وضعیت فعلی و دورنمای اینده
باری و جایی از انقباض امپراتوری ایالات متحده امریکا، نشسته بر مسند ترکتاز بلامنازع جهان، نوشتیم و در عمل رویکرد "آمریکا اول و برگرداندن عظمت آن" از آقای رئیس جمهور دونالد ترامپ در این خط را به یاد داریم . انچه به ان تحول تاریخی باید اضافه شود، ان انقباض با سرعت افزون طلبی های سلطه گرانه، در عمر نسبتاٌ کوتاه جهان یک قطبی،
مانند همه ساز و کارها در سامانه های قدرتمداری ها، هماهنگ نبود و مشبوع از تناقض های مسأله ساز بود. انقباضِ نامبرده ، عینی و برملا کننده ناتوانی ها بود. روشهای تهاجمی گویا انبساطی، برای مهار انقباض، مشکل بر مشکل ها می افزود که افزودند و کاربجای رسید که رسیده است. یعنی شاخ به شاخ شدنهای ذوالقرنین های عینی.
گفتیم مسئله ساز ها نمی توانند حل کننده های مسائل باشند بلکه مساله بر مساله می افزایند. روی این مسئله که تحولات سریع امروزی اوضاع در مناطقی از جهان، حالات تضییقی-انفجاری ای بوجود آورده که به علت سیال بودن انها، ضمانت نظارت موفقانه بران دشوار خواهد بود، میتوان یک توافق فرضی را در نظر گرفت با این مضمون که انفجار ها ممکن در دو یا سه مجرای احتمالی سر باز کند. اولی سیر برخط جنون قدرت که بنا بر قانونمندی هایش بشریت را تا آستان ساقط کردن از هستی رهنمون میشود و دومی تن دادن طرفین زورگویی ها، به مصالحه های مصلحتی یا آنچه معامله بر سر غنایم یا تعین مرز های جغرافیایی دزدی ها نامیده میتوانیم، خواهد بود. زیرا جنجال بر سر لحاف ملا نصرالدین است. سومی احتمال بر سر عقل امدن زوگو ها و تمکین به زیست باهمی جهانیان در جهان فارغ از زوگویی ها است. آغاز و انجام مسیر اولی منتهی شونده به نیستی برای همه به شمول طبیعت و موجودات دیگر معلوم است . مسیر دومی نیز به صورت خودکار نه تنها به هیچ وجه به استیفای حقوق ملل زیر سلطه و سلطه پذیر ها نمی انجامد بل، در چارچوب قانون جبر بد ← بدتر ← بدترین ارمغان بهترتر از مسیر اولی در بر نخواهد داشت. اینکه، قناعت پیشه کرده و قانع باشیم که "پهلوان زنده خوش است"، بحث جدا است . برای تعریف راه سومی یک اصطلاح انگلیسی از ذهنم گذشت که ممکن بیانگر و مفسر وضعیت مورد نظر باشد و ان : wishful thinking .
افغانستان یکی از همان صحنه های معامله گری های شکل دهنده مناسبات آینده جهانی است. بر این مبنا، مسیر احتمالی دومی با حال و احوال ما و کشور های درگیر در منازعات همانند همخوانی دارد. غیبت دائمی حضور مردم و صدای انها، صدای که سازنده افکار عمومی است ، آنهم در عصری که افکار عمومی را بزرگترین ابر قدرت جهان شناخته اند و از اتفاق نیک این افکار مجهز به تجهیزات مورد نیازی که از ان یاد کردیم نیز میباشد ، عامل اساسی استقرار و استمرار فاجعه نیم قرنه در میهن ما است. با این حال جایگاه و مکان سخنگویان منتخب مردم ما و رسالت خطیر سخنگویی شان دم نقد از تهی بودن، سوگمندانه باید گفت ونگ میزند و اگر نگوییم به صورت رقت باری خالی است، بی تردید صدای خیری اگر شنیده میشود ان صدا بی شباهت به صدای بیرون شده از چاه ویل زمانه نیست. ضرور است یادآور شویم در تاریخ معاصر میهن ریشه های اصل اصیل سخنگوی مردم بودن در سنت مبارزات سیاسی-روشنفکری ما هویدا است. ولی با کودتا ها بویژه کودتای ثور که در آنها سهم گیری فعال دروغگوهای قهار جامعه سیاسی-روشنفکری آن زمان چشمگیر است، ان اصل اصیل ، با اقتدارگرایی و ریاست طلبی بدخیم جانشین شد.
