسبت به حق کودکان در بر خورد داری از رشد استعدادهای نفس ؛ خیانت می ورزد۰ « هگل ؛ مثبت گرایی دین مسیحی » ) به این ترتیب می بینیم که هگل در دست نویس خود از جدایی کامل دولت ‌و دین در همه ی زمینه های عمومی ؛ حقوقی و مدنی جانبداری می کند؛ در دوره ای که هگل پیرامون مسایل دینی نظرات انتقادی قاطعی اتخاذ کرده است۰اما خیلی زود متوجه می شود « دوره ی سوم» که این جدایی دولت از دین به جدایی بزرگ‌تری در خود انسان می انجامد ؛ چیزی که نزد هگل تحمل ناپذیر است۰از این جهت راه حل دیگری باید ارایه دهد۰در دوره ی سوم —  وسوم به دوره ی فرانکفورت و پس از آن از 1797 به بعد ؛ با نگارش « روح مسیحیت ‌و سر نوشت آن » موضع هگل به نفع « وحدت » دولت و دین پروتستان تغییر پیدا می کند۰هگل در فلسفه ی تاریخ می نویسد : « اگر آن ها « منظورش دولت و دین است» آشتی ناپذیرند؛ پس دولت و کلیسا ناقض اند۰» کشف دیالکتیک در شهر ینا و کار عظیم فلسفی هگل در پدیدار شناسی روح به هگل این امکان را می دهد که مشکل رابطه ی دولت و دین را از طریق ؛ وحدت ؛ جدایی ؛ وحدت » « حفظ توأم با فراروی برای رسیدن به وحدت نوین » آن چه جدایی نامیده اند حل کند۰نزد هگل دین متعلق به ذهن مطلق است۰در حالی که دولت شکلی از دهن عینی است۰از ابن رو ؛ حوزه ی دین اساسی تر از حوزه ی سیاست به شمار می آید۰با این همه ؛ برتری تردید ناپذیر دین مسئلهٔ بغرنج و ظریف مناسبات دولت و دین را حل نمی کند۰چون اگر درست باشد که دین به خود ذهن مطلق تعلق می گیرد؛ هگل به عنوان فیلسوفی که در عین حال واقع گرا است؛ همواره تأکید می ورزد که سه شکل اساسی ذهن مطلق یعنی هنر ؛ دین و فلسفه تنها از طریق مناسبات شان با ذهن عینی که دولت شکلی از آن است اثر بخش می گردند۰هگل اکنون در موضع نقد و رد روشنگری قرار دارد و می نویسد که طرفداری روشنگران از جدایی دولت و دین به این خاطر بوده است که آن ها قادر به فهم و عظمت دین حقیقی نگردیدند۰از آن جا که دین دانش خدایی است و از خدا به انسان رسیده است؛ پس شگفت آور نیست که دین در امر سیاست نقش مهمی ایفا کند۰حتا می توان گفت که انسان ها زمانی قادر به تأسیس دولت می شوند که حقیقت خدایی را در خود جذب کرده باشند۰« این سخنان نادرست و سطحی هگل باب طبع اسلامیست ها و تمام دینداران جهان می باشند۰ من تعجب می کنم که آیا جناب هگل تاریخ را نخوانده بوده است ؟ که ببیند ترکیب دین و دولت برای هر جامعه ی وحشتناک و بسیار زیان آور و وحشتناک می تواند باشد؛ و از این گذشته هر زمانی که دین و دولت با هم ادغام گردیده به ضرر خود دین نیز تمام گردیده است؛ زیرا دولت مردان تمام اعمال شان را به دین نسبت می دهند و از آن جای که اهل سیاست برای حفظ قدرت شان به هر راست و دروغی متوسل می شوند؛ تمام زشتی های شان به نام دین نیز ثبت می گردند و از دین استفاده ی ابزاری صورت خواهد گرفت ؛ و بنابر این بر خلاف دیدگاه هگل دین باید از دولت جدا باشد تا شاید اندکی آبرویش حفظ شود۰به گفتهٔ کارل پوپر : « پس اگر بنا باشد تمدن ما به هستی ادامه دهد ؛ باید عادت به دم فروبستن و سر فرود آوردن در برابر مردان بزرگ را از خویشتن دور کنیم۰مردان بزرگ خطاهای بزرگ مرتکب می شوند۰»این