( تنها هنگامی که فرد انسان ؛ انسان واقعی ؛ شهروند انتزاعی را دوباره به خود باز گرداند ؛ و به عنوان فرد انسان در زندگی روزانه ی خود ؛ کار فردی و روابط فردی اش را به صورت موجودی نوعی در آورد ؛ تنها هنگامی که انسان نیروهای خاص خود را همچون نیروی اجتماعی باز شناسد و سازمان دهد به نحوی که نیروی اجتماعی دیگر به صورت
نیروی سیاسی از او جدا نباشد ؛ تنها آن هنگام است که رهایی بشر کامل خواهد شد۰«!کارل مارکس »)اکنون به ماتریالیسم تاریخی و کج فهمی های که در این رابطه صورت گرفته پرداخته می شود۰برای درک درست از فلسفهٔ مارکس ابتدا باید مقولات ماتریالیسم وماتریالیسم تاریخی را از بدفهمی هایی که در بارهٔ آنها صورت گرفته است از یکدیگر تمیز داد۰اگر تصور شود که ماتریالیسم بیانگر این نکته است که مادیات و نیاز روز افزون کسب سود مادی و راحت طلبی اصلی ترین انگیزه های انسان را شکل می دهند ؛ در این صورت ساده ترین واقعیت به فراموشی سپرده می شود۰بدین معنا که مقولات ایده آلیسم و ماتریالیسم به گونه ای که توسط مارکس و دیگر فلاسفه به کار می روند ؛ به انگیزه های معنوی عالی و قرار دادن آنها در برابر دسته ای از انگیزه های معنوی نازل ربطی ندارد۰« برای پیش نیامدن سؤی تفاهم باید گفت معنویت که در این بحث مطرح می شود؛ هیچ ربطی و هیچ سنخیتی با معنویتی که مذاهب و ادیان ادعایش را دارند وجود ندارد۰» در بیان فلسفی آن ؛ ماتریالیسم و یا « ناتورالیسم » به شاخهٔ فلسفی ای مربوط است که مادهٔ در حرکت را شکل دهندهٔ جهان می داند۰طبق این تعریف ؛ فلاسفهٔ پیش از سقراط نیز ماتریالیست بودند؛ هر چند که ماتریالیسم به مفهومی که فوقأ بدان اشاره شد و یا به مفهوم دیدگاهی اخلاقی و ارزش سنجانه معنا نمی یابد۰بر خلاف ماتریالیسم ؛ ایده آلیسم فلسفه ای است که جهان حسی در حال تغییر را به عنوان حقیقت نمی شناسد؛ بلکه بیانگر این مشرب فکری است که جوهر غیر مادی و عقاید شکل دهندهٔ جهان هستند۰نظام افلاطونی نخستین دستگاه فلسفی است که ایده آلیسم را مطرح می سازد۰مارکس نمایندهٔ بودشناسی ماتریالیستی materialistische Ontologie » بود ولی هیچگاه تلاش جدی نکرد تا آن را به عنوان شعبهٔ فلسفی مستقلی سازمان بدهد و هیچگاه خود را وقف آن ننمود۰از آن جا که ایده آلیست ها و ماتریالیست های متفاوتی وجود دارند و همچنین برای درک ماتریالیسم مارکس باید از سطح تعاریف کلی فوق فراتر رویم۰حقیقتن نیز مارکس مخالف سرسخت فلسفهٔ ماتریالیستی ای بود که توسط بسیاری از متفکران معاصر وی نمایندگی می شد« به ویژه ماتریالیستی که توسط دانشمندان علوم طبیعی بیان می گردید۰» این ماتریالیسم مدعی بود که بستر تمام نمودهای روانی و ذهنی در ماده و در فرآیندهای مادی نهفته است۰این شاخه از فلسفه در سطحی ترین و عام ترین شکل خود بیان می دارد که احساسات و عقاید فرآیندهای شیمیایی در بدن هستند و رابطهٔ تفکر با مغز همان رابطه ای است که ادرار