( اگر قانون و آزادی ؛ با قدرت همراه نباشند نتیجه اش نابسامانی است ۰ اگر قدرت و قانون ؛ با آزادی همراه نشوند نتیجه اش استبداد است ۰ و اگر قدرت ؛ با قانون و آزادی همراه نباشد نتیجه اش وحشی گری است ۰ « ایمانوئل کانت » ) ( من کاملن طرفدار جدایی دین از دولت هستم « سکولاریسم » چون این دو سازمان هر کدام به تنهایی به اندازه ی کافی بر ما ظلم و ستم روا می دارند ؛
پس اگر متحد شوند و در کنار هم قرار گیرند مرگ ما حتمی است ۰ جورج کارلین ) ))بعد از بررسی مختصری دیدگاه های کانت و هگل در بارهٔ لائیسیته در دو جستار پیشین به شما عزیزان تقدیم گردید ؛ اکنون وقت آن رسیده است که به دیدگاه جناب کارل مارکس در این رابطه که هدف اصلی این جستارها می باشد بپردازم۰ کارل مارکس نظریه پرداز لائیسیته یا جدایی دولت و دین نبود۰مواضع مارکس اما؛ پیرامون نطریه ی دولت در « نقد فلسفه ی حق هگل» در کرزناخ « Kreusnach» به سال 1843 —و پیرامون رابطه ی دولت و دین در نقد نظریه های آقای برونو باوئر در « مسئله ی یهود » در همان سال برای بحث ما دارای اهمیت به سزایی است۰تأکید کنیم که در این هنگام از فعالیت فلسفی اش ؛ دل مشغولی اصلی مارکس؛ همان گونه که خود او نیز بعدها اشاره می کند ؛ تصفیه حساب با دستگاه هگل و هگلیسم بود۰مارکس در پیش گفتار نقد اقتصاد سیاسی سال 1859 چنین نگاشته است:« نخستین کاری که انجام دادم در واقع تردیدهایی که بر من هجوم می آوردند ؛ بازنگری انتقادی فلسفه ی حق هگل بود۰» در این رویارویی سخت و تراژیک با هگل — چون مارکس ابتدا هگلی بود و به رغم نقد هگل ؛ از سیستم هگلی کاملن خلاص نشد— دو مقوله ی فلسفه ی سیاسی یعنی « سیاست » و « دولت » مورد توجه ویژه ی مارکس قرار می گیرند۰مارکس جوان با دست زدن به نقد «سیاست» و نقد« دولت» در عصر مدرن؛ از این دو پدیداری که فلسفه ی کلاسیک سیاسی و ایدئولوژی حاکم — بورژوازی و ایدئالیستی —فتیش وار و وهم آمیز عرضه می کردند ؛ رفع حجاب و راززدایی می کند۰مارکس در مقدمه نقد فلسفه حق هگل چنین می نویسد:« در نخستین گام ؛ وظیفه ی فلسفه ؛ فلسفه ای در خدمت تاریخ ؛ این است که آن گاه که شکل مقدس خود بیگانگی انسان بر ملا شده است؛ خود بیگانگی را در اشکال نامقدس اش بر ملا کند۰بدین سان ؛ از نقد انسان به نقد زمین می رسیم؛ از نقد مذهب به نقد حقوق و از نقد الهیات به نقد سیاست ۰» مارکس در نقد سیاست و دولت مدرن ؛ دو موضوع بغرنج اساسی طرح می کند که یکی را به اختصار ؛ چون خارج از بحث ماست؛ و دیگری را با تشریح بیش تر توضیح می دهیم۰یکم — رهایش سیاسی ؛ رهایش اجتماعی نیست۰ در عصر جدید و با تشکیل دولت کمال یافته؛ « از خود بیگانگی » انسان در حقیقت مضاعف می شود : از خود بیگانگی هم در رابطه با مذهب (که در جامعه ی مدنی حفظ می شود) و هم در رابطه با دولت سیاسی که به قدرت برین نوینی بدل می گردد۰عامل « قدسی » که واسط میان «حوزه ی جامعه ی مدنی» و « حوزه ی حاکمیت» است از میان نمی رود۰به جای قدوسیت آسمان « کلیسا» قدوسیت زمینی « دولت» می نشیند۰جدایی زمین و آسمان تبدیل به جدایی جامعه ی مدنی از یک سو و « دولت » و « سیاست» از سوی دیگر می شود۰دین پرستی آسمانی جای خود را به دین پرستی زمینی می دهد: دین پرستی کالا ؛ دین پرستی سرمایه ؛ دین پرستی حقوق ؛ دین پرستی دولت ؛ دین پرستی میهن ؛ دین پرستی اقتصاد ؛ دین پرستی سیاست۰اکنون ؛ در هیبت « سیاست» و « دولت» توهم و راز آمیز گری در قالب های زمینی تظاهر می کنند۰در پیکره ی نامقدس آسمانی شان یا مقدس زمینی شان؛ همواره در « آسمان» سیر می کنند؛ لیکن این بار در « آسمان زمینی» ۰نیروی هستند توانا و قادر « در خیال انسانها » که انسانها می آفرینند ؛،آن ها را از خود جدا می کنند؛ آن ها را با نام « قرار داد» « اراده ی عمومی» « خرد» و غیره ؛ ماورا و مافوق خود قرار می دهند؛ آن ها را بر خود حاکم می گردانند و خود را در انقیاد و اسارت آن ها در می آورند۰در نتیجه ؛ رهایش حقیقی اجتماعی در گرو پایان بخشیدن به این « جدایی» سیاسی از طریق برچیدن « اصل مقدس دولت » عصر مدرن است۰مارکس همچنین می نگارد: « رابطه ی دولت سیاسی با جامعه ی مدنی درست به همان قدر روحانی است که رابطه ی بهشت با زمین۰ دولت در همان تضاد به جامعه ی مدنی قرار دارد و از همان راهی که مذهب بر محدودیت های جهان غیر مذهبی فائق می آید؛ بر آن چیره می شود۰یعنی جهان غیر مذهبی باید دوباره دولت سیاسی را تأیید و باز سازی کند؛ و اجازه دهد که بر او مسلط شود۰» مارکس ادامه می دهد:« تنها زمانی که انسان نیروهای خاص خود را به عنوان نیروهای اجتماعی تشخیص و سازمان دهد و دیگر نیروی اجتماعی را به شکل یک نیروی سیاسی از خود جدا نکند؛ تنها در این هنگام است که رهایش بشر کامل خواهد شد۰مارکس مسئله ی یهود»دوم — دولت لائیک گامی بزرگ به پیش است۰ آقای برونو باوئر هگلی ؛ از خانواده ای پروتستان ؛ استاد الهیات در برلین در سال های « 1840—1836» ؛ اخراج شده از دانشگاه به خاطر جسارت های انتقادی اش در سال 1841 ؛ رساله ای در همان سال ها تحت عنوان « مسئله ی یهود» به رشته ی تحریر در می آورد۰او در آن جا تزهای بحث انگیزی پیرامون علل فقدان آزادی های مدنی و سیاسی برای یهودیان در کشورهای اروپای غربی که در آن ایام هم چنان تحت سیطره ی دولت های دین سالار یا نیمه دین سالار « تئوکراتیک» قرار داشتند ؛ ارایه می دهد۰مارکس که در آن زمان در شهر کروز ناخ به سر می برد. و رساله ی باوئر را خوانده بود و در ضمن در همان زمان فراخوانی به نفع آزادی های سباسی و مدنی برای یهودیان آلمان امضا کرده بو پاسخی در نقد نوشته ی باوئر ؛ تحت عنوان « در باره ی مسئله ی یهود» تهیه می کند۰اما تنها مقدمه ی این دست نویس در زمان حیاتش در سالنامه ای آلمانی —-فرانسوی منتشر می شود۰جدل مارکس در این رساله ؛ در رد تزهای «انتزاعی»« به گفته مارکس» و نادرست باوئر ؛ارتباط مستقیمی با مسئله ی لائیسیته پیدا می کند و پرده از پاره ای بد فهمی ها ؛اختلال ها و پندارها در باره جدایی دولت و دین که همچنان امروزی اند بر می دارد۰باوئر ؛ در رساله ی خود دو تز اصلی مطرح می کند۰یکم این که یهودیان آلمانی زمانی می توانند آزادی سیاسی و مدنی کسب کنند که دست ازمذهب خود که آن ها را از دیگران متمایز می سازد بر دارند۰دوم این که رهایی سیاسی دولت ؛ به معنای پایان دین رسمی ؛ زمانی می تواند تحقق پذیرد که حیات دین در جامعه پایان یابد۰باوئر در یک کلام ؛ مسئله ی دولت آزاد یا لائیک « آزادی از یک دین رسمی» و مسئله ی رهایش اجتماعی از قید دین را با هم اشتباه می کند۰مارکس چکیده ی نظریه های آقای باوئر را به این صورت خلاصه می کند: « بنابر این؛ باوئر از یک سو خواستار آن است که یهودی