(برتولت برشت می گوید : اگر کوسه ها آدم بودند ؛ بی شک مذهبی اختراع می کردند و به ماهی ها یاد می دادند که زندگی واقعی در شکم کوسه ها آغاز می شود۰ بنابر این می توان گفت که اعتقادات از انسانها موجودات تنگ نظر و محدود می سازند ۰ پس اعتقاد چیست ؟ نکته سنجی اعتقاد را چنین تعریف نموده است :
اعتقاد تفکری است که متوقف و منجمد شده است و انسان معتقد ؛ انسان محدودی است که از اندیشیدن می هراسد ؛ او در چهار چوب اعتقادات پیشینیان خود به زندگی ملال آور و تکراری خویش ادامه می دهد و با آن احساس امنیت می کند۰
) در این بخش نخست اندکی به اختلافاتی که به تدریج میان پیشکسوتان انترناسیونال به وجود آمد پر داخته می شود و سپس به گونهٔ مفصل تر به عوامل و دلایل اختلاف میان کارل مارکس و باکونین روسی می پردازم ۰ از آن جای که مارکس طبق دیدگاه خودش و منظومهٔ فکری اش نقش انقلابی برای انگلستان قایل بود ؛ زیرا در آن زمان انگلستان پیش رفته ترین کشور صنعتی جهان به شمار می رفت و طبقهٔ کارگر نسبتأ بزرگتر و منسجم تری داشت ؛ جناب مارکس معتقد بود که باید مرکز اصلی انترناسیونال در انگلستان و در شهر لندن باشد ؛ اما عدهٔ زیادی از پیشکسوتان وابسته به شاخه های کشورهای اروپایی شورای عالی را مورد انتقاد قرار می دادند و معتقد بودند که مقر و مرکز این دستگاه انقلابی می بایستی در آن جای باشد که انقلاب ها صورت گرفته بودند ؛ یعنی در اروپا ۰به نظر آنها پاریس بهترین محل برای ادارهٔ مرکزی انترناسیونال می باشد۰مارکس تمام توان و سخنوری خود را برای دفاع از ماندن به عنوان مرکزی شورای عالی انترناسیونال به کاربرد ؛ به اضافه مارکس تئوری خاصی عرضه می داشت و از لحاظ انقلاب نقش ویژه ای برای انگلستان در نظر می گرفت۰مارکس معتقد بود که انگلستان در قرن حاضر « دورهٔ ملکهٔ ویکتوریا » در حال گذراندن مراحل آخرین تحولات صنعتی و اقتصادی می باشد و از این لحاظ از هر کشور دیگری بیشتر پیشرفت کرده است؛ و در نتیجه موفقیت های که در این زمینه در انگلستان به دست آمده است می توانند سرمشق خوبی برای راهنمایی کارگران سایر کشورها باشند۰و بدین جهت مرکز آن که مشغول مطالعه این دگرگونی ها و تحولات و تهیه یاد داشت هایی در بارهٔ آنها برای ارسال گزارش به دیگر نقاط می باشند فقط می تواند لندن باشد—و البته مشاهده کنندگان این تحولات هم آن هایی خواهند بود که از طرف شورای عالی طرح انقلاب های آینده را می ریزند و سپس آن جنبش ها را هدایت خواهند نمود؛ و فقط در شهر لندن ؛ یعنی مرکز اقتصاد دنیا ؛ تجارت ؛ سرمایه داری ؛ استعمار ؛ علم و صنعت است که ناظرین تحولات سیستم سرمایه داری و توسعهٔ اموال می توانند بهترین تجربه های خود را به دست بیاورند؛ و نه در شهر کوچک ژنو و یا شهر بورژوازی پاریس ! فقط در لندن است که می توان آخرین مراحل این تحولات را از نزدیک مشاهده و مطالعه نمود !مارکس جدأ و کاملن معتقد بود که انگلستان در شرف آمادگی برای یک انقلاب بزرگ می باشد ؛ و بدین جهت از تئوری خود به سختی در مقابل اعضاء شورای عالی و نماینده های شاخه های کشورهای اروپایی که در خواست تغییر محل کار شورا را نموده بودند دفاع می کرد — با وجود سر سختی مارکس دیگران « رادیکالها » مارکس را متهم می کردند که او به مرور زمان در تعقیب افکار انقلابی خودش سست و مردد شده است۰البته انگلیسی ها هرگز نقشی را که مارکس برای آنها در نظر گرفته بود اجرا نکردند؛ و مارکس هم هرگز موفق نگردید که اتحادیه کارگران انگلیس را به صورت تشکیلات کارگری رادیکال های کشورهای اروپایی در بیاورد۰لازم به یاد آوری است که در همان زمان که مارکس به انگلیس و کارگران انگلیسی دل بسته بود یعنی عصر ملکهٔ ویکتوریا ؛ اقتصاددان های هندی بر آورد نموده اند که مبلغ سه تریلیون پوند سرمایه را استعمارگران انگلیسی از هندوستان غارت نموده و به انگلستان بردند ؛ و این یعنی اینکه صنعت انگلیس و پیشرفت اقتصادی انگلیس فقط ناشی از تلاش و کوشش مردمان آن خطه نبوده ؛ بلکه ناشی از دزدی ها و چپاول ثروت هندوستان و جاهای دیگر نیز می باشند ؛ چیزی که جناب مارکس چندان بدان نپرداخته و شاید هم برایش چندان مهم نبوده باشد؛ هر چند در آن زمان زشت ترین و غارت گر ترین کشورهای استعمارگر اروپایی به ویژه استعمار گر بیرحم یا روباه پیر و مکار انگلستان بودند و شوربختانه هنوزهم به طرق دیگر به موذی گری های خود ادامه می دهد۰ مشکل اصلی جهان در عصر ویکتوریا برای اکثریت کشورها و مردمان شان استعمار بودند نه طبقهٔ کارگر ۰ بدون هیچگونه تردیدی به نظر من استعمار و برده داری شرم آورترین و ضد اخلاقی ترین اتفاقاتی هستند که در تاریخ بشر رخ داده اند و بدبختانه به گونهٔ مدرن هنوز هم نیز ادامه دارد ۰چون مارکس به شدت ذوق زده ای انقلاب صنعتی و پیشرفت انگلستان و ایجاد اتحاد و انسجام میان طبقهٔ کارگر بوده تا تئوری خود را به اثبات برساند۰اکنون ببینیم که اختلاف اصلی میان کارل مارکس و باکونین بر سر چه بوده و سر انجام اش چه شد؟ تقریبأ در اواخر سال 1868 ؛ در چهارمین سال بنیان گذاری انترناسیونال ؛ این بنگاه با اشکالات نسبتأ شدیدی مواجه گردید؛ و به علت همین اشکالات بود که علیرغم تئوریِهای مارکس ؛ و بر خلاف انتظار او سرانجام این دستگاهی که به راستی بین المللی بود از هم فرو پاشید۰ منشأء یکی از این اشکالات انترناسیونال شخص باکونین و شخصیت خاص او بود! رویا رویی های باکونین با مارکس مظهر و نماینده اشکال اساسی درونی و اختلاف بین رادیکا های غیر انگلیسی و اروپایی و این اجتماع و سایرین بود— این دو مرد — باکونین و مارکس ؛ هر کدام نمایندهٔ افکار یک فرقه از اعضای انترناسیونال بودند که هر یک دسته از دیدگاه مخصوصی به آنچه انقلاب می بایستی باشد نگاه می کردند۰ و هر کدام انقلاب و نقشی که کارگر می بایستی در این مبارزه برای حصول به موفقیت بازی کند به قسم دیگری توصیف می نمودند— در حقیقت این مبارزهٔ درونی یک اجتماع بود : بین دو فرقه که