درین اواخر باز سر و صدای گروه های شامل قدرت در دوره اشغال امریکه بلند شده از جمله مساله عدم خشونت را پیش میکشند. که بنظرم طرح مساله درست نیست. شاید هم استعمار بخاطر بقای دست پرورده هایش طالبان وادارشان کرده باشد. غفار صفا در نوشته ای با عنوان خون به خون شستن محال است و محال در اطلاعات دارد که در مورد موافق نیم. شاید نویسنده زیر تاثیر آن ذهنیت رفته باشد.
مارکس از انقلاب بعد از ۱۸۴۸ خود ار آن دوری کرد. و به اشتباه را از عدم شناخت درست اش از جامعه المان آن وقت و نبود بورژوازی اعتراف کرده است. و خودش در لندن آن روز با مبارزه عدم خشونت بین الملل اول را به وجود آورد و آثاری درخشانی در فلسفه، سیاست و اقتصاد نثار جامعه بشری کرد. وی خود در مورد دولت های مطلقه هما روش مبارزه مسلحانه یا انقلاب را پیشنهاد میکند البته با در نظر داشت شناخت و درک درست جامعه مورد نظر و با همان اصول مراعات دموکراتیک و آٔزادی بیان و رهبری جمعی نمونه بین الملل اول.
در همه جا نمیتوان از مبارزه عدم خشونت پیروی کرد. (حداقل در هفتاد سال گذشته شاهد نمونههای موفقی از پیروزی جنبشهای خشونتپرهیز در جهان بودهایم؛ مانند نهضت استقلال هند به رهبری مهاتما گاندی، جنبش حقوق مدنی سیاهان امریکا به رهبری مارتین لوتر کینگ، جنبش ضد آپارتاید در آفریقای جنوبی به رهبری نلسون ماندلا، و کشورهای بالکان، شیلی و کلمبیا در آمریکای لاتین.)در هند آن مساله تحریم اقتصادی کارساز افتاد ولی در پهلوی آن از مبارزات قهر آمیز جریان چپ به خصوص bhagat sigh بها گات سنگ را هم مدنظر داشت. و انگریز قدرت را به جناح مذهبی در هر دو کشور هند و پاکستان داد نتیجه چه شد هند از چنگال استعمار رهایی نیافت و گر چه مغزشویی های بزرگترین دموکراسی را کردند که امروز در دام دیکتاتوری با فاشیسم در افتاده و پاکستان بدتر از آن زیر یوغ استعمار و خطر جنگ داخلی و تجزیه.
در مورد مارتین لوتر کینگ و مبارزه اش به چه نتیجه ای رسید؟ خودش کشته شد جنگ ویتنام با همه مظاهرات چون دوران بوش و مظاهرات بر ضد نسل کشی رژیم صهیونیستی و آپارتاید امروز در دیکتاتوری انتخابی امریکه و دستگاه دوحزبی که چندان فرقی از از دستگاه های تک حربی ندارند.چه نتیجه داد؟ مگر با مبارزه زیر زمینی به جنگ ویتنام خاتمه دادند!
در مورد آفریقای جنوبی هم خود ماندلا با قدرت محدود به قدرت رسید که نباید بخش نظامی حزب ا ن ث کانگرس ملی آفریقا را و ترور رهبران رژیم آپارتاید را نا دیده گرفت. امروز هم بحران فساد و تبعیض اقتصادی البته کمتر از هند بیداد میکند. کشور های بالکان همه در زیر ناتو قطب استعمار تغییر کرد و در کلمبیا ار مبارزه چریک ها را نباید نادیده گرفت که سهم قابل به سزا داشت که کشور مستقل و آزاد است.
در مورد قتل حبیب اله انگریز در آن دست داشت به اعتراف مصطفا صغیر در ترکیه و نظر به اسناد بیرون شده ارشیف انکریز که محترم عبدالرحمن زمانی در چند بخش به تفصیل نوشته اند مراجعه کرد.
در مورد ادعا(در این چتر هویت مذهبی و سنتی نقش تعیینکننده دارد. بخشی از جامعهی هزاره عمدتا شهرنشینها و باسوادان، رویکرد شجاعانهتری دارند. بقای هزارهها را نه فرورفتن به هویتهای مذهبی و سنتی، که در تعامل گستردهی فرهنگی، سیاسی و اقتصادی میبینند. اینها میدانهای وسیعتر و گستردهتری را بهخاطر مبارزه برای بقا انتخاب کردهاند.) ولی سرو صداشان چون دیگران معلوم نیست ولی مذهبیون فتوا جهاد مقابل طالبان در اروپا دادند
در مورد عبدالرحمان لودین وی رییس بلدیه نادر بود که در جمع مشروطه خوان برعکس غبار خواهان شرکت در دولت بود. وی در اتجاج به دستگیری محمد ولی خان دروازی کشته شد. (عبدالرحمان لودین است؛ سرمحرر «سراجالاخبار»، جوان رادیکال و آتشینمزاج، آشنا با زبانهای عربی، اردو، ترکی و انگلیسی که به زبان فارسی شعر میگفت. در عهد امانی موقعیتهای مهمی داشت، مانند سردبیری «امان افغان»، عضو هیأت سیاسی و سفیر فوقالعادهی افغانستان در اتحاد شوروی، عضو مجلس قانونگذاری، عضو «پشتو مرکه»، ریاست بلدیهی قندهار و ریاست گمرکات کابل. در عهد امانی نیز او پیوسته در جناح چپ قرار داشته. پیش از آن، بهدلیل اقدام به ترور امیر حبیبالله، همراه با شمار دیگر از روشنفکران زندانی شد، اما امیر هیچکدام شان را اعدام نکرد. در عصر امانی همهیشان از زندان رها شدند و سپس حدود ده سال بعدتر توسط حبیبالله کلکانی اعدام شد.)
