( عقیده ای که ادعا کند کامل است دیگر پویا نیست ؛ عقیده ای که ادعا کند پویاست دیگر کامل نیست ؛ عقیده ای که ادعا کند کامل و پویاست دیگر راستگو نیست « استیون هاوکینگ »)برای مارکس تولید اشیاء مصرفی در جامعه هدفی غایی و در خود نیست
۰مارکس به درستی می نویسد: ( به سادگی فراموش می شود که تولید بیش از حد اشیاء مصرفی ؛ انسان های بی مصرف تولید می کند۰) تخاصم میان اسراف و پس انداز ؛ تجمل و قناعت پیشگی ؛ ثروت و فقر ؛ فقط ظاهری است و آنها همسانند۰ درک این موضوع مارکس در موقعیت امروز بسیار با اهمیت است۰چرا که هم کمونیست ها و هم بسیاری از احزاب سوسیالیست این رکن پایه ای جوامع سرمایه داری را پذیرفته اند و حداکثر تولید و انباشت را هدف غایی جامعه قرار داده اند ۰« مانند چین کنونی که از هر کشور سرمایه داری حرص و ولع بیشتری در تولید بیشتر و مصرف بیشتر دارد » طبیعی است نباید برای از بین بردن فقر که خود هدف انسانی است آن را با هدف مصرف روز افزون اشتباه گرفت۰یعنی هدفی که هم از جانب سرمایه داری و کشورهای که خود را سوسیالیستی یا کمونیستی می داند مانند چین به عنوان هدف غایی قرار گرفته است۰در صورتی که هدف مارکس چیرگی بر فقر بوده است ؛ بنابر این مارکس به همان سان نیز مخالف انباشت به منزلهٔ هدف غایی بوده است۰استقلال و آزادی برای مارکس به منزلهٔ خود آفرینی است ۰مارکس در این باره می نگارد : ( یک موجود فقط هنگامی به استقلال فردی دست می یابد که بر روی پاهای خویش بایستد و هنگامی می تواند بر روی پاهای خویش بایستد که موجودیت خویش را مدیون خود باشد۰انسانی که به لطف دیگری زندگی می کند؛ خود نیز خود را موجود وابسته می داند۰اما من فقط هنگامی تمامأ به لطف دیگری زندگی می کنم که نه تنها معاش زندگی ؛ بلکه آفرینش حیاتم را نیز به وی مدیون باشم ؛ یعنی هنگامی که وی سرچشمهٔ حیات من باشد؛ و زندگی من نیز ضرورتأ زمانی چنین نیازی به خارج از خود دارد که آفریده خودم باشم۰) یا چنان که مارکس می گوید : ( انسان فقط هنگامی آزاد است که فردیت خویش را «به منزلهٔ انسان کامل » در همهٔ ابعاد تماس انسانی اش با جهان ؛ مانند دیدن ؛ شنیدن ؛ بوییدن ؛ چشیدن ؛ احساس کردن ؛ اندیشه کردن ؛ مشاهده کردن ؛ دریافتن ؛ خواستن ؛ فعال بودن ؛ عشق ورزیدن ؛ به اثبات برساند و کوتاه سخن ؛ با تمامی ارگانهای فردیت خویش رو در رو شود۰ )هنگامی که وی نه فقط آزاد « از » بلکه آزاد « در » روابط باشد۰« به روشنی و صراحت می توان گفت که طبق این سخنان مارکس از انسان و فردیت و خود ارادیت و استقلال فردی که نکتهٔ بی نهایت مهمی است ؛ که اکثریت پیروان اش به درستی درک ننموده و نفهمیده اند ؛ زیرا بیشتر کسانی که خودشان را سوسیالیست و یا کمونیست و مارکسیست می دانند و یا می دانستند به ویژه در کشورهای که در قرن بیستم که نام نظام های خودشان را سوسیالیست گذاشته بودند ؛ چون این آقایان بیشتر مقلد و سرسپرده ای حزب و سازمان و رهبرانشان بودند و هستند و از خود هیچ گونه استقلالیت و آزادی فردی نداشته اند و حتا جرأت اندیشیدن مستقل به خودشان اجازه نمی دادند۰ » هدف سوسیالیسم برای مارکس رهایی انسان بود و رهایی انسان نیز برای مارکس همان تحقق بخشیدن انسان به خویشتن در روند ارتباط فعال با طبیعت و یگانگی با طبیعت بود۰هدف سوسیالیسم برای مارکس خصائل و ویژگی های فردی بود۰هر آنچه را که مارکس می توانست از نظمی به مانند کمونیسم اتحاد شوروی برداشت کند در قضاوت خویش پیرامون « کمونیسم خام » بیان داشته است۰قضاوتی