یکی از انقلاب و اغتشاش طرفداری می کرد و دیگری طرفدار راه مسالمت آمیز بود۰یکی عقیده داشت که هر کس می تواند برای رسیدن به مطلوب « قدرت» شخصأ فعالیت نماید و دستهٔ دیگر « دستهٔ مارکس » معتقد بود که فقط از راه تشکیلات منظم و همکاری بین همگان به طور دسته جمعی می توان به مقصد رسید ! برای مارکس مهم ترین هدف رسیدن به قدرت بود۰و امکان حصول آن را فقط از راه تشکیلات سیاسی می دید۰باکونین مخالف هر نوع تمرکز قدرت ؛ چه در دست کارگر و چه در دست جمهوریخواهان و چه در دست سلطنت طلبان بود؛ و از آزادی مطلق و نامحدود فردی طرفداری می نمود: در نوشتهٔ باکونین آمده بود : « آزادی مرد فقط در آن صورت مصداق پیدا می کند که او بتواند با میل خود از قوانین طبیعت اطاعت نماید ؛ زیرا او صحت این قوانین را حس کرده قبول نموده است و شخص و یا قوهٔ دیگری ؛ از خارج پذیرفتن آن را به او تحمیل ننموده است؛ خواه این قوه انسانی و یا الهی باشد؛ و خواه دسته جمعی باشد و یا فردی ۰» اما به عکس دیدگاه باکونین ؛ برای مارکس هیچ نوع ارادهٔ فردی وجود نداشت و فقط قدرت یک تشکیلات دسته جمعی یا گروهی را به عنوان یک قدرت حقیقی قبول داشت۰این دو مرد متفاوت ؛ برای نخستین بار در سال 1844 در پاریس هنگامی که مارکس ۲۶ ساله بود و باکونین سی سال داشت یکدیگر را ملاقات کرده بودند و به علت احساسات انقلابی شدیدی که در هر دوی آنها وجود داشت مجذوب همدیگر شده بودند۰اما از همان آغاز قلب های این دو مرد کاملن نزدیک و یکی نشده بود و همواره دیواری از عدم اعتماد بین آنان ایجاد گردیده بود و تفاوت های بین این دو شخصیت وجود داشت— مارکس که پسر یک وکیل دعاوی و در یک محیط بورژوازی متوسط و تحت تأثیر فرهنگ نیمه فرانسوی و افکار « روسویی» و « ولتری» بزرگ شده بود به ویژه از لحاظ تجربه و سنتی ؛ آزادی و اتکای به فعالیت های گروهی را با رعایت قوانین در خود حس می نمود — در حالی که باکونین که پسر یک فئودال روسی بود و در محیط تزاری تربیت یافته بود؛ استبداد و تجاوزات فئودالی را چیزی عادی می دانست؛ اما از سوی دیگر ؛ با این که باکونین یک افسر گارد تزاری بود ؛ پس از آن که شرارت های روس ها را در مقابل لهستانی هایی که می خواستند خودشان را از زیر یوغ روسیه آزاد نمایند مشاهده کرده بود ؛ تغییراتی درونی سختی در او به وجود آمده بود و از آن پس در زمرهٔ مخالفین و مبارزین سر سخت بر علیه خودکامگی در آمده و از هر نوع تجاوز بر علیه بیدادگری پشتیبانی می نمود۰ (( لازم به یاد آوری است که دولتهای روسی مهم نیست تحت چه نام و عنوانی بوده تجاوز و اشغال سرزمین های همسایگان را وضمیمه نمودن آنها به خاک روسیه را حق طبیعی خودشان می دانستند و هنوزهم می داند ؛ و تجاوز پوتینیسم به اوکراین و ویران نمودن تمام مراکز آموزشی و بهداشتی و فرهنگی و به خاک و خون کشیدن مردمان ملکی نمونهٔ بارز زورگویی و جنایات ارتش بی رحم روس است؛ درست همان گونه که با ده ها هزار نیروی نظامی و