حالا با این پیش فرض که جهت حرکت اوضاع جهان بر خط دومی ای که ترسیم کردیم سمت و سو خواهد یافت، با احتراز و پرهیز از هر نوع خودبزرگ بینی و یا خود کوچک انگاری مریضانه، از اهمیت ی- اهمیت ولو به مفهوم منفی واژه - که کشور بلادیده و جنگ نیم قرنه زده مان در حوزه مناسبات بین المللی و در تعین جهت دهی اوضاع کم از کم در سطح منطقه کسب نموده و به همان پیمانه از تاثیر گذاری برخوردار شده میتواند، ضروراست جامعه های سیاسی- مدنی در قبال وظایف و مسئولیت ها و همزمان از حقوق خود تصاویر غیر مبهم و شفاف، در سطح ملی - صد البته از موضع سخنگو و نه نماینده- در حد توان - نه معجزه - ارائه دهند . مسأله اصلی این است که در شرایطِ موضع انفعالی فعلی که قرار داریم، سمت حرکت جامعه را "قدرت" با بکارگیری ابزار خود یعنی حاکمیت ها در سرمایه داری های لیبرال از مقام مسلط و ابزار ای که چشم بد دور، طیف وسیع بوقلمون صفت های خدمتگزار بومی را دربرمیگیرد، در موضوع زیر سلطه و سلطه پذیر، می تواند از بد به بدتر سوق دهد. بنابراین به یک خانه تکانی روشی-فکری-سیاسی نیاز است. این تصفیه خودی و با از خود و بیگانه ای که به تامین روابط دو جانبه بر بنیاد حقوق انسان و حقوق بین جامعه ها و حقوق بین دول تمکین نمی کنند و از زورگویی دست نمی کشند، از راه اتخاذ روش موازنه منفی (موازنه عدمی) با تکیه بر حق که جمع ان میشود حقوق، در روابط انسانی و رابطه بین جامعه ها ، برای کشور جنگ زده ما با سر و وضعِ ژولیده ای که داریم، نیاز حیاتی پنداشته میشود. نیرو های رقیب استعمار غرب در قضایا کشور ما شامل چین هند و روسیه و ایران و حتی پاکستانی های سرگردان میان دو قطب در حال شکل گیری ، حداقل از نظر توانایی ها و علایق در موقعیتی نیستند که با خط ونشان کشیدن علنی زورگویانه- سلطه گرانه در تعاملات جهانی وارد معرکه کشور ما شوند. زیرا هریک از گیر افتادن در تلک تعبیه شده حریف و رقیب در خاک پاک و بیگناه افغانستان ترس دارند. در فضای این تعادل ضعفها، باید از فرصت سوزی های تبدیل به عادت شده، اجتناب شود . با هر فرصتی که می سوزانیم به متجاوزین به حقوق خود قدرت می بخشیم تا گلوی ما را محکمتر بفشارد تا زودتر از نفس بیفتیم . اما اجتناب با چه روشی؟ اجتناب از توسل به استفاده از کارمایه قدرت مداری . دوری جستن از دام تعبیه شده سلطه گر. سلطه گر میداند وقتی تو را به تور کشید، میتواند ضایعات سنگینی بر تو تحمیل کند. پس گناه بزرگ است که حق تصمیم و انتخاب نوع تصمیم خود را با انتخاب افتادن به دام سلطه گر دو دسته تقدیم سلطه گر کنیم . روش تبین یافته در بیان آزادی و استقلال یعنی خشونت زدایی کم ضایعه ترین راه احقاق حقوق ما بوده و شفافیت و عدم ابهام را که با فرآورده های مکدر و مبهم در بیان های قدرت فرق دارد، ضمانت می کند و همزمان و در عمل بیهودگی و مضرات ضد فرهنگ حاکم را آشکار نموده که این به نوبه خود راه را برای پر کردن خلا با فرهنگ ملی آزادی و استقلال مساعد میسازد. با به جلو رفتن و نهادینه شدن این فرهنگ چانته استعمار و مزدوران روی صحنه و ذخیره فراری آنها خالی و شکست های آنها یکی بعد دیگری اجتناب ناپذیر می شود.