که به آرمانها و عملکردهای متفاوت کمونیستی در زمان وی مربوط می گردد۰این « کمونیسم خام » خود را « در دو شق نمایان می سازد : نخست ارکان مالکیت چنان سیطرهٔ وسیعی بر وی دارد که می خواهد هر چه را که نتوانست به عنوان مالکیت خصوصی به تملک همه گان در آورد ؛ به نابودی بکشاند۰می خواهد به شیوهٔ قهرآمیز قریحه و غیره را نابود کند۰تملک بلافصل اشیاء « به شکل فیزیکی آن » برای وی یگانه هدف زندگی و یگانه هدف حیات است۰« در این کمونیسم خام» موقعیت کارگر ارتقاء نمی یابد بلکه به تمامی انسانهای دیگر نیز بسط داده می شود۰« مانند شوروی سابق و اقمارش و چین کنونی که کمونیسم خام و بدوی داشته و دارند۰» ولی رابطهٔ که مالکیت خصوصی می آفریند به منزلهٔ رابطهٔ همه گانی با جهان اشیاء باقی می ماند۰نهایتأ این جنبش ؛ مالکیت خصوصی ی جامعیت یافته را در برابر مالکیت خصوصی می نشاند و رابطهٔ زناشویی را با بیان حیوانی آن به صورت اشتراک زنان که در آن زن نیز به مالکیت عموم و تملک جمعی در می آید ؛ در برابر شکل کنونی آن قرار می دهد۰می توان گفت که منطق اشتراک زنان سر فاش شدهٔ این کمونیسم خام و تهی مغز و ناپخته است۰در منطق این کمونیسم خام و بدوی درست مانند زن که از ازدواج به فاحشگی عمومی سوق داده می شود ؛ کل جهان ثروت نیز به معنای جهان ذات شی ای انسان ؛ از رابطهٔ انحصاری ازدواج با مالک خصوصی به رابطهٔ فاحشگی عمومی در اجتماع کشانده می شود۰این کمونیسم خام و تهی مغز که فردیت انسان را تمامأ نفی می کند — خود نتیجهٔ منطقی مالکیت خصوصی است که خود نفی فردیت است۰رشک عمومی و خواست قدرتی که خود را در قالب این رشک عمومی نشان می دهد تنها شکل پنهان چیزی است که ریشه در حرص تملک دارد و فقط به گونه ای متفاوت از آن راه ارضاء خود را می جوید۰این تفکری است که در هر نوع مالکیت خصوصی ای از این دست علیه مالکیت خصوصی ثروتمند تر ؛ خود را در شکل بخل و میل رقابت نشان می دهد ؛ آن طوری که جوهر رقابت را شکل می دهد۰کمونیسم خام تنها اوج این بخل و این میل رقابت به گونه ای سطحی و بر اساس حداقل پیش فرضها بوده و معیاری معین و محدود دارد۰برای اثبات این که این شکل از الغاء مالکیت خصوصی تا چه حد نازلی مرتفع کردن مالکیت خصوصی را مدنظر دارد ؛ کافی است به نفی ی تجریدی کل جهان فرهنگ و تمدن توسط آن بیاندیشیم ؛ به پس روی ساده لوحانه و غیر طبیعی به سمت انسان فقیر ؛ بی نیاز و خام که نه تنها از مناسبات مالکیت خصوصی فراتر نیست بلکه حتا از این موقعیت نیز عقب تر است۰چنین جامعهٔ کمونیستی ای تنها جامعه کار و اجرت های برابر است که توسط سرمایهٔ اشتراکی و از جانب جامعه به منزلهٔ سرمایه دار عمومی ؛ پرداخت می گردد۰هر دو طرف این مناسبات تا حد یک معیار عمومی ارتقاء داده شده و کار به عنوان وظیفه ای که عموم را در بر می گیرد و سرمایه به منزلهٔ عمومیت رسمیت یافته و قدرت جامعه نمودار می گردد۰معنای عظیم برداشت مارکس از تحقق یابی انسان ؛ تنها در ارتباط با مقولهٔ دیگر وی ؛ یعنی کار ؛ می تواند کامل درک شود۰پیش از هر چیز باید گفت که کار و سرمایه برای مارکس مقولاتی اقتصادی نبودند۰این مقولات برای مارکس بدوأ مقولاتی انسان شناختی بودند که توسط معیارهای انسانگرایی وی محک می خوردند۰سرمایهٔ اندوخته شده نشانگر گذشته است۰اما کار باید « با این فرض که کار آزادانه است» بیان کنندهٔ زندگی باشد۰مارکس در مانیفست حزب کمونیست می نویسد : ( بنابر این در جامعهٔ سرمایه داری گذشته بر حال حاکم است ؛ در جامعهٔ اشتراکی حال بر گذشته۰در جامعهٔ سرمایه داری سرمایه خود مختار است و فردیت دارد ؛ در حالی که فرد فعال غیر مستقل است و فردیت ندارد۰) به این وسیله مارکس تفکر هگل را بیان می دارد که کار را به مثابه « عمل خود آفرینی انسان » درک می کرد۰کار برای مارکس یک فعالیت بود و نه کالا۰مارکس در ابتدا عمل انسان را « فعالیت » و نه « کار » می نامید و از « الغاء کار » به عنوان هدف سوسیالیسم سخن می گفت۰بعدها که بین کار آزادانه و کار بیگانه شده تفاوت قایل گردید از مقولهٔ « کار آزادانه » استفاده نمود۰مارکس می نویسد : ( کار بدوأ فرآیندی است ما بین انسان و طبیعت ؛ فرآیندی که انسان در آن توسط عمل خویش واکنش های مادی ی میان خود و طبیعت را تنظیم کرده و مهار می سازد۰انسان در برابر مواد طبیعت به مثابهٔ قوای طبیعت ظاهر می شود۰انسان قوای طبیعت را که متعلق به جسم او هستند ؛ بازوان و پاها ؛ سر و دست را به حرکت و تلاش وا می دارد تا مواد طبیعی را به صورت قابل مصرف برای خود در آورد۰همان گونه که انسان توسط عمل خود بر طبیعت ؛ به منزلهٔ موجود خارج از طبیعت بر آن تأثیر می گذارد و آن را تغییر می دهد؛ همراه با آن طبیعت خاص خود را نیز دگرگون می سازد۰انسان ظرفیت های خفتهٔ طبیعت را تکامل می بخشد و بر نیروی حرکت آن غلبه می کند۰« برای آن که کارگر بتواند به مثابهٔ فروشندهٔ نیروی کار خویش در بازار ظهور یابد ؛ گذار از موقعیت تاریخی ای لازم بود که در آن کار انسانی هنوز محتوای غریزی خود را رها نکرده بود۰» ما از کار نهایتأ کار انسانی را اراده می کنیم۰عنکبوت اعمال خود را طوری انجام می دهد مشابه کار یک ریسنده است و زنبور در ساختن کندو بسیاری از معماران را شرمنده می سازد۰اما آنچه که از ابتدا بدترین معماران را از زنبور عسل ممتاز می دارد این است که معماران قبل از آن که عمارت خود را بسازد آن را در مخیلهٔ خویش پرورانده است۰در انتهای روند کار نیز نتیجه آن است که در ابتدا در تصور معمار وجود داشته و بنابر این به صورت آرمان از پیش مفروض بوده است۰انسان تنها تغییر در اشکال طبیعی را به وجود نمی آورد۰انسان در این تغییر مقصود خویش را نیز متحقق می سازد ؛ زیرا می داند که نوع و شیوهٔ عمل وی به مثابهٔ قانونی خواهد بود که باید خود را منطبق بر احکام آن بگرداند ؛ و این انطباق یگانه عمل او نیست۰علاوه بر به کار گیری اندام ؛ خواست با هدف « که خود را در قالب هوشیاری متجلی می سازد» برای ادامهٔ کار ضروری است ؛ و حتا فراتر از این : کارگر هرچه کمتر مجذوب محتوای کار خود و نوع و شیوهٔ پیش بردن آن گردد به همان میزان نیز کمتر از آن کار به منزلهٔ به کار گیری قوای روحی و جسمی خود خرسند می گردد۰) انسان در کنار کار خود جلوه گر می شود۰کار بیان قوای روحی ؛ فردی و فیزیکی انسان است۰در این روند فعالیت حقیقی ؛ انسان خویشتن را متکامل ساخته و تمامأ « خود » می شود۰کار تنها ابزاری برای رسیدن به مقصود نیست—- مثلن برای تولید — بلکه خود هدف است۰کار با معنا ترین شکل بیان قوای انسانی است و از آن روی خشنودی به بازرسی می آورد۰انتفاد اساسی مارکس از سرمایه داری معطوف به تقسیم ناعادلانه ثروت نمی گردد ؛ بلکه به تغییر یافتن کار به کار اجباری ؛ بیگانه و بی معنا که انسان را به « موجودی فلج شده » تبدیل کرده است۰مقوله کار از نظر مارکس به منزلهٔ بیان فردیت انسان — در جایی که وی از اشتغال دائم فرد به نوع معینی از کار « به عنوان شغل » سخن می گوید ؛ نمودار می شود۰از آن جای که هدف از تکامل