یهودیت را کنار بگذارد و انسان در کل دین را به منظور رهایی به عنوان شهروند « رهایی مدنی منظور مارکس است» کنار بگذارد۰از سوی دیگر ؛ بنا بر یک استنتاج منطقی ؛ او نسخ سیاسی دین را نسخ دین در تمامیت اش تلقی می کند۰» همزیستی دولت لائیک و جامعه ی قویأ دینی۰در پاسخ خود مارکس ابتدا به نمونه ی مشخص و موجود آمریکای شمالی اشاره می کند که در آن جا دولت لائیک « در نبود یک دین رسمی » با یک جامعه ی قویأ دینی همزیستی می کند۰جناب مارکس می نویسد:« تنها در دولت های آزاد آمریکای شمالی — یا حداقل در برخی از آنان است که مسئله ی یهود اهمیت خداشناسانه ی خود را از دست می دهد و به وسیله ای حقیقتن لائیک تبدیل می شود۰تنها جایی که دولت سیاسی در شکل کاملن پیشرفته ی آن وجود دارد۰رابطه ی یهودی و انسان مذهبی به طور کلی نسبت به دولت سیاسی ؛ یعنی رابطه ی دین و دولت ؛ می تواند در شکل ناب و ویژه ی خود ظاهر شود۰انتقاد از این رابطه به محض آن که دولت رابطه ی خود را با دین از حوزه ی خداشناسانه خارج کند؛ به محض آن که دولت رابطه ی خود را با دین به شکل سیاسی بر قرار کند و به محض آن که دولت واقعن در مقام دولت عمل کند دیگر انتقادی خداشناسانه نخواهد بود۰در این موقع انتقاد به انتقادی از دولت سیاسی تبدیل می شود۰»مارکس چنین ادامه میدهد : « در ایالات متحده نه دین دولتی وجود دارد ؛ نه دین رسمی اعلام شده ی اکثریت و نه تسلط یک مذهب بر مذهبی دیگر۰دولت نسبت به تمامی مذاهب بیگانه است۰» ( گوستاو دو بومون ؛ ازدواج یا بردگی در ایالات متحده ) در آمریکایی شمالی حتا بعضی از ایالات هستند که قانون اساسی آن ها ؛ اعتقادات دینی و ایمان آوردن به مذهبی را اجباری ندانسته و آن ها را به عنوان شرطی از امتیازات سیاسی اعمال نمی کنند۰» با این وصف ؛ « به عقیده ی مردم ایالات متحده ؛ انسان لامذهب ؛ نمی تواند آدم شریفی باشد۰» با این همه ؛ همان طوری که بومون ؛ توکویل و همیلتون انگلیسی یک صدا با اطمینان می گویند ؛ آمریکای شمالی سرزمینی به تمام معنا دینی است۰به هر صورت ما ایالات آمریکای شمالی را تنها به عنوان یک نمونه مثال می زنیم ۰مسئله این است که رابطه بین رهایی سیاسی کامل و دین چیست؟ اگر ما در سرزمین رهایی سیاسی کامل ؛ دریابیم که نه تنها دین وجود دارد بلکه به شکلی زنده و نیرومند هم وجود دارد؛ این موضوع ثابت می کند که وجود دین با کمال دولت در تضاد نیست۰ رهایی سیاسی یهود ؛ مسیحی ؛ انسان مذهبی در یک کلام ؛ رهایی دولت است از یهودیت ؛ مسیحیت و از دین به طور کلی ۰دولت به شکل و ترتیبی مختص ماهیتش به عنوان دولت با رهایی اش از دین دولتی ؛ خود را از دین رها می کند۰یعنی؛ با به رسمیت نشناختن هیچ دینی؛ و به جای آن ؛ با به رسمیت شناختن خود به عنوان دولت ؛ خود را تصدیق می کند۰رهایی سیاسی از دین ؛ رهایی به صورت مطلق و تام از دین نیست زیرا رهایی سیاسی شیوه ی مطلق و تام رهایی بشری نیست۰محدودیت های رهایی سیاسی بی درنگ از این واقعیت بر می آید که دولت می تواند خود را از مانعی رها کند بدون آن که انسان به طور واقعی از آن آزاد شود؛ و نیز این که دولت می تواند دولتی آزاد باشد بدون آن که انسان خود انسانی آزاد به شمار آید۰بنابر این دولت می تواند خود را از دین ها رها کرده باشد حتا اگر اکثریت عظیمی هنوز دینی باشند۰» لغو سیاسی دین ؛ لغو دین در جامعه