تخلص محمد ولی خان دروازی است بدخشانی را بار اول میبینم
(محمدولیخان، مشهور به بدخشانی، وزیر خارجه و وکیل سلطنت شاه امانالله نیز بود.)
در دوره شاه محمود باند جنایتکار و خودفروخته خپ(خلق و پرچم ) وجود نداشت و دیگر اینکه آن نفر ببرک کارمل بود که برای معذرت خواهی و بخشش رفته بود که اعلام همکاری نبود.
(داوود برای دستیابی به قدرت به هر وسیلهای روی آورد؛ برای گریز از مشکلات داخلی شعار جنگ با پاکستان را مطرح کرد و برای هموار ساختن راه برای استبداد بیشتر و توقف روند آغازشدهی دموکراسی و اصلاحات، روحیه و رویکردهای آمیخته با خشونت را بر فضای جریانهای سیاسی حاکم کرد؛ برای دستیابی به هدف خویش و گرفتن زمام امور از دست شاهمحمودخان سعی داشت تا جریانهای سیاسی موجود (حلقهی کمونیستها، ویش زلمیان، ندای خلق و جمعیت وطن) را در راستای ناکامی حکومت با خود همنوا کند.
از این میان رهبران حزب دموکراتیک خلق روابط دوستانهای با او برقرار کرده بودند. ایجاد اختلال در برنامههای حکومت شاهمحمودخان و سرنگونی نظام شاهی نقطهی مشترکی بود بین استراتیژی داوودخان و حزب دموکراتیک خلق افغانستان. اشتراک فعال افسران مربوط به این حزب در کودتای ۲۶ سرطان ۱۳۵۲ و لغو نظام سلطنتی بیانگر توسعهی این رابطه است. این در حالی است که سایر جریانهای سیاسی که بر استقرار دموکراسی، شاهی مشروطه و مبارزات مسالمتآمیز تأکید میکردند، پیشنهاد داوودخان را نپذیرفتند. این نارضایتی را آصف آهنگ که خود از اعضای فعال جمعیت وطن بود، بهعنوان یک خاطره گزارش میدهد که در جریان کارزارهای انتخاباتی برای دورهی هشتم شورای ملی، یک نفر از رهبران مطرح حزب دموکراتیک خلق، ابتدا نزد داکتر محمودی و سپس به دفتر جمعیت نزد میرغلاممحمد غبار و صدیق فرهنگ آمد و تقاضای همکاری متقابل در مبارزات پارلمانی کرد. داکتر محمودی بهدلیل اینکه او با داوودخان همکاری داشته و بر سایر جریانهای سیاسی اتهام خیانتکاری زده است، از همسویی با او ابا ورزید، اما جمعیت وطن با تذکر اینکه چون حالا از اعمال خود پشیمان است، اعلام همکاری کرد)گرچه نویسنده ار دوره دهه دموکراسی موضوع مهم چیزی یاد نمیکند.و از فریب خوردن و مغزشویی نوجوانان و جوانان آن دوره توسط استعمار شرق و غرب و ریختن آب به آسیاب دشمنانی چشم دید و تحمل از دولت های آن دهه را نداشتند و حتا هراس داشتند و یا مقروض بود معذرت خواهی از کشور و مردم اش.
عجیب است که اگر انشعاب های راست و چپ را به انقلاب فرانسه نسبت بدهیم. که همیشه دو جناح طرفدار اقلیت و اکثریت وجود داشته و یا جریان دیگری تباری، دینی و مذهبی، ملی و یا سبزها در نیم قرن اخیر. (انقلابهای صنعتی در هالند و بریتانیا و انقلاب کبیر فرانسه باشد. پیآمد یکی ثبات سیاسی و تحولات پایدار اجتماعی-اقتصادی و دیگری یکسده بیثباتی، خشونت، هرجومرج و درگیری با جهان در خود فرانسه و انشعابهای سیاسی چپ و راست که بشریت تا امروز با آن دست و گریبان است.)
نویسنده چه پیشنهاد میکند؟ (زیر فشار مخالفتهای هواداران شاه امانالله، عدم همکاری و بیطرفی شماری از روشنفکران مشروطهخواه در داخل و توطئههای ایتالیا و آلمان از خارج، مانند شورش فقیر هیپی (میرزا علیخان) و پیر شامی (محمد سعد الگیلانی) در وزیرستان، هر روز بیشتر و بیشتر به روشهای مستبدانه و ظالمانه رو میآورد.) مقابل استعمار و شاه شجاع اش مردم سکوت میکردند؟یا چه نوع مبارزه عدم خشونت امکان داشت؟ قتل لودین هم یک نمونه بزرگترین اشتباه سیاسی یکی از مبارزین برجسته که بصیرت سیاسی ضعیف داشت که خود با پای خود سوی مرگ رفت بود ما چرا از آن و دیگر گذشته خود نیاموختیم متاسفانه با پای خود بسوی مرگ رفتگان ما فاجعه آمیز و نابود کننده بوده مگر مظاهرات زنان داخل کشور هم در مسیر راه گورستان لودین نیست؟