انسان رسیدن به انسان کامل و همه جانبه است ؛ پس انسان بایستی که از تأثیرات فلج کنندهٔ تخصصی شدن کار آزاد گردد۰مارکس همچنین می نگارد که در تمامی جوامع پیشین انسان :( شکارچی ؛ ماهیکیر ؛ چوپان یا معتقد بوده است و اگر نمی خواست اسباب معیشت خویش را از دست بدهد باید چنان نیز باقی می ماند۰حال آن که در جامعهٔ کمونیستی که در آن هیچ کس دارای حوزهٔ خاصی از فعالیت نیست می تواند در هر رشته ای که بخواهد آموزش ببیند ؛ جامعه تولید همه گانی را تنظیم می کند و بدین گونه برایم امکان پذیر می سازد که امروز کاری و فردا کاری دیگر انجام دهم : بامداد شکار کنم ؛ بعد از ظهر به ماهیگری بپردازم و عصر به دامداری ؛ و پس از شام نقد بنویسم ؛ همان گونه که میل دارم و بدون این که هیچگاه شکارچی ؛ ماهیگیر ؛ چوپان و یا نقاد بشوم۰ ) در بارهٔ افکار مارکس برداشتی ناروا تر و تحریفی بزرگتر از این وجود ندارد که آشکار و نهان در عقاید کمونیست های شوروی « چین و جاهای دیگر » ؛ رفرمیست های سوسیالیست و حتا در افکار سرمایه داران مخالف شوروی نیز یافت می شود۰ آنها همگی می پندارند که مارکس تنها بهبود شرایط اقتصادی طبقه کارگر را می خواسته و گویا مارکس خواهان الغاء مالکیت خصوصی بوده است تا کارگر آن چیزی را به تملک خود در آورد که سرمایه داری اکنون در تملک خویش دارد۰در حقیقت برای مارکس موقعیت کارگر در کارخانهٔ « سوسیالیستی » روسیه ؛ در کارخانهٔ دولتی انگلیس و یا در کارخانهٔ آمریکایی « برای مثال در جنرال موتورز » در اساس یکسان بوده است۰این را مارکس آشکارا چنین بیان می کند : ( افزایش تحمیلی دست مزدها « مستقل از تمامی دشواری ها و مستقل از این که چنین چیزی تنها به واسطهٔ قهر می تواند انجام پذیر باشد ۰» به هر حال به معنای اجرت بهتر بردگان نیست و نه به کارگر و نه به کار ؛ به هیچ کدام موقعیت انسانی آنها داده نشده است۰حتا برابری اجرت ها نیز که پرودون خواهان آن است ؛ تنها می تواند مناسبات کنونی کارگر را با کار ؛ به مناسبات همهٔ انسانهای دیگر با کار مبدل سازد ؛ که در آن صورت جامعه خود به عنوان سرمایه دار انتزاعی به شمار خواهد آمد۰) بنابر این محور مقصود مارکس تغییر کار بیگانه شده و بی معنا ؛ به کار بار آور و آزاد است۰و نه پرداخت بهتر کار بیگانه شده توسط سرمایهٔ خصوصی و یا سرمایه داری « تجریدی » دولتی۰شگفت انگیز است که چقدر کشورهای که در قرن بیستم به نام مارکس جوامع به اصطلاح سوسیالیستی ساختند به اندیشه های او جفا نموده اند۰و چه بسیارند کسانی که هنوز درک درست و ژرف و همه جانبه از افکار جناب مارکس ندارند و در عین حال سنگ مارکس را به سینه می زنند۰باید نخست مارکس را از دست پیروان کج فهم و کوته فکر اش نجات داد ؛ زیرا پیروان به ظاهر صادق اش بیشتر از نظام سرمایه داری به مارکس ضربه زده و زیان رسانده و باعث طرح غلط و سطحی از اندیشه های بلند کارل مارکس در سراسر جهان گردیده اند ۰آری به گفتهٔ ناصرزرافشان : افزون بر همهٔ این ها (( کارل مارکس در عین حال فیلسوف و جامعه شناسی استثنایی است۰مارکس کاشف بسیاری از قوانین حرکت و تکامل تاریخ بشری و دستگاه فکری او نقطهٔ عطفی در تاریخ فلسفه و جامعه شناسی است و به دلیل همین جامعیت ؛ نگرانی او مانند امثال کینز و پیکتی سرنوشت نظام سرمایه داری و یافتن راهی برای نجات آن از بحران نیست ؛ دغدغهٔ مارکس سرنوشت و آیندهٔ بشر در کلیت آن است ۰ سخن کوتاه او از نوارد دهر است و نمی توان مارکس را با هر محقق دانشگاهی مقایسه نمود ۰ ))