با کلیه ها دارد۰مارکس همواره علیه این ماتریالیسم مکانیکی —بورژوایی و « این ماتریالیسم تجریدی علوم طبیعی که فرآیند تاریخی هر تحول را نادیده می انگارد۰» مبارزه می کرد۰و به جای آن در دستنوشته های فلسفی — اقتصادی مشرب فکری ای را مطرح می سازد و آن را طبیعت گرایی « ناتورالیسم » و یا انسانگرایی « اومانیسم » می نامد که خود در تضاد با آرمانگرایی « ایده آلیسم » و ماده گرایی « ماتریالیسم » قرار دارد ؛ ولی در عین حال آن دو را به یکدیگر پیوند می دهد۰حقیقتن نیز مارکس هیچگاه از مقولهٔ « ماتریالیسم تاریخی » و یا « ماتریالیسم دیالکتیک » استفاده نکرد بلکه از « متد دیالکتیکی » خاص خود و از بستر مادی آن متد در تقابل با هگل نام می برد۰مقصود مارکس از آن متدهای دیالکتیکی ؛ بر شمردن شروط اساسی ی حیات انسان بوده است۰این جنبه از « ماتریالیسم مارکس » به معنای متدهایی که نظرات مارکس را از هگل متفاوت می سازند؛در بر گیرندهٔ تحصیل واقعی حیات اجتماعی — اقتصادی انسان و بیانگر تأثیرات متقابل شیوه زندگی استان بر شکل گیری تفکرات و احساسات اوست۰مارکس می نویسد : (( کاملن بر خلاف فلسفهٔ آلمانی که از آسمان به زمین نازل می گردد؛ در این جا از زمین به آسمان صعود می کنیم۰بدین معنا که ما برای رسیدن به انسان متحقق ؛ از آنچه انسانها در باره خود می گویند؛ از توهمات آنان و از تصورات شان حرکت نمی کنیم۰و نه از مفهوم انسان که در روایات آمده است؛ یعنی نه از انسانهای ساختگی؛ حاصل توهمات و تصورات؛ نقطه حرکت ما شناخت از انسان واقعی و فعال و شناخت از روند واقعی ی زندگی و همچنین از شکل تکامل یافتهٔ آرمان ها و پژواک فرآیند زندگی است۰)) همچنین در جای دیگر جناب مارکس می نگارد : (( برداشت تاریخ هگل هیچ چیزی فراتر از بیان پندارگونهٔ جزمیات مسیحی — آلمانی در توضیح تناقضات روح و ماده ؛ خدا و جهان ؛ نمی باشد۰برداشت تاریخی هگل وجود روح تجربدی و مطلق را بر تاریخ مقدم می دارد که گویا بدان گونه تکامل یافته است که انسانها به عنوان توده ای وسیع ؛ آگاه و ناآگاه ؛ آن را با خود حمل می کنند۰هگل تاریخ تجربی و جهان شمول ؛ تاریخی تخیلی و محدود را عرضه می دارد۰تاریخ بشریت را به تاریخی تجریدی تبدیل می کند و از این روی بر انسان واقعی روح مطلق یا مجرد را حاکم می داند۰)) مارکس متدهای تاریخی خویش را بسیار واضح و روشن توضیح می دهد : مارکس می نویسد : (( شیوه ای که انسان ها بدان وسیله وسایل معیشت خویش را تولید می کنند ابتدا به چگونگی وسایل معیشت پیشین و بایستهٔ تجدید تولید آنها وابسته است۰این شیوهٔ تولید را نمی توان تنها از این جنبه در نظر گرفت که تجدید تولید وجود فیزیکی افراد است۰این شیوه پیش از هر چیز نوع معینی از فعالیت افراد است ؛ نوع معینی از ابزار وجودشان و نوع معینی از بیان شیوهٔ زندگی آنها۰هر فرد بدان گونه است که زندگیش را ابراز می دارد۰آنچه که هر فرد است بستگی به شیوهٔ تولید