« جستاری در