ی مدنی نیست۰نکته ی دیگری که مارکس بر آن همواره تأکید می ورزد این است که لغو سیاسی دین « به عنوان دین رسمی» به معنای لغو دین در جامعه ی مدنی نیست۰مارکس در جهت استدلال خود ؛ مورد مالکیت ؛ تولد ؛ رتبه ؛ را مثال می آورد۰لغو سیاسی تمایزات مبنی بر مالکیت ؛ تولد ؛ تحصیلات ؛ رتبه ؛ شغل به معنای لغو اجتماعی این امتیازات واقعن موجود در جامعه نیست۰مارکس چنین ادامه می دهد:« برای مثال ؛ دولت به عنوان دولت ؛ مالکیت خصوصی را لغو می کند۰انسان به شیوه ای سیاسی حکم الغای مالکیت خصوصی را صادر می کند۰بلاواسطه شرط مالکیت برای حقوق انتخاباتی ؛ حق انتخاب کردن و حق انتخاب شدن ؛ همان طور که در ایالات آمریکایی شمالی اتفاق افتاده است؛ از بین می رود۰همیلتون این واقعیت را به طور کاملن صحیحی از دیدگاه سیاسی تفسیر می کند: « توده ها بر مالکان خصوصی و ثروت مالی پیروزی کسب کرده اند؛ « همیلتون انسان ها و رسوم در ایالات متحده آمریکایی شمالی» ۰آیا وقتی اشخاص فاقد مالکیت اقدام به وضع قانون برای مالکان کنند؛ مالکیت خصوصی به مفهوم ایده آلی نسخ نشده است؟ شرط مالکیت ؛ آخرین شکل سیاسی به رسمیت شناختن مالکیت خصوصی است۰با این وصف ؛ لغو سیاست مالکیت خصوصی نه تنها مالکیت خصوصی را حذف نمی کند بلکه بر عکس ؛ حتا آن را به عنوان یک پیش فرض می شناسد۰وقتی دولت اعلام می دارد که تولد ؛ رتبه ؛ تحصیلات و شغل تمایزات غیر سیاسی هستند و وقتی اعلام می دارد که هر یک از آحاد مردم بدون توجه به ابن تمایزات در حاکمیت خلق به طور برابر سهیم اند؛ وقتی تمام عناصر تشکیل دهند ی زندگی واقعی مردم را از دیدگاه و نظر دولت بررسی می کند؛ در واقع تمایزات بر اساس تولد ؛ رتبه؛ تحصیلات را به شیوه ی خودش ؛ لغو می کند۰در این جا ؛ دولت به مالکیت خصوصی ؛ رتبه ؛ تحصیلات و شغل اجازه می دهد عمل کنند و ماهیت خاص خود را به شیوه ی خویش اثبات کنند؛یعنی به عنوان مالکیت خصوصی ؛ به عنوان رتبه ؛ به عنوان تحصیلات و به عنوان شغل۰» رهایش سیاسی ؛ گامی به پیش است ؛ لیکن: نکته ی سومی که مارکس در رساله ی خود صریحأ بیان می کند این است که جدایی دولت و دین و تشکیل دولت لائیک یک گام بزرگ به پیش در درون ترتیب نظم کنونی جهان است۰مارکس می نویسد:« رهایش سیاسی مسلمأ پیشرفت بزرگی است ۰در حقیفت ؛ این رهایش آخرین شکل رهایش بشری نیست اما آخرین شکل رهایش بشر در نظم جهان کنونی است۰لازم به گفتن نیست که در این جا ما از رهایی واقعی؛ از رهایی عملی سخن می گوییم ۰انسان خود را به شکل سیاسی با راندن دین از قلمرو حقوق عمومی به قلمرو حقوق خصوصی ؛ از دین رها می کند۰» دولت مسیحی ناب ؛ دولت بی خدا ؛ دولت دموکراتیک است ۰نکته ی آخر و پرسش بر انگیزی که در رساله ی مارکس ؛ توجه ما را به خود جلب می کنداین است که ؛ به زعم او ؛ دولت « مسیحی » ناب ؛ در واقع دولت لائیک است که هیچ دینی را به رسمیت نمی شناسد؛ دولتی است که « در شکل لائیک و انسانی اش ؛ باز نمود مبانی بشری ای است که مسیحیت بیان اغراق آمیز آن هاست۰» و نه آن دولت دین سالاری که دین را پایه و اساس کار خود قرار می دهد۰مارکس همچنین می نگارد:( در حقیقت ؛دولت مسیحی ناب ؛دولت به اصطلاح مسیحی ای نیست که مسیحیت را به عنوان بنیاد خود ؛ به عنوان دین دولت بشناسد و لذا سایر ادیان را مستثنا سازد۰دولت مسیحی ناب ؛ دولت بی خدا ؛دولت دومکراتیک است۰دولتی که دین را به سطح سایر عناصر جامعه ی مدنی می برد۰دولتی که هنوز خداشناس است؛ که هنوز به طور رسمی به دین مسیح معترف است؛ دولتی که هنوز جرأت نمی کند خود را یک دولت اعلام کند؛ هنوز توفیق نیافته به شکل لائیک ؛ بشری؛ در واقعیت اش به عنوان دولت ؛ باز نمود مبانی بشری ای باشد که مسیحیت بیان اغراق آمیز آن هاست ۰ساده بگوییم ؛ دولت به اصطلاح مسیحی ؛دولت نیست۰)«نادولت است » دولت به اصطلاح مسیحی نفی مسیحی دولت است؛ اما مسلمأ تحقق سیاسی مسیحیت به شمار نمی آید۰دولتی که هنوز به مسیحیت به شکل دین معترف است؛ دولتی است که هنوز به شکل سیاسی به آن اعتراف ندارد۰زیرا هنوز نسبت به آن به شکلی دینی رفتار می کند۰چنین دولتی هنوز تحقق حقیقی مبنای بشری دین نیست۰زیرا به پذیرفتن شکل غیر واقعی و تخیلی این هسته ی بشری ادامه می دهد۰دولت به اصطلاح مسیحی یک دولت ناقص است و مسیحیت به عنوان مکمل و تقدس این نقض ؛ عمل می کند۰لذا دین الزامأ به وسیله ای برای دولت تبدیل می شود۰دولت به اصطلاح مسیحی دولتی است ریاکار ؛ دولت به اصطلاح مسیحی برای تکمیل خود ؛ به عنوان یک دولت ؛ به دین مسیحی احتیاج دارد۰دولت دموکراتیک ؛ دولت حقیقی ؛ برای تکمیل سیاسی خود احتیاج به دین ندارد؛ بر عکس ؛ می تواند دین را جدا کند؛ زیرا بنیاد بشری دین در آن به شیوه ی دنیوی تحقق می یابد۰» همه جا تأکیدها از مارکس است۰)در خاتمه می توان گفت که سکولاریسم و لائیسیته ضد دین نیستند ؛ بلکه فقط حوزه ای کاری دین و حکومت را از هم تفکیک و جدا می کنند و این تفکیک نه تنها به زیان دین نیست ؛ بلکه از هر لحاظی به نفع دین می باشد ۰ سیاستمداران و حاکمان در طول تاریخ از دین و باورها و اعتقادات مردم استفاده ای ابزاری نموده اند و جدایی دین و حکومت جلو این سؤاستفاده از دین را می گیرد ۰ حکومت داری یک امر سیال است و بر اساس نیازها ؛ عرف و ضرورت های روز ؛ مسایل سیاسی و اقتصادی و حقوقی و اجتماعی دچار تغییر می شوند و دچار فراز و فرودهای زیادی می گردند ؛ در صورتی که دینداران ارزشها و اعتقادات دینی خودشان را لایتغیر و ثابت و مقدس می دانند ؛ اما در جهان دانش و علم و سیاست و حکومت داری هیچ چیزی مقدس و ثابت نمی تواند باشد۰ نکته ای دیگری که آقایان دیندار باید مد نظر داشته باشند این است که اگر دین و حکومت در هم آمیزند ؛ تمام بی لیاقتی ها ؛ دروغها ؛ جنایت ها و هر کار زشتی که حکومت داران و اهل سیاست انجام دهند به حساب دین نیز نوشته خواهد شد ؛ و این خود باعث دین گریزی و حتا دین ستیزی به ویژه میان نسل جوان می گردد ؛ نمونه اش حکومت دینی در ایران و امارت طالبان می باشند۰ به جرأت می توان گفت که بزرگترین ضربه را به دین همین حکومت های دینی زده اند۰ امروز کثیری از جوانان دختر و پسر در ایران از حکومت دینی و ایدئولوژیک و حتا از دینداری بیزارند ۰ دین باوری و اعتقادات یک امر کاملن شخصی ؛ درونی و قلبی هستند مانند عشق ورزی ؛ با زور و توهین و تحقیر نمی توان ونباید به کسی تحمیل گردد۰ باوری که با زور سر نیزه تحمیل شود هیچ گونه ارزش انسانی و اخلاقی ندارد ۰ به گفتهٔ کانت : « آنگاه که زور جای حق را می گیرد ؛ مردم نیز ممکن است به زور متوسل شوند و هر گونه فرمانروایی قانونی را به خطر اندازند ۰» ( هیچ چیز برای آنهایی که می اندیشند مقدس نیست «شیمبور سکا » )