کردن او دارد؛ یعنی این که چه چیز تولید می کند و چگونه تولید می کند۰بنابر این توضیح این که افراد چه هستند بستگی به شرایط تولید مادی آنها دارد۰)) مارکس در تزهای خویش در بارهٔ فویرباخ تفاوت ماتریالیسم تاریخی و ماتریالیسم معاصر خود را بدین گونه و به وضوح بیان می دارد :(( نقض عمدهٔ همهٔ ماتریالیسم تا کنونی « همچنین ماتریالیسم فویرباخ » این است که در آنها شیء ؛ حقیقت و حسیت فقط در قالب موضوع و یا نگرش درک می شوند۰اما نه به صورت فعالیت محسوس انسانی ؛ یعنی « نه ذهن »۰ از این روی « این ماتریالیسم » جنبهٔ فعال را تجریدی و در تخالف با ماتریالیسم از ایده آلیسم — که طبیعتأ فعالیت محسوس و واقعی را این طور به رسمیت نمی شناسد — منتج می سازد۰فویرباخ در پی موضوعات محسوس واقعن متمایز از موضوعات ذهنی است۰اما فویرباخ نیز فعالیت انسانی را به منزلهٔ فعالیتی عینی استنباط نمی کنند۰)) مارکس نیز به مانند هگل شیء را در حرکت آن بررسی می کند؛ آن را در شدن خود و نه به منزلهٔ شیء ایستا که زمانی توضیح پذیر است که « دلایلی » فیزیکی اش کشف گردند۰برخلاف هگل ؛ مارکس انسان و تاریخ را با بررسی انسان واقعی و شرایط حیات مادی وی در اجتماعی که به آن تعلق دارد آغاز می کند و برای این کار از عقاید موجود حرکت نمی کند۰مارکس همان قدر از ماتریالیسم بورژوایی فاصله داشت که هگل از ایده آلیسم بورژوایی و بنابر این حقیقتن می توانست بگوید که فلسفه وی نه ایده آلیسم و نه ماتریالیسم ؛ بلکه سنتزی است بین انسانگرایی و طبیعت گرایی۰تا این جا باید روشن شده باشد که چرا برداشت عوام از ماتریالیسم تاریخی غلط است۰عقیدهٔ رایج در این باره چنین است که گویا مارکس قوی ترین انگیزهٔ روانی انسان را تلاش برای پول در آوردن و کسب رفاه مادی می داند۰اگر این اصلی ترین محرک در انسان است بنابر این کلید فهم تاریخ در خواست های مادی انسان است و از آن روی کلید توضیح تاریخ معده انسان و حرص و آز انسان در کسب مادیات می باشد۰اصلی ترین سؤتعبیری که این تفسیر غلط از ماتریالیسم بر جای می گذارد در این نکته نهفته است که ماتریالیسم تاریخی نظریه ای روانشناختی است و خود را معطوف به سائقه ها و نیازهای روانی انسان می کند۰اما واقعیت این است که ماتریالیسم تاریخی به هیچ وجه نظریه ای روانشناختی نیست۰ماتریالیسم تاریخی ادعای بسیار فراتر از این دارد و بیان می کند: شیوه ای که انسانها بدان طریق وسایل معیشت شان را تولید می کنند ؛ تفکر و خواست های آنها را نیز معین می سازد۰این به این معنا نیست که خواست های اصلی انسان کسب هرچه بیشتر سود مادی است۰همچنین اقتصاد نیز وابسته به سائقه ها روانی نیست ؛ بلکه وابسته به شیوهٔ تولید است۰محرک اقتصاد عامل ذهنی — روانی نیست ؛ بلکه به فاکتورهای عینی اقتصادی — اجتماعی وابسته است۰تنها مبنای روانشناختی این نظریه بیان این نکته است که انسان احتیاج به غذا ؛ مسکن و غیره دارد و از این روی