چکیده و ماحصل :
طالبان در جایگاه ابزار "قدرت" تا حالا، یکی از پیشرفته ترین ابداعات استعماری در کشورهای اسلامی و جهان بوده که همپا با عروج خشونت سلطه گرانه در مقیاس جهان، ناباورانه بر افغانستان جنگ زده مسلط گردانیده شده اند. این مخلوقِ به روز رسانی شده updated- - مجهز با ایدئولوژی دینی - قومی خشونت آفرین و سرکوبگر را به ادامه آزمایش های خونین چند دهه استبداد استمرار یافته ای اسلاف همتبار خشونت پیشه تنظیمی- خلقی پرچمی و فساد پیشه های جمهوری، برای انجام ماموریت های چند جانبه، در رأسِ منظومهٔ دیکتاتوری دینی امارتی، بالا کشیدند تا تحمل پذیری شان حداقل در بین عوام الناس تسهیل شود. بنوبت خویش و در پاداش، طالبان نیز با یک عمر تجربه اندوزی در مزدوری و فساد، قاچاقبری و مواد مخدر فروشی و آدم کشی و انتحار و انفجار، و بنجل فروشی دینی و دزدی و تقلب و معامله گری و خیانت و جنایت و خباثت های دیگر به اضافه یک دوره امارت داری ملایی ، ثابت کرده اند که در وطن فروشی و خدمتگزاری به بیگانگانِ حامی و روزی رسان ، فرمانبران صدیق، ماهر و مومنی هستند . آموزه های عوام فریبانه و پوپولیستی طالبان ماهرانه است و موفق بوده اند تا بخش های از عوام الناس شهری و اطرافی را مسحور کنند. این در حالی است که در نتیجه ظلم و استبداد این گروه تبهکار از موضع دست نشاندگی انهم از نوع دینی– استخباراتی، در وجود وضع مالیات سنگین، فساد و فقر زائی عامدانه، کشت و قاچاق مواد مخدر و فروش اسلحه، چور و چپاول و رشوه گیری های رسوا و زور گویی های وحشیانه و سایر جفاکاری ها و بد اخلاقی ها، کارد خون چکان شان را به استخوان مردم بی صدای مان رسانیده اند. و از جانبی؛
بر بنیاد داده ها و اطلاعات دست داشته، مطالعه نقش نفوذی قدرت های جهانی در وضعیت تعلیقی کشور نشان میدهد که ایالات متحده امریکا در بین طالبان و فراریان جمهوری، نفوذ بیشتر داشته و در سیر قهقرایی اوضاع کشور، از جمله نظارت بر حفظ تعادل تعلیقی موجود، البته در همکاری نزدیک با پاکستان دست بالا و تفوق خود را حفظ کرده است. پاکستان در نقش مجری و پادو امریکایی ها با وصف وضعیت اسفناک سیاسی اقتصادی و درگیر با بحران های زیاد از جمله بحران انتخاب میان چین و آمریکا همراه با دریوزه گری های شرم اور، در قضایا کشور ما از صلاحیت های عملی- نظری قابل حساب برخوردار است. جنگ روانی پاکستانی ها علیه افغانستان که گاه گاه انرا عوامفریبانه با برخورد های ناریه نیز می آرایند، در خدمت اهداف نفوذی آن کشور در توافق با طالبان طراحی و موفقانه اجرایی شده و هرگز، نه در تخالف با آنها. با وجود چیره دستی گمراه کننده و اغفال اذهان عامه توسط پاکستانی ها در جنگ روانی- استخباراتی علیه افغانستان، شانس و اقبال تمرد طالبان از دام پاکستان به سبب عمق و وسعت نفوذ استخبارات انکشور در این ساختار استخباراتی- دینی سست مایه ای اجیر، نیز بسیار ضعیف و ناممکن است. با این وصف کوششی در راه است که طالبان را دشمن پاکستان معرفی کنند که از نظر ما گرم کردن بازار جنگ روانی گمراه کننده برای خرید وقت برای صاحبان اصلی پروژه و تحقق اهداف آنها است . زیرا منطقی تر است تا "دُمب خروس را باور کرد تا قول مدعی را" ؟ اغفالِ ملهم و متاثر از برجسته سازی این خیمه شب بازی پاکستانی ها که بیشتر از جانبِ همه چیز باخته های"لوی افغانستان غوښتونکی"های بی وطن ما اخبار ونشخوار میشود وبه گاوشیری دکانداران جهادی و تکنوکرات های فراری نیز تبدیل شده ، دم نقد، نه تنها خود فریبانه بل هدفِ اغفال جامعه تا تکمیل فاجعه مستعمره سازی افغانستان و نهادینه شدن ان را و در حالت بدتر سوریه یی شدن کشور را مستمرانه و خصمانه دنبال میکند.
در حال حاضر بنا بر بی ثبات وسیال بودن اوضاع جهان و منطقه و از آنجا که پدیده طالب، بخش بزرگ مصالح ساختمانی سازنده هویت اش را مدیون سخاوت، کارایی و کاردانی استخبارات و مافیا های متعلق به شبکه های استعمار جهانی است ، سنگینی خاصه ای موقتی بودن این پدیده در پله ترازوی سیاست افغانستان ، در مقایسه با دائمی بودن این پروژه، در یک توزین راهبردی استعمار، محسوس است . این برداشت از وضعیت ما را در موقعیتی قرار میدهد تا برای این پرسش که کدام یک از این چند راه اتی کم ضایعه و سریع الحصول به اهداف رهایی و نجات کشور مثمر ثمرترین ها اند ، پاسخ بیابیم . راه ها : 1- توسل به خشونت مقاومت مسلحانه و 2- : دمیدن روح تازه در تجارب جنبش های همگانی مردم سالارانه. 3- : ترکیبی از ایندو. و 4- : تماشاگر ماندن به این امید که اوضاع کورس طبیعی اش را بپیماید تا مطلوب های ذهنی این و یا ان ناظر سیاسی مجال تحقق بیابد.
یک: انتخاب شیوه توسل به خشونت . از مزایا این روش میتوان بصورت مشروط سخن گفت . نبرد مسلحانه بطور نمونه، در عصر سیطره پهپادها بر فضای جنگی در کشورِ بی در و دیوار ما، به اضافه نفوذ گسترده بیگانگان، اگر تلفات نابرابر بر مردم تحمیل نکند- که در شرایط موجود میکند- و در اتکا بخود با برنامه روشن مردمی توام باشد، میتواند خواب سلطه گر و نیابتی هایش را آشفته و عمر سلطه را کوتاه کند. زیان اصلی این روش واکنش شدن در برابر کنش سلطه گر خشونت پیشه است که حتی در صورت پیروزی بر سلطه گر، بنابر تجارب و قانونمندی های قدرت، خشونت جدید را جایگزین می سازد و معنای تداعی شونده از این دور باطل که "عیسی به رهی دید یکی کشته فتاده..." را موجب تکرار میشود. حسن نیت و زورگویی ناسازگار و قابل جمع شدن نیستند. طبعاً جنگ و جنگ تحمیلی مصداق خشونت ها اند. ازاینرو است که در گفتمان "استقلال و آزادی" اصل روشی خشونت زدایی یعنی نه خشونت ونه عدم خشونت پذیرفته شده است.