ارتش پلید سرخ به کشور عزیز ما تجاوز نمودند و باعث مرگ و آوارگی صدها هزار انسان مظلوم گردیدند که تا هم اکنون تبعات شوم و غم انگیز و فاجعه بار آن تجاوز بیشرمانه ادامه دارند۰اگر تاریخ چند قرن اخیر روسیه را بخوانید خواهید دید که چگونه روسیه از یک کشور کوچک به بزرگترین کشور جهان تبدیل گردیده هست۰)) باکونین از آن پس حتا حب وطن را جدأ رد می نمود و در حقیقت به صورت یک انقلابی حرفه ای در آمده بود که در نتیجه سرنوشت بسیار جالب و جنجالی و متغیری داشت۰باکونین که غول پیکر و بسیار قوی هیکل بود در راه فعالیت های انقلابی متحمل صدمات و رنج های زیادی گردیده بود: بدین طریق که پس از شرکت در انقلاب های سال های 1848 و 1849 در کشورهای مختلف اروپا بالاخره شهر ساکسنی دستگیر و محکوم به اعدام گردید — دولت ساکسنی او را به دولت اطریش که آنها نیز در پی به دست آوردن او بودند سپرد و او در آنجا نیز به همان حکم ؛ یعنی اعدام محکوم شد۰در اطریش مجددأ به علت نامعلومی اجرای حکم اعدام او به تعویق افتاد و فعلن او را زندانی کردند— و پس از چندی دولت اطریش باکونین را به دست دولت روسیه سپرد و او در آن جا در زندانهای وحشت آور « پطرو پاولوکس » و« شلوسل برگ» زندانی گردید۰باکونین در این زندانها صدمات شدیدی دید و به بیماری اسکربی « کمبود ویتامین C » مبتلا شد و در نتیجه تمام دندانهای خود را از دست داد—- پس از پنج سال زندانی بودن انفرادی ؛ در نتیجه در خواست عفوی که او به دربار تزار فرستاد ؛ امپراتور نیکلای اول او را در سال 1857 « نیمه عفو » نمود بدین معنی که او برای ابد به سیبری تبعید شد؛ « همین روش تبعید و کشتار مخالفین در دوره ای حاکمیت حزب کمونیست شوروی و به ویژه در زمان استالین با حدت و شدت صد چندان ادامه یافت ؛ که فقط خواندن آنها مو به اندام آدم سیخ می کند۰» اما چهار سال بعد باکونین موفق شد از زندان تزار فرار کند و از راه ژاپن و کالیفرنیا دوباره خود را به اروپا برساند۰ و پس از شانزده سال برای دومین بار بین باکونین و مارکس ملاقات افتاد۰« این بار در لندن همدیگر را ملاقات نمودند ۰» و چند ماهی پس از تأسیس انترناسیونال باکونین در زمرهٔ اعضای این جمعیت در آمد۰در این موقع مارکس چنین فکر می کرد که باکونین می بایست از لحاظ فکر و نظریه های سیاسی رشد زیادی نموده باشد۰اما دوستی بین آنها بیش از چند صباحی طول نکشید۰باکونین ابتدا در ایتالیا سکونت اختیار کرد و در آنجا نشریه ای برای تبلیغ افکار انقلابی خودش آغاز نمود۰و در ضمن یک جمعیت سری انقلابی که از سلول های کوچک با شاخه های سری در فرانسه ؛ لهستان و اسپانیا ؛ تشکیل شده بود به وجود آورد۰سپس باکونین در سال 1867 به سوئیس تغییر مکان در آنجا تلاش نمود رهبری جامعهٔ صلح و آزادی بشر را به دست بیاورد۰اما چون بدین مطلوب نرسید به عضویت انترناسیونال در آمد۰ اما در ضمن برای انتشار افکار خصوصی انقلابی خودش در اروپا روزنامه ای هفتگی به نام « اگالیته » در