ناچار به تولید است۰از این روی شیوهٔ تولید که خود در وابستگی به فاکتورهای عینی دیگری به سر می برد ؛ دیگر حوزه های فعالیت انسان را به خود متکی می سازد۰این شرایط عینی داده شده که شیوهٔ تولید و اداره جامعه را معین می سازند؛ انسان ؛ عقاید و خواسته های وی را نیز مشخص می دارند۰این نظر که نهادها انسان را می سازند — آن گونه که مونتسکیو آن را بیان داشت— در زمان مارکس نیز نظریه ای قدیمی بود ؛،چیزی که در نزد مارکس تازگی داشت تحلیل جامعه وی از نهادهایی بود که در شیوهٔ تولید— به مثابهٔ نیروهای تولیدی آن شیوهٔ تولیدی معین ریشه دارند۰شیوه های اقتصادی معین مانند سرمایه داری انگیزه اصلی انسان را به تلاش برای پول در آوردن و به تملک در آوردن تبدیل می کنند۰شرایط اقتصادی دیگر میتوانند خواستی کاملن خلاف این را در انسان بر انگیزند به مانند زهد و ترک دنیا که در بسیاری از فرهنگ های شرق و در فازهای ابتدایی سرمایه داری وجود داشته و دارند۰به اعتقاد مارکس نیاز به تملک و پول در آوردن همانقدر وابسته به شرایط اقتصادی است که خواست های متضاد آن۰تفسیر تاریخ اقتصاد و یا ماتریالیسم از نظر مارکس اساسأ در تخالف با فلسفه ای است که محرک اصلی انسان را در زندگی ؛ تلاش برای به دست آوردن مادیات و سرمایه اندونزی می داند۰تفسیر مارکس از تاریخ اقتصاد و از تاریخ ماتریالیسم معنایی بسیار فراتر از این دارد : انسان حقیقی و کامل یعنی « افراد زندهٔ انسانی » و « نه عقایدی که افراد در باره خود دارند» موضوع تاریخ و موضوع فهم قوانین آن است۰اگر بخواهیم از دو پهلویی معنای واژه ها و لغات « ماتریالیسم » و « اقتصادی » اجتناب ورزیم ؛ می توان برداشت تاریخ را از نظر مارکس تفسیری تاریخی از انسانشناسی نامید۰عقیدهٔ مارکس بیانگر این است که انسانها « نویسندگان و بازیگران تاریخ خویش » هستند۰این بزرگترین وجه تمایز بین مارکس و غالب نویسندگان قرن هجدهم است که وی سرمایه داری را ملهم از طبیعت انسان نمی داند و انگیزه های انسان را در سرمایه داری به منزلهٔ انگیزه هایی جهان شمول در انسان نمی شناسد۰بی پایگی این گمان که مارکس کسب سود روز افزون را مهم ترین انگیزهٔ انسان دانسته است زمانی آشکارتر می گردد که روشن شود مارکس مشخصأ پیرامون محرک های انسان موضع دقیقی داشته باشد۰مارکس بین « محرک های پایدار » و یا « محرک های تغییر ناپذیر که در تمام شرایط وجود دارند و آنهای که خود توسط شروط اجتماعی در شکل و در جهت تغییر پذیرند ؛ یعنی « محرک های نسبی » که « وجود خود را تنها تحت نوع معینی از سازمان اجتماعی به دست می آورند۰» تفاوت قایل بود۰مارکس به درستی معتقد بود که نیازهای جنسی و گرسنگی در دسته محرک های « پایدار و تغییر ناپذیر » می گنجند ولی هیچگاه به این فکر نکرد که کسب سود مادی جزء محرک های ثابت انسان است۰برای اثبات نادرست بودن برداشت های عامیانه از ماده گرایی مارکس احتیاجی به متوسل شدن به نظرات