دو : جنبش های همگانی با وجود آسیب پذیری های که موجب شکست و مصادره آنها در بخش های از جهان شد برای رسیدن به استقلال و ازادی کشورما و بنای نظام مردم سالار در آن که تحقق عدالت اجتماعی، ترقی و رفاه را ضمانت کرده و به منزله روشی که از تخریب نیرو های محرکه در زور موثرترین نقش را بازی کرده بتواند ، این ویژگی و شایستگی را دارد تا در یک مجموعهْ نامتناقضِ اندیشه ،روش (وسیله) و هدف به منزله اصول رهنمای مبارزاتی مورد توجه نسل جوانی که به میهن می اندیشند، قرار گیرد.
این توجه نسل جوان و نسل های بعدی در وضعیت کنونی به دلایل زیاد حائز اهمیت است. نسل جوان کشور وارثین اصلی میراث خوب و بد کشور اند که در قبال آن مسئولیت ها و همزمان دارای حقوق اند . مسئولیت بدون حق نا کامل است. در گذشته و در قدرت مدارها آنچه در منظومه اندیشوارگی پیشکسوتان انقلاب های اجتماعی سیاسی اقتصادی دیده میشود به غلط و یا به عمد ، انقلاب های اجتماعی را با قهر و خشونت مترادف جلوه دادن است. انقلاب خشونت زدایی است. زدودن خشونت فلان قشر یا طبقه یا جماعتی از افراد . هنگامیکه کودتا های اکثراً مدیریت و کارگردانی شده از بیرون در کشور ما لقب انقلاب کمایی کرد، ابهام ها و ابهام آفرینی های آغشته با چاشنی غرض و مرض غلیظ تر شدند. در تداول عامیانه ماجراجویی های پوپولیستی آقای حبیب الله کلکانی را نیز انقلاب خطاب میکنند. از بحث زیاد دور نرویم .
سه : اختلاط دو روش ، یک و دو ، ابهام زاء است و ابهام محل تولد و نموی زور است. زور یا اِکراه - تغییر جهت دهنده نیرو در تخریب- ویرانگر است نه آباد کننده. لا اکراه فی دین نیز به همین معنا است. چه خوش مان بیاید یا نه . وقتی راهی بغیر از هُل دادن کشور نفس سوخته ای ما در جنگِ ها ، در مسیر تخریب ، در چشم انداز وجود داشته باشد ، انتخاب روش پیمودن مسیر التقاطی با سر انجام تخریب را نمی توان محصول عقل (و ذهن) ازاد نامید. درست است که دست نشاندگان استعمار طی سالهای اشغال چند ملیتی، چند جنبش مردمی حاوی درس های غنی تجربی ما را بی رحمانه به خاک و خون کشیدند. در قدرتمداری ها برای این پیروزی نخبگان پیرو دساتیر استعمار و این پیروزی انها را پایان کار و کارایی جنبش ها دانستن، توجیهات قطار میکنند. زیرا به تحقق اهداف سلطه گرانه کمک میکند. در بیان استقلال و ازادی، سالاری مردم هدف مبارزه شناخته میشود و نه سالاری دیکتاتور های دینی و کفری که همه اتفاقاً از یک جنس اند. از اینرو، هرگاه نسل جوان بتواند با تصحیح بنیاد های نظری مبارزاتی شان پادزهر خشونت پیشگی و وابستگی را به درستی شناسایی کنند، یک: میتوانند از اختلاط دوشیوه ای مکمل یکدیگر، قابل استفاده در موقعیت معین، ابزار و روش مبارزاتی موثر به هدف پیروزی های زودرس و کم ضایعه بسازند. و دو : با اتخاذ مواضع شفاف ضمانت های لازم برای جلب اعتماد جامعه ملی را ایجاد کنند. و سه : از افتادن خود به دام بیهودگی ها نظیر آنچه امروز مدعیان مقاومت ضد طالبان در آن گرفتار اند، جلوگیری کنند. چهار : این راه و روش منفعلانه که بنابر عواملی شناخته شده عده ای کثیر از هموطنان اگاهانه و نا اگاهانه، در امتداد ان، سینه مال در حرکت اند، به خاطر نقش بازدارنده ای آن در تحول پذیری جامعه قابل یادآوری بود که چنین کردیم.
حرف آخر
تشخیص معجزه ای که توانسته روی نقشه سیاسی جهانِ درگیر با بحران، به کشوری با سر و وضع آشفته و جنگ زده مانند کشور ما افغانستان کمک کند، تا روی پا ایستاده بماند دشوار است. اما زیر تاثیر جنگ روانی علیه کشور، از گفتن اینکه مردم ازاده سه زورگوی سلطه طلب جهانی انگلیس،روس،امریکا را در خاک خود به زانو درآورده اند، نه شرمیم . ایجاد شرم های اینچنینی در روح و روان زیر سلطه ها آرزوی کاربردی سلطه گران است تا احساس وطن دوستی و به تبع آن هموطن دوستی را در باشندگان وطن ما مغشوش کنند. اندیشه رهنمای بیان آزادی و استقلال ما را به این مهم رهنمون میشود و می اموزاند که باید وطنی داشت مستقل و آزاد تا باشندگان در اتخاذ تصامیم استقلال داشته و در انتخاب نوع تصمیم ازاد باشند. تحقق این پیش شرط سرخط های بحث روی چگونگی حاکمیت را وضاحت می بخشد. حاکمیت مردم سالارانه و نه امارت مطلقه با جامعه مستقل و آزاد اینهمانی بهم میرساند. امارت مطلقه، ملزوم جامعه استبدادی از نوع دیکتاتوری دینی است. با این حال واقعیت امروزی کشور جنگ زده ما سلطه استبداد وابسته دینی در نمای امارت نیابتی طالبان است. بنابراین تکلیف جامعه ملی روشن است. ان تکلیف یا مسئولیت تغییر دادن وضع موجود بدست پرتوان نسل نو است. در این باور تردید ندارم که این نسلِ به قول شاعر "برپا دارندگان آتش ها در مجاری آتشفشان ها" راهشان را به سمت سعادت انسان جامعه و خلق رهبری ای در خور ان راه یافتنی است. تغییر ناموس طبیعت است.
1- «مجموعه های از حقوق، شامل حقوق انسان و حقوق شهروندی او و حقوق ملی که حقوق جامعه مدنی را نیز در بردارد و حقوق طبیعت و حقوق هر جامعه بعنوان عضو جامعه جهانی، اصول راهنمای قانون اساسی هستند که به جامعه با فرهنگ ایران پیشنهاد میشود. و نیز پیشنهاد میشود که قوانین اساسی جامعه ها این حقوق را در خود بپذیرند و اصول راهنمای سازماندهی دولت را نیز بر وفق آن تغییر دهند تا که در همه جای جهان، تحول به جمهوری شورایی، همآهنگ، امکان پذیر گردد. بدینسان، حقوق انسان ذاتی حیات انسان هستند. بدین اعتبار که عمل نکردن به هریک از آنها، سبب نقص در حیات، میشود. چنانکه عمل نکردن به حق کار و بازماندن از مجموعه کارها که فعالیت استعدادها و فضل های انسان ایجابشان می کند، سبب تباهی زندگی میشود. حقوق شهروندی و ملی و طبیعت و هر جامعه به مثابه عضو جامعه جهانی نیز ذاتی حیات هر شهروند و هر جامعه ملی و طبیعت و جامعه جهانی به مثابه خانواده بزرگ انسانها هستند».