سخن هگل :« که دین دانش خدایی است و از خدا به انسان رسیده است» جناب هگل هیچ گونه استدلالی ارایه نمی دهد فقط ادعا می کند۰نخست باید ایشان خدا را ثابت می کرد یا حد اقل دلایل اش را بیان می نمود ؛ بعد ادعا می‌کرد که دین دانش خدایی هست۰بدون آن که قصد بی حرمتی به جناب هگل داشته باشم گفتاوردی از شوپنهاور فیلسوف دیگر آلمانی در بارهٔ هگل می آورم۰شوپنهاور می نویسد:« اگر می خواهید فرزند شما احمق و کودن بار آید فقط یک کار بکنید ؛ آثار هگل را به فرزند تان بدهید که بخواند۰ البته این سخن شوپنهاور کمی تند می دانم » بدون شک هگل فیلسوفی بزرگی است و چیزهای زیادی برای آموختن دارد؛اما نظریه های هم دارند که باید مورد نقد قرار گیرد و مورد نقد نیز قرار گرفته است ۰ هگل همچنین در دانشنامه ی علوم فلسفی «1830»می نویسد:« تمایل به جدا کردن دین از حقوق و قوانین چیزی بیش از یک چاره جویی سریع برای فرار از مشکلات نیست و این در حالی است که ناتوانیم به اعماق روح دین راه یابیم و آن را به سطح حقیقت بالا بریم۰به این ترتیب؛ نزد هگل خود آگاهی دین اساس زندگی اخلاقی و دولت را تشکیل می دهد۰آن چه تا کنون توسط دین تجویز شده؛ دیگر کافی نیست؛ به قیصر آن دهید که به قیصر تعلق دارد و به خدا آن دهید که به خدا تعلق دارد۰زیرا به درستی موضوع بر سر این است که چه چیزی به قیصر یعنی به حکومت غیر دینی تعلق می گیرد۰و ما به کفایت می دانیم که چقدر؛ هم حکومت دنیوی و هم حکومت روحانی خود سرانه دست به تصاحب به سود خود زده اند۰باید که روح خدایی به صورتی اندرزاش در عنصر دنیوی نفوذ کند۰به این سان است که حکمت در آن « عنصر دنیوی» عینی و مشخص می شود۰»هگل در مهم ترین اثر فلسفی — سیاسی خود ؛ اصول فلسفه ی حق « دوره ی برلین 1821» هگل بنیاد دیدگاه خود نسبت به رابطه ی میان دولت و دین را بر اساس دو رکن قرار می دهد : یکم — آزادی خود آگاهی و دوم — وحدت اعلای دولت و ‌دین همچون نتیجه و محصول تمایز میان آن دو۰بر قراری مناسبات صحیح میان کلیسا و دولت تنها از طریق احترام به آزادی است که میسر می شود۰هر آن چه در دین با آزادی خود آگاهی مخالفت کند توسط دولت باید محکوم شود و هر آن چه در دولت نیز با این آزادی مخالفت کند با خود جوهر و واقعیت حقیقی دولت مغایرت پیدا می کند۰از سوی دیگر ؛ تمایز میان دو نهاد دولت و دین و وجود کلیساهای مختلف ؛ در اساس؛ از نظر هگل شرط ضروری وحدت نهایی دولت و دین به شمار می آید۰اما وحدت نخستین دولت و دین ؛ همانند وحدتی که در استبداد شرقی وجود دارد؛ به زعم هگل ؛ وحدتی کاذب است۰زیرا در آن جا از دولت خبری نیست۰در آن جا دولت تنها یک نام است۰در آن جا وحدت دولت و دین بر مبنای نا یکسانی و اختلاف آن دو و تقسیم های کلیسایی و آزادی و حقوق شکل نگرفته است۰در آن جا به همان اندازه ایده ی دولت غایب است که آزادی گوهرین۰هگل در اصول فلسفه ی حق بند ۲۷۰ چنین می نگارد : «باز هم می توانیم وحدت کلیسا و دولت را ذکر کنیم که در عصر مدرن تبدیل به یک آرمان تبیین گری بسیار بحث انگیز شده است و به صورت آرمانی برین معرفی می شود۰اگر وحدت ضروری این دو ؛وحدت میان حقیقت اصول و نگره ی روح است؛ پس به همان اندازه نیز ضروری است که با این وحدت ؛ نا یکسانی بتواند به یک وجود ویژه نایل شود؛