روانشناختی وی نیست۰تمامی نقد سرمایه داری برای مارکس در این نهفته است که سرمایه داری بزرگترین انگیزهٔ انسان را کسب سود مادی قرار داده است۰تصور مارکس از سوسیالیسم جامعه ای است که در آن این انگیزه از بین می رود و دیگر به عنوان انگیزه ای حاکم بر انسان فرمان نخواهد راند۰این نکته زمانی که ما در بارهٔ مقولهٔ رهایی و آزادی انسان در جزییات آن به بحث خواهیم پرداخت ؛ روشن تر می گردد۰همان گونه که تأکید شد ؛ مارکس از این اندیشه آغاز می کند که انسان خود تاریخ خویش را می سازد۰مارکس می نویسد:( نخستین لازمهٔ تاریخ ؛ وجود افراد انسانی است۰از این روی نخستین امر واقعی که باید تصدیق شود سازمان جسمانی این افراد و رابطه آنها با قسم دیگر طبیعت است۰البته در این جا نمی توانیم به طبیعت جسمانی واقعی افراد ؛ یا شرایط طبیعی انسان —زمین شناسی— آب و کوه شناسی — اقلیم شناسی و جزء آنها بپردازیم۰کلیت تاریخ بایستی همواره با توجه به این بنیادهای طبیعی و اصلاح و تعدیل آنها در مسیر تاریخ و از طریق کنش آنها ؛ صورت بپذیرد۰انسان را می توان توسط آگاهی وی ؛ توسط مذهب و یا هر آنچه که میل تان باشد از جانوران تمیز داد۰ولی انسانها به مجردی که دست به تولید می زنند خود را از حیوان متمایز می دارند؛ یعنی به مجردی آن که شروع به تولید وسایل معاش خود می کنند ؛ و این امر خود از سازمان بدنی آنها است۰انسان ها با تولید وسایل معیشت خود ؛ به گونهٔ غیر مستقیم به تولید حیات مادی شان می پردازند۰) درک تفکر جوهر مارکس و منظومهٔ فکری او بسیار مهم است۰برای همین کسانی که چند جزوه در باره مارکس خوانده اند ؛ قادر به درک و فهم و هضم اندیشه های بلندش نمی باشند۰انسان سازندهٔ تاریخ خویش است؛ پس آفریدهٔ دست خویش است۰یا آن گونه که سالها بعد در کتاب سرمایه می نویسد:( چنان که ویکو « Vico » می گوید ؛ آسان تر از این نمی توان به تألیف تاریخ پرداخت که گویا تاریخ انسان و تاریخ طبیعت تنها در این وجه با یکدیگر تفاوت دارند که یکی را ما ساخته ایم و دیگری را خیر۰) انسان خویش را در پروسه تاریخ متولد می سازد۰اساسی ترین فاکتور در این روند خود آفرینی ی موجود انسانی رابطه وی با طبیعت است۰در آغاز پیدایش تاریخ ؛ انسان موجودی متصل به طبیعت است و یا بهتر گفته باشیم اسیر در زنجیر طبیعت است۰در طول روند فرگشت ؛ انسان رابطه اش را با طبیعت تغییر می دهد و به این وسیله خویشتن را نیز دگرگون می سازد۰مارکس در کتاب سرمایه بسیار چیزها در باره این وابستگی به طبیعت برای گفتن دارد : ( تمامی سازمان های تولید اجتماعی « پیشین» فوق العاده ساده و قابل رؤیت تر از سازمان تولید اجتماعی ی سرمایه داری هستند۰اما آن اشکال یا بر تکامل نارس فرد استوارند—فردی که هنوز خود را بند ناف پیوند طبیعی با قبیله و با همنوعان اش رها نکرده است— و یا بر روابط بردگی و انقیاد ؛ آن سازمان های تولید به میزان ناچیزی به مراحل تکامل نیروهای