« جستاری در بارهٔ زندگی و اندیشه‌های کارل مارکس—1818—1883—بخش ۸۹ »

( تا زمانی که توده ی مردم برای بهبود حال یکدیگر احساس مسئولیت نمی کنند ؛ در آن جامعه هرگز عدالت اجتماعی تحقق نخواهد یافت ۰ هلن کلر )در این جستار به شورای عالی انترناسیونال و نقش منحصر به فرد جناب مارکس پر داخته می شود۰تردیدی نیست که در هر جا و در هر نشست و جلسهٔ که مارکس حضور داشت مانند شمعی بود که دیگران پروانه وار گردش می چرخیدند

۰هر چند کسانی بودند که به دلایلی گهگاهی با دیدگاه ها و پیشنهادات مارکس مخالفت می کردند ؛ اما بدون او هیچ کاری به سر انجام نمی رسید۰اگر آن جریان‌ها و نشست ها را به یک انسان تشبیه نماییم می توان گفت مارکس سر و مغز آن و دیگران اعضای بدن این موجود بودند که فقط با همکاری هم می توانستند کاری را به سر انجام برسانند۰قسمت مجریه انترناسیونال با نام « شورای عالی» عمل می کرد و از وظایف این شورای عالی تعیین روش سیاسی ؛ برنامه ریزی ؛ و در ضمن مرکز ارتباط تمام شاخه ها با یکدیگر بودند۰این شورا هفتهٔ یک بار نشست داشت۰و معمولن به ندرت اتفاق می افتاد که تمامی اعضاء شورا در این نشست ها حضور داشته باشند؛ به غیر از مواقعی که مطلب مهمی برای بحث پیش بینی شده بود ؛ که در آن صورت همهٔ اعضاء شرکت می نمودند— در مواقع معمولی عدهٔ شرکت کنندگان بین هشت تا دوازده نفر بودند۰در سال های نخست تشکیل انترناسیونال شورای عالی رئیسی داشت به نام « جرج ادگر» این آقای جرج یک کفش دوز یا کفاش انگلیسی بود که هر سال بدین سمت انتخاب می‌شد ؛ تا این که در سال 1866 اعضاء انگلیسی شورا مارکس را به ریاست شورای عالی پیشنهاد نمودند۰اما از آن جای که مارکس از پذیرفتن ریاست شورا خود داری نمود و مارکس پیشنهاد کرد که همان کفش دوز یعنی آقای جرج ادگر دوباره به ریاست انتخاب بشود ؛ ادگر از قبول ریاست ابا نمود — و مارکس هم چون نمی خواست رئیس باشد « زیرا مارکس معتقد بود که صلاح انترناسیونال در آن است که ریاست آن در دست یک شخص انگلیسی باشد نه این که در دست یک اروپایی فراری که انگلیسی را با گویش و لهجهٔ غلیظ آلمانی سخن می گوید — یعنی خود مارکس » بنابر این تأیید شد که دوباره آقای جرج ادگر در سمت ریاست باقی بماند۰این بار ادگر پذیرفت ۰اما به علت این که چندی بعد اختلافات بین مارکس و ادگر پیش آمد ؛ مارکس پیشنهاد نمود که بهتر است مقام ریاست شورای عالی حذف شود و در عوض در هر نشست از نشست های هفتگی رئیسی برای آن هفته انتخاب بشود؛ این پیشنهاد مورد پذیرش همهٔ اعضای شورا قرار گرفت۰اما جناب ادگر که مرد جاه طلبی بود هرگز این ضربه را فراموش نکرد و به همین علت او یکی از اعضاء مهم انترناسیونال بود که در سال 1871 قطعنامه مشهور « جنگ داخلی فرانسه» را امضاء ننمود۰« این قطعنامه توسط مارکس در دفاع از کمون پاریس تهیه شده بود که در زمستان سال 1871 هنگام جنگ کشور پروس با فرانسه در پاریس تشکیل شده بود ۰» امور شورای عالی را دبیر کل شورا اداره می نمود که در حقیقت مقام ریاست شورا تشریفاتی بود۰دبیر کل شورا در مقابل وظایفی که انجام می داد هفتهٔ ده شلینگ دریافت می داشت ؛ دیگر اعضاء همگی افتخاری خدمت می کردند۰پست دبیر کل دائمی و وظیفهٔ او رسیدگی به امور شاخه ها در ارتباط با هئیت مدیره و ثابت نگاه داشتن ر‌وابط شاخهٔ آن کشور با انترناسیونال و ارسال دستورات شورای عالی به دبیرخانهٔ شاخه های مربوطه بود۰و برای هر شاخه ای ؛ یعنی کشوری که انترناسیونال در آن جا شاخه داشت در دبیرخانهٔ کل یک دبیر ویژه معین شده بود که شغل او هم دائمی بود و وظیفه اش رسیدگی به امور آن شاخه و استوار نگاه داشتن روابط با دبیر کل و یا مستقیمأ به هئیت مدیرهٔ انترناسیونال بود۰شاخه های که به وسیلهٔ دبیر خودشان با شورای عالی ارتباط مستقیم داشتند عبارت بودند از : ایتالیا ؛ محازستان ؛ بلژیک ؛ دانمارک ؛ فرانسه ؛ اسپانیا ؛ سوئیس ؛ و ایالات متحدهٔ آمریکا ۰ اما آلمان ؛ ایرلند و لهستان یا پولند کشورهای بودند که رابطهٔ مستقیم با دبیرخانهٔ شورای عالی نداشتند اما از طرف دبیرخانهٔ شورا مرتبأ در جریان کارهای مهم انترناسیونال قرار می گرفتند۰از وظایف دبیران کشورها این بود که با هئیت های مربوطه خودشان تماس دائمی داشته باشند و دستورات شورای عالی را به اطلاع آنها برسانند؛ نامه های لازم را برای آنها بفرستند ؛ و از وقایع مهم آن کشور استفسار نمایند و شکایت های احتمالی گروه های آن کشور ها را دریافت بدارند۰از ابتدای آغاز به کار اعضای شورای عالی که دانش و تجربهٔ نویسندگی و مهارت در امور اجتماعی هیچ کدام از آنها به پای مارکس نمی رسید؛ نه فقط راضی ؛ بلکه خوشحال بودند که مارکس وظایف رهبری سیاسی و ایدئولوژی انترناسیونال را به دست گیرد۰این وابستگی به تصمیم های مارکس به ویژه در مواقعی به ظهور می رسید که تعیین وظایف و مقام هر یک از اعضای شورا لزوم پبدا می نمود‌— و اگر مارکس در سال 1865 به انگلس نوشت: « من سر کردهٔ تمام امور هستم» حقیقت کامل بود ! پیدایش و تشکیل انترناسیونال بهترین فرصتی بود که برای مارکس پیش آمد و به او موقعیت خوبی داد که بتواند افکار خود را به وسیلهٔ یک اجتماع متشکل به اطلاع عموم کارگران جهان برساند — و حتا در زمان جوانی اش ؛ در آن سال های که مارکس سردبیر روزنامهٔ مهم « نوی راینیشه سایتونگ » در شهر کلن بود « 1848 تا 1849 » هرگز چنین موقعیتی را نداشت که بتواند با انتشار افکار خود سرنوشت کارگران جهان را به گونهٔ که او همیشه در وهم خود تصور آن را داشت تغییر بدهد۰در ضمن مارکس یقین داشت که هرگز نخواهد توانست در کشورهای قارهٔ اروپا « خارج از انگلستان » که او را یا راه نمی دادند و یا اگر راهش می دادند جلوی فعالیت های او را می گرفتند — چنین فرصتی طلایی به دست آورد۰همچنین انترناسیونال یک نوع اهمیت ویژه برای زندگانی شخصی مارکس داشت ؛ زیرا فعالیت در این جمعیت و برای این جنبش بهترین فرصتی را برای او فراهم می آورد که از محیط خسته کنندهٔ منزل و کنج انزوا بیرون آید و داخل جمعیت و گروه بشود و با عدهٔ زیادی همکاری داشته باشد۰اشتغال در انترناسیونال باعث گردید که مارکس بتواند از نزدیک با اجتماع کارگران انگلیسی آشنایی پیدا نماید و به علت عدم توجه این گروه به مسایل و تشکیلات اجتماعی و چگونگی واکنش های عاری از ایدئولوژی و تأثیرات آن پی ببرد۰گاه به گاه مارکس اعضای این گروه را که هرگز با شخصیتی مانند دکتر کارل مارکس رو به رو نشده بودند به منزل خود دعوت می نمود و با پذیرایی از آنها با غذا و مشروبات « که البته در سطح بسیار ساده و کم خرجی عرضه می شد» ساعت ها آنان را با مذاکرات بسیار مفید و پر محتوا مجذوب می داشت۰در این گردهمآیی های خصوصی مارکس با اطلاع وسیع خودش ؛ با زبان انگلیسی بسیار فصیح ؛ اما با گویش آلمانی ؛ در بارهٔ اقتصاد سرمایه داری و ارتباط این دو عامل با سرنوشت کارگر حضار را کاملن نه فقط مجذوب می نمود ؛ بلکه تکان میداد۰یکی از وظایف مارکس به عنوان رهبر فکری و روانی انترناسیونال پذیرایی از اعضای شاخه های انترناسیونال کشورهای اروپایی بود که برای دیدن به انکلستان می آمدند۰و هر یک از رادیکال ها که به لندن می آمد حتمأ از مارکس دیدن می کرد۰معمولن در بین این اشخاص شخصیت های از طبقهٔ روزنامه نگاران ؛ سیاستمداران انقلابیون و محرکین کارگران از تقریبأ هر گوشه از اروپا می بودند و گرچه اطلاعاتی که مارکس از این اشخاص به دست می آورد همواره مقرون به صحت و قابل پذیرش نبودند؛ معهذا مارکس از شنیدن این گزارشها لذت می برد؛ به ویژه اگر این گزارشها در بارهٔ دشمن های سیاسی او بودند ! مارکس ؛ ناپلئون سوم و ملکهٔ او را از بزرگ‌ترین مردمان بد جهان می دانست و از همه بیشتر به گزارشهای شوم و اغلب نادرست که در بارهٔ این دو شخص ؛ آخرین امپراتور فرانسه و زنش در جریان بود ؛ نه فقط گوش می داد ؛ بلکه در پخش آنها بین مردم شرکت می جست! مارکس در نامهٔ ۲۵ مارس سال 1853 به آقای آدلف کلوس نوشت :« او زنی ؛ یعنی ملکهٔ فرانسه مبتلا به بیماری باد خارج کردن از خود می باشد که البته این زن بیچاره تقصیر ندارد و جلوگیری از آن در دست او نمی باشد؛ یک صدای کوچک ؛ یک خش خش ؛ یک هیچ ؛ معهذا بالاخره همه متوجه می شوند؛ تو می دانی که فرانسوی ها دماغ تیزی برای احساس بو دارند۰» از سوی دیگر اشتغال به امور انترناسیونال سر چشمهٔ بسیاری از ناراحتی ها و زحمات زیادی برای مارکس بود که او از جان و دل تحمل می نمود ۰ مارکس می نویسد :« گرچه بعضی از اوقات به سختی ناراحت می شوم۰» در اواخر سال 1865 این زحمات به اندازهٔ مزاحم شدند که مارکس به انگلس نوشت:« این زحمات مانند کابوس بر روی سینهٔ من فشار می آورند۰» مارکس اظهار می داشت که اگر کس دیگری پیدا می شد که حاضر شود جای او را بگیرد ؛ او این جا به جایی را استقبال می نمود —اما شاید هم این اظهار حقیقت نداشت۰

اخبار روز

13 سرطان 1403

BBC ‮فارسی - صفحه افغانستان BBC ‮فارسی - صفحه افغانستان

کتاب ها