جستاری در بارهٔ زندگی و اندیشه های کارل مارکس— 1818—1883— بخش ۱۰۰ 

( در عصر تأمل بر انگیز ما ؛ تأمل بر انگیزترین مسئله این است که ما هنوز نمی اندیشیم ۰ « مارتین هایدگر » )برای درک مفهوم فعالیت از نظر مارکس فوق العاده مهم است که برداشت وی از رابطهٔ بین عینیت و ذهنیت درک شود۰حواس انسان مادام که حواس خام و حیوانی هستند معنای محدود دارند

۰مارکس می نویسد:( برای انسان گرسنه شکل انسانی غذا مفهوم ندارد ؛ بلکه فقط وجود مجرد آن به عنوان غذا مطرح است۰این غذا می تواند در شکل خام وجود داشته باشد و نمی توان گفت این عمل تغذیه «Nahrungstätigkeit » چگونه از عمل تغذیه حیوان قابل تمیز دادن است۰انسان نیازمند و نگران تمایلی به زیباترین قطعهٔ نمایشی ندارد۰حواسی که انسان از طبیعت گرفته است بایستی بدوأ توسط جهان بیرون از این حواس شکل داده شوند۰هر موقعیتی تنها قادر به تقویت یکی از توانایی های من است۰نه فقط حواس پنج گانه ؛ بلکه حواس به اصطلاح روحی ؛ حواس عملی « اراده عشق و غیره » و در یک کلام حساسیت انسانی و خصیصهٔ انسانی حواس هم فقط می توانند از طریق موجودیت محمول خویش ؛ از طریق طبیعت انسانی شده به وجود آیند۰) برای مارکس فردیت انسان به واسطهٔ شرایط متحقق شده و تأیید می پذیرد۰مارکس می نگارد : ( این که چگونه آنها « آن حواس » از آن او خواهند شد بسته به طبیعت ؛ بسته به استعدادهای حسی ی مربوط به آن و بسته به طبیعت عین است و این که « انسان » چگونه شکاف بین ذهن و عین را از میان بر می دارد و این دو یگانگی می یابند۰یگانگی هر قوای ذاتی ؛ جوهر یگانهٔ آن قوا است۰بنابر این استعدادها را از روی طبیعت خاص آنها و از آن روی از شکل خاص عینیت یافتن آنها ؛ می توان از هم تمیز داد۰انسان نه فقط از راه تفکر بلکه به واسطهٔ تمامی حواس خود در جهان واقعی یاری می شود۰) جهان خارج ؛ تنها از آن روی می تواند برای انسان واقعی گردد که انسان توسط قوای خویش با جهان واقع رابطه بر قرار سازد۰در عمل ؛ حقیقتأ این « عشق » است که به انسان ها حقانیت جهان عینی خارج از آنها را می آموزد۰عین و ذهن نمی توانند منفک از یکدیگر باشند۰چشم زمانی انسانی می نگرد که آنچه می بیند انسانی ؛ اجتماعی و آفریده ای انسان و تعلق به وی باشد؛ حواس به خاطر خود شی ء با آن رابطه بر قرار می کنند؛ اما شی ء موضوعی برای رابطهٔ انسانی با خود و با انسان است ؛ و بر عکس۰بنابر این نیازمندی و کامجویی ؛ طبیعت خودخواهانهٔ خود را وا می نهند و سودمندی خویش را از کف می دهند ؛ چرا که شکل استفاده از آنها انسانی شده است۰زمانی که شی ء رابطه ای انسانی با من بر قرار سازد در آن صورت من عملن با آن شی ء رابطه ای انسانی خواهم داشت۰) مارکس ادامه می دهد : ( کمونیسم به منزلهٔ رفع مثبت مالکیت خصوصی که به منزلهٔ از خود بیگانگی انسان است — و از این روی به منزلهٔ یگانگی واقعی ذات انسان توسط انسان و برای انسان ؛ « به منزلهٔ » بازگشت انسان به عنوان موجود اجتماعی — یعنی انسانی انسان شده — به خویشتن است۰« چنین