تولیدی کار وابسته هستند و متعاقبأ محصور در روابط انسان در روند تولید معیشت مادی خویش و هم از آن روی محصور در روابط انسان با انسان ؛ و انسان با طبیعت اند۰این محصور بودایی ی واقعی در طبیعت قدیم و مذاهب خلقی مجددأ انعکاس می یابد۰بازتاب مذهبی جهان واقع تنها هنگامی از بین می رود که روابطی قابل رؤیت و منطقی را با انسان و با طبیعت بناء نهد۰چهرهٔ روند زندگی ی اجتماعی ؛ یعنی روند تولید مادی ؛ تنها همگامی حجاب عرفانی خویش را کنار می زند که تحت کنترل انسان اجتماعی و کنترل برنامه ریزی شده و آگاهانهٔ او در آید۰این امر مستلزم وجود بستری مادی و یا مجموعه ای از شرایط زیست مادی برای جامعه است که به نوبه خود محصول طبیعی ی فرآیندی طولانی و دردناک از تکامل تاریخی می باشد۰) در این جا مارکس عنصری را عرضه می دارد که در نظریه اش نقش محوری را داراست۰کار ؛ کار عامل ارتباط بین انسان و طبیعت است۰کار تلاش انسان برای تنظیم متابولیسم « سوخت و ساز » انسان با طبیعت است۰کار بیان زندگی ی انسانی است و توسط کار رابطهٔ انسان با طبیعت تغییر می یابد و بدین قرار انسان خویشتن را توسط کار دگرگون می سازد۰در باره برداشت مارکس از مقوله کار بعدها مفصل تر سخن گفته خواهد شد۰این جستار را با نقل قولی از مارکس که جامع ترین بیان مفهوم مقوله ماتریالیسم تاریخی را در بر دارد و در سال 1859 نگاشته شده است به اتمام می رسانم۰مارکس چنین می نگارد:( نتیجه عمومی بررسی هایم را که شاخص تمامی پژوهش های بعدی ام بوده است می توان چنین بیان نمود : در تولید اجتماعی ی زندگی ؛ انسان ها از روابطی معین ؛ لازم و مستقل از خواست هایشان حرکت می کنند۰روابط تولید ای که مطابق رتبهٔ معینی از تکامل قوای تولید مادی شان است۰کلیت این روابط تولیدی ؛ ساختار اقتصادی جامعه را می سازد۰یعنی بستری واقعی که بر مبنای آن روبنای سیاسی و حقوقی ای پدید می آید که منطبق با شکل معینی از آگاهی اجتماعی است۰شیوهٔ تولید مادی زندگی ؛ تعیین کنندهٔ روند زندگی فکری و سیاسی است۰آگاهی انسان وجود او را معین نمی سازد؛ بلکه به عکس ؛ وجود اجتماعی ی انسان آگاهیش را معین می سازد۰نیروهای تولید مادی اجتماع در مرحلهٔ معینی از تکامل خویش با اشکال موجود در روابط تولیدی در تناقض قرار می گیرند و یا با بیان حقوقی آن ؛ با روابط مالکیتی که پیش از آن خود این نیروهای تولیدی در چهارچوب آن حرکت می کردند در می افتند۰این روابط به واسطهٔ تکامل نیروهای مولد محصور شده در خود این روابط در هم کوبیده می شوند۰سپس دوره ای از انقلاب های اجتماعی فرا می رسد۰با تغییر روابط پایه ای اقتصادی تمامی روبنای عظیم اجتماعی نیز رفته رفته دگرگون می گردد۰در بررسی این دگرگونی ؛ مدام باید بین دگرگونی مادی شرایط اقتصادی تولید که با دقت علوم طبیعی تعیین پذیرند؛ و بین دگرگونی حقوقی ؛ سیاسی ؛ مذهبی ؛ زیباشناسی یا فلسفی و به طور کلی تمام اشکال ایدئولوژی که انسان ها