تمایزی که بین آن دو واقعیت ؛ در شکل وجدانی شان وجود دارد۰در استبداد« دسپوتیسم» شرقی این وحدت بارها آرزو شده ی کلیسا و دولت یافت می شود اما در آن جا دولت حضور ندارد۰دولت به معنی ترکیبی خود آگاه و تنها شایسته ی روح از یک واقعیت اخلاقی آزاد و یک رشد ارگانیک در زمینه ی حقوق وجود ندارد۰پس برای آن که دولت ؛ به مثابه ی واقعیت اخلاقی حقیقی روح و واقعیت حقیقی ای که خود را می شناسد ؛ به وجود آید ؛ لازم است که میان دولت و واقعیت اتوریته از یک سو و ایمان از سوی دیگر یک جدایش پذیری به وقوع پیوندد۰لیکن این جدایش پذیری هنگامی رخ می دهد که طرف کلیسا نیز خودش تجزیه شود۰تنها در این صورت است که دولت؛ ماورای کلیساهای خاص؛ به کسب جهان روایی اندیشه نایل می شود۰تجزبه ی کلیسا نه تنها برای دولت مصیبت بزرگی نبوده و نیست بلکه به شکرانه ی آن؛ دولت تبدیل به آن چیزی شده است که تبیین کننده اش به شمار می آید؛ یعنی واقعیتی اخلاقی و عقلانیتی خود آگاه۰هم چنین ؛ این تجزیه برای کلیسا نیز اقبال بزرگی محسوب می شود ؛ هم برای تبیین گری او و‌ هم برای آزادی و عقلانیت اندیشه۰) با این همه ؛ باید تصریح و تأکید نمود که « وحدت» هگلی دولت و دین ؛ همان گونه که در پیش هم اشاره گردید؛ وحدت نهاد دولت با دین پروتستان است و نه با دین سالاری پاپی۰‌وحدت دولت با کلیسایی است که از فرایند رفرماسیون ؛ لوتریسم و سکولاریزاسیون گذشته و نمی خواهد در حوزه ی عملکرد دولت مداخله کند۰نزد هگل متأخر ؛ از یک سو دولت نباید در کار دین و اعتقادات مردم و به ویژه در تعیین آموزه ی کلیسا دخالت کند و از سوی دیگر؛ اگر دین بخواهد در زندگی عمومی مردم ؛ در تعلیم و تربیت کودکان ؛ در ازدواج و در امور قضایی مداخله کند ؛ آن گاه دولت موظف است که با هر گونه تجاوز به حوزه ی اختیاراتش مقابله نماید۰چه در غیر این صورت به ورطه ی یک رژیم کلیسایی فرو می افتد۰البته دولت می تواند ‌باید هزینه ی معاش کلیسا را تأمین و از کلیسا محافظت کند؛ و پشتیبان آن باشد تا این نهاد دینی قادر باشد وظایف خاص خود را انجام دهد۰نزد هگل ؛ دولت حتا می تواند از همه ی شهروندان بخواهد که به کلیسای بپیوندند۰« به نظر من دولت به هیچ وجه نباید هزینه های کلیساها « مساجد » را بپردازد و همچنین دولت نباید این حق را داشته باشد که از شهروندان بخواهد به کلیسای معینی بپیوندند۰» از آن چه گذشت و در یک کلام نتیجه می گیریم که هگل ؛ ابتدا « راه حل» را مانند روشنگران ؛ در جدایی دولت و دین یافت۰اما دیری نپایید که به نام ضرورت یگانگی ذهن مطلق و دمیدن روح خدایی در عنصر دنیوی؛ دولت ناب را در گونه ای از اتحاد اعلای آن با دین اصلاح شده ی لوتری پیدا کرد۰در سرزمین فلسفه « آلمان» می بایست اندکی بعد متفکری انقلابی بر می خاست تا در پس نقدی رادیکال بر هگلیسم و ایدئالیسم زمانه ؛ از واقعیت حقیقی « سیاست » و « دولت » توهم زدایی کند۰ و آن شخصیت کسی نیست جز جناب کارل مارکس که در جستار بعدی دیدگاه او‌ را در همین زمینه به بحث گرفته خواهد شد۰ 

اخبار روز

13 سرطان 1403

BBC ‮فارسی - صفحه افغانستان BBC ‮فارسی - صفحه افغانستان

کتاب ها