شهر ژنو تأسیس نمود۰باکونین همچنان بدون این که در حقیفت عمل مهمی انجام بدهد و نتیجهٔ مثبتی به دست بیاورد ؛ به فعالیت های گوناگون و ماجراجویانهٔ که بیشتر صورت توطئه و تحریکات سیاسی و انقلابی داشتند ؛ ادامه داد یکی از همکاران سیاسی باکونین ؛ نویسندهٔ روسی به نام الکساندر هرتسن در بارهٔ او چنین می نویسد :« باکونین معمولن ماه دوم حاملگی را به جای ماه نهم می گیرد ۰» معهذا ؛ باکونین غول پیکر ؛ با پیراهنی از نوع پیراهن روستائیان روسیه در بر ؛ و دائمأ سیگار بر لب ؛ هنگام سخنرانی تأثیر عمیقی روی شنوندگان که معمولن کارگران بودند می گذاشت۰باکونین با سخنرانی های آتشین خود که معمولن در بارهٔ ظلم و استبداد دولت ها و طبقات حاکمهٔ متمول بود ؛ شنوندگان را که حتا برخی از آنها متفکرین و روشنفکران بودند به هیجان در می آورد! به راستی این مرد ؛ چنان که بعدأ مارکس متوجه گردید ؛ با گفتارهای آتشین و اقدامات ناثابت و غیر منتظرهٔ خود ؛ شخصیت خطرناکی بود۰نوشته های مختلفی از آن زمان که از باکونین باقی مانده اند به خوبی نشان می دهند که او نه فقط افکاری مخالف با روح انترناسیونال در سر داشت؛ بلکه اساسأ مخالف با برنامهٔ این اجتماع و به ویژه مخالف با افکار آلمانی مارکس می بود۰به طور کلی ؛ باکونین سؤظن عمیقی در درون خود در بارهٔ آلمانها حس می نمود— او جدأ عقیده مند بود که آلمان ها ذاتأ نوکر صفت هستند و به آزادی فرد عادت ندارند و به آسانی تحت تأثیر افکار یک فردی که سر انجام یک حکومت مستبد و ظالم تشکیل خواهد داد قرار می گیرند؛« صحت این سؤظن باکونین نسبت به آلمان ها در سال 1933 با تشکیل دولت نازی در تحت رهبری آدولف هیتلر به اثبات رسید۰» ( در همین زمینه آقای تئودر آدورنو یکی از اعضای مکتب فرانکفورت نیز معتقد بود این که : یکی از علت های اصلی روی کار آمدن هیتلر و نازی ها در آلمان این است که در جامعه و در فرهنگ آلمانی فرزندان می بایست به طور مطلق از پدر و مادرشان اطاعت کنند و در سر کار و اجتماع نیز وضع به همین منوال بودند ؛ بنابر این روحیه ای تسلیم طلبی و اطاعت مطلق باعث گردید که هنگام به قدرت رسیدن نازی ها و سخنرانی های احساساتی و آتشین هیتلر اکثریت مردم آلمان کورکورانه دنبال نازی ها و هیتلر روان گردند و از تمام دستورات او اطاعت مطلق نمایند» باکونین در سال 1868 در حالی که عضو انترناسیونال بود ؛ مخفیانه در شهر ژنو جمعیتی به نام « آلیانس انترناسیونال دولا دموکراتی سوسیالیست » تشکیل داد — منظور او از تشکیل این جمعیت این بود که همزمان با انترناسیونال و در ضمن در مقابل آن به فعالیت های سیاسی و انقلابی خود ادامه بدهد— همچنین باکونین ادعا می نمود که منظور او از تشکیل این جمعیت این است که ایده آلیسم حقیقی ؛ یعنی آن جنبه ای که درون انترناسیونال وجود ندارد وارد آن نماید و یک صورت سیاسی کاملتری بدان دستگاه بدهد! آمال جمعیت آلیانس این گونه تعریف شده بود: یکم مساوات کامل طبقاتی — دوم : بر انداختن دستگاه دولت : سوم اجتناب از هر گونه انقلاب و تظاهرات سیاسی آشکار از جانب کارگران — برنامه ای که البته کاملن مخالف با افکار فلسفهٔ سیاسی مارکس و آمال انترناسیونال می بود۰وقتی برنامهٔ حزب آلیانس در لندن به دست مارکس رسید عکس العمل او این بود که با دادن عناوین بسیار تحقیر کننده به آن که بعضی از آنها جنبهٔ دشنام داشت از قبیل « Fadaise» قادز ؛ یعنی مهملات و شایسه « Scheisse» یعنی مدفوعات ؛ و ایده آل روسی — قضیه را کاملن نادیده بگیرد ۰به زودی خطر بزرگی که بر داشتن این قدم از طرف باکونین متوجه انترناسیونال و نام و آمال این جمعیت شده بود در نظر مارکس ظاهر گردید و برای خاموش نمودن این آتش به اقدامات جدی پرداخت ۰در درجهٔ نخست نامهٔ هشدار دهنده ای از طرف انترناسیونال که البته نویسندهٔ آن مارکس بود به تمام اعضاء این جمعیت فرستاده شد که مارکس در آن اعلامیه تذکر داده بود که جمعیت آلیانس هیچ گونه ارتباطی با انترناسیونال ندارد و وجود آن عاری از هر گونه رسمیت و صلاحیت سیاسی می باشد۰مارکس در این باره به انگلس نوشت : « من اساسأ به روس ها اعتماد نمی کنم ۰» معلوم گردید که عدم اعتماد مارکس به باکونین بر روی پایهٔ درستی قرار دارد ۰در صورتی که باکونین آشکار و رسمأ اضمحلال آلیانس را اعلان نمود ؛ و وفاداری خود را نسبت به انترناسیونال صحه گذاشت؛ اما در پنهان به خرابکاری و توطئه چینی های خود بر ضد این جنبش ادامه داد — در حقیفت منظور باکونین این بود که فعالیت های توطئه آمیز او باعث سلب اعتبار از هئیت رهبری فعلی انترناسیونال بشود ؛ و پس از بر انداختن آن خود او ریاست این جمعیت را در دست بگیرد — انگلس نوشت : « باکونین این اقدامات را با حرامزادگی های مخصوص روس ها برای از راه در بردن اعضاء انترناسیونال انجام می دهد۰» همانطوری که مشاهده نمودید مارکس و انگلس هر دو به روس ها اعتماد نداشتند و بارها در نوشته های شان این نکته را متذکر شدند۰چهار سال تمام مبارزهٔ بین مارکس و باکونین که از جانب مارکس اکنون کاملن به صورت یک سؤظن شدید « پارانویا » در آمده بود ؛ به درازا انجامید و بالاخره منتج به نتیجهٔ مثبتی نشد ؛ زیرا نخست این که باکونین استعداد سرشاری برای اجرای فعالیت های سیاسی و انقلابی از راه های مخفی و غیر قانونی داشت؛ و از سوی دیگر پیروان متعددی از صف آنارشیست های بین المللی ؛ به ویژه از شاخه های فرانسه و اروپای لاتین به دور او جمع آمده بودند که روی همرفته این خود قدرت سیاسی عظیمی را تشکیل می داد — در اثر نفوذ باکونین هئیت رهبری انترناسیونال ؛ و به خصوص شخص مارکس سخت تحت فشار قرار گرفت و مجبور به دفاع از خود و سر انجام عقب نشینی گردید۰معمولن این فشارها از راه مقاله های که در نشریه اگالیته به چاپ می رسیدند بر مارکس وارد میشدند ۰بالاخره از هم پاشیدن انترناسیونال در نتیجه بحرانی که جنگ آلمان و فرانسه و حکومت شورشی پاریس « کمون» به وجود آورده بود به وقوع پیوست ۰