توسط آنها از این تضاد آگاهی می یابند و با آنها می ستیزند ؛ تفاوت قایل شد۰به همان میزان که نمی توان فرد را با آنچه در بارهٔ خود می اندیشد قضاوت نمود ؛ همان گونه نیز نمی توان این دورهٔ دگرگونی را توسط آگاهی این دوره قضاوت نمود۰بلکه بسیار فراتر از آن ؛ این آگاهی باید با وقوف بر تضادهای زندگی ی مادی ؛ با شناخت تضادهای موجود بین نیروهای مولد اجتماعی و روابط تولیدی توضیح داده شود۰ساخت هیچ اجتماعی پیش از آن که تمامی نیروهای مولده ای که در آن نظم وجود دارند به سرحد تکاملی فراتر از آن نظم نرسیده باشد ؛ به وجود نمی آید۰از این روی انسان همواره برای خود تنها آن وظیفه ای را قایل است که می تواند به پیش ببرد۰چنانچه دقیق تر بنگریم : مشکل تنها زمانی پدیدار می شود که شرایط مادی ی حل آن قبلن وجود داشته باشد ؛ و یا لااقل در شرف تشکیل شدن باشد۰به بیان کلی : وجه تولید آسیایی کهن و بزرگ زمین داری و وجه تولید سرمایه داری مدرن می توانند به عنوان دوره های تسلسل گونهٔ ساخت های اجتماعی ی اقتصاد قلمداد گردند۰روابط تولید سرمایه داری آخرین شکل خصمانهٔ روند تولید اجتماعی است۰تخاصمی نه به معنای خصومت فردی ؛ بلکه خصومتی که از شرایط زندگی اجتماعی فرد نشأت می گیرد و در بطن جامعه سرمایه داری به نیروهای مولده ای تکامل می بخشد که در عین حال شرایط مادی حل این تخاصم را به وجود می آورند و چنین است که پیش تاریخ جامعه انسانی نیز به پایان می رسد۰) به نظرم مفید است که برخی از مفاهیم خاص این نظریه مورد بررسی مجدد قرار گیرند۰بدوأ مقولهٔ تکامل تاریخی از دیدگاه مارکس ؛ تکامل محصول تضاد بین نیروهای مولده و دیگر شرایط عینی داده شده و سازمان اجتماعی کار است۰زمانی که وجه تولیدی و یا سازمان اجتماعی ی معینی بیش از آن که نیروهای مولده را ارتقاء دهد مانع پیشرفت آنها گردد؛ چنین جامعه ای ناچار است وجه تولیدی را انتخاب کند که مطابق سطح رشد نیروهای مولده آن جامعه بوده و توانایی تکامل آنها را نیز داشته باشد۰تمامی تاریخ بشریت توسط مبارزهٔ انسان با طبیعت مشخص می گردد۰مارکس معتقد است و بیان می دارد که در آیندهٔ نزدیک ؛ در مرحله ای از تاریخ ؛ انسان منابع مولد در طبیعت را در مقیاسی تکامل خواهد بخشید که تخاصم بین انسان و طبیعت نهایتأ از بین خواهد رفت۰در این لحظه « پیش تاریخ انسان » به انتها می رسد و تاریخ واقعی انسان آغاز می گردد۰« شوربختانه اکنون تخاصم بین طبیعت و انسان برخلاف دیدگاه جناب مارکس به اوج خود رسیده است و انسان طبیعت را به عنوان گاو شیری دانسته و هرکاری که از دست اش بر آید انجام می دهد۰انسان امروزین خاک را ؛ آب را و هوا را سخت آلوده نموده است؛ و این موجود دوپا انگار متوجه نیست که با تخریب و آلوده نمودن طبیعت زیبا ؛ تیشه به ریشه ای خودش می زند ؛ زیرا طبیعت میلیارد ها سال پیش از ما بوده است و میلیاردها سال بعد از ما نیز خواهد بود۰اما ما دیگر نخواهیم بود ۰