بازگشتی خود به مثابهٔ » بازگشتی است کامل و آگاهانه که بر مبنای وسعت تکامل موجود ؛ به وجود می آید۰کمونیسم به عنوان طبیعت گرایی ی کمال یافته همان انسانگرایی است و به عنوان انسانگرایی ی کمال یافته همان طبیعت گرایی است۰کمونیسم راه حل واقعی ی تخاصم میان انسان و طبیعت و میان انسان با انسان است۰کمونیسم راه حل واقعی ی تناقض میان وجود و ذات ؛ میان واقعیت یافتن و اثبات وجود خود ؛ میان آزادی و ضرورت و میان فرد و نوع است۰کمونیسم راه حل معمای تاریخ است و خود را به عنوان این راه حل می شناسد۰) مارکس چنین رابطهٔ فعالی را با جهان اشیاء ؛ « زندگی بارور » می نامد۰زیرا « زندگی است که زندگی را می پروراند۰شیوهٔ فعالیت زندگی ؛ خصلت یک موجود و خصلت « نوع » را معین می سازد و فعالیت آزاد و آگاهانه ؛ خصلت وجودی انسان است۰» مارکس از خصلت وجودی ؛ ذات انسان را می فهمد۰یعنی چیزی که عمومأ انسانی است و در جریان روند تاریخ توسط انسان و توسط فعالیت بارآور انسان متحقق می گردد۰همراه با طرح مقولهٔ « تحقق قوای انسانی » مارکس به تصویری جدیدی از فقر و ثروت دست می یابد که متفاوت از مفهوم مترادف آن در اقتصاد سیاسی است۰مارکس می گوید : ( می توان دید که چگونه به جای ثروت و فقر ناشی از اقتصاد سیاسی ؛ انسان غنی و نیازمندی های والای انسانی می نشینند۰انسان غنی در این حال انسانی است که نیاز وافری به بیان زندگی انسانی دارد۰انسانی که برای متحقق کردن خویشتن خویش به منزلهٔ یک نیاز زندگی می کند۰پس نه تنها ثروت ؛ بلکه همچنین فقر انسان نیز در سوسیالیسم معنایی انسانی و از آن روی اجتماعی می یابد۰فقر « در سوسیالیسم » رشته فعل پذیری است که عظیم ترین ثروت ها ؛ یعنی نیاز همبستگی با دیگر انسان ها را به وجود می آورد۰تسلط هستی ی عینی بر من ؛ بیان نفسانی ی جوهر فعالیت من ؛ در حکم اشتیاقی است که به وسیلهٔ آن فعالیت ذاتی من می گردد۰) همین تفکر سالها پیش از این توسط مارکس چنین بیان شده است : ( آنچه را که من حقیقتأ دوست دارم « مارکس در اینجا به آزادی رسانه ها و مطبوعات نظر دارد۰» وجودش را به عنوان ضرورتی که من نیازمند آن هستم و بدون آن هستی من خالی است و وجود من بدون آن کامل نیست در می یابم ۰)مارکس می نویسد:( همان طور که جنبش مالکیت خصوصی با ثروت و فقر مادی و معنوی اش ؛ مصالح لازم را برای این تکامل فراهم آورد ؛ همان گونه نیز این جامعهٔ جدید شکل گرفته ؛ انسان را با همهٔ غنای وجودیش و به منزلهٔ انسان غنی و برخوردار از تمام موهبات حواس ؛ همچون واقعیت ابدی اش می آفریند۰می بینیم که فقط در بستری اجتماعی است که ذهن گرایی و عین گرایی ؛ روح گرایی و ماده گرایی ؛ فعالیت و انفعال از تناقض باز می ایستند و لذا هستی شان به عنوان این تناقضات به اتمام می رسد۰چنین است که حل تناقضات نظری فقط به شیوه ای عملی یعنی با نیروی عملی انسان امکان پذیر است۰لذا حل این تناقضات به هیچ وجه مسئله ای صرفأ معرفتی نیست ؛ بلکه مسئلهٔ واقعی زندگی است۰و این که فلسفه تا کنون قادر به حل آن نشده است دقیقن به این دلیل است که این مسئله را به عنوان وظیفه ای صرفأ نظری می دید۰) مفهوم انسانی غنی آن گونه که مارکس نیز می گوید ؛ بیان تفاوت میان « داشتن » و « بودن » است۰مارکس می گوید : ( مالکیت خصوصی ما را چنان تهی مغز و یک بعدی بار آورده است که هر شی ء را تنها آن زمان از خود می دانیم که در تملک ما قرار دارد۰از این روی سرمایه تنها آن زمان برای ما وجود می یابد که می تواند بلاواسطه توسط ما تصاحب شود ؛ خورده شود ؛ نوشیده شود ؛ پوشیده شود ؛ در آن اقامت شود و غیر ؛ و در کل به مصرف برسد۰در حالی که مالکیت خصوصی خود تمامی جنبه های بلاواسطه متحقق از مالکیت را به منزلهٔ ابزار زندگی می داند ؛ اما زندگی را که این ابزارها برای خدمت به آن وجود دارند زندگی مالکیت خصوصی ؛ کار و گسترش سرمایه می داند۰از این روی به جای تمامی حواس روحی و جسمی ؛ شکل بیگانه شدهٔ تمام این حواس یعنی حس داشتن می نشیند۰وجود انسان بایستی به این سطح مطلقن حقیر تنزل کند تا بدین وسیله مالکیت خصوصی غنی درونی خویش را متولد سازد۰) مارکس پی برد که علم اقتصاد سیاسی سرمایه داری ( علیرغم جلوهٔ دنیوی و لذت جویانه اش علمی به غایت اخلاقی است ؛ علم تمام دوره ها ؛ آموزش اساسی آن دست شستن از خود ؛ از زندگی و از تمامی نیازهای انسانی است۰هرچه کمتر بخوری ؛ هرچه کمتر بنوشی ؛ هرچه کمتر کتاب بخری ؛ هرچه کمتر به تأتر و باله بروی ؛ هرچه کمتر به میکده بروی ؛ هرچه کمتر عشق بورزی ؛ هرچه کمتر تئوری ببافی ؛ هرچه کمتر بخوانی ؛ هرچه کمتر نقاشی کنی ؛ هرچه کمتر بکاری و غیره به همان میزان بیشتر پس انداز می کنی و اندوخته ات بیشتر می گردد۰اندوخته ای که نه کهنه می شود ؛ نه می پوسد و نه زنگ می زند ؛ یعنی سرمایه ات۰هرچه کمتر با شی ؛ هرچه کمتر زندگی ات را ابراز کنی ؛ به همان میزان بیشتر داری و همان قدر ظاهر زندگی ات فزونی می گیرد ؛ به همان نیز ذات بیگانه شده ات فزونی می یابد۰هر آنچه را که عالم اقتصاد سیاسی از زندگی و انسانیت تو می گیرد ؛ از طرف دیگر آن را برایت تبدیل به پول و ثروت می کند ؛ و هر آنچه را که تو نتوانی انجام دهی ؛ پول تو می تواند۰پول می تواند بخورد ؛ بنوشد ؛ به مجلس و تأتر برود ؛ هنر می داند ؛ آموزش کسب می کند ؛ وقایع نادر تاریخ را می داند ؛ قدرت سیاسی دارد ؛ می تواند سفر کند ؛ می تواند همهٔ این چیزها را به تو بیآموزاند۰پول می تواند همه چیز را بخرد ؛ پول دارایی حقیقی است۰اما پول که تمام اینهاست ؛ فقط خواهان آفرینش و خرید خویش است ؛ چرا که همهٔ آن چیزهای دیگر بردهٔ پول هستند و هنگامی که من ارباب را دارم و نیازی نیست به دنبال برده بروم۰بنابر این تمامی نیاز ها و تمام فعالیت ها بایستی که به حد نیاز روز افزون داشتن تنزل کنند۰کارگر اجازه دارد فقط تا آن اندازه داشته باشد که زندگی اش می خواهد ؛ و اجازهٔ زندگی کردن دارد فقط برای داشتن۰) دنبالهٔ این موضوع را در جستار بعدی می توانید بخوانید۰

اخبار روز

04 عقرب 1403

BBC ‮فارسی - BBC News فارسی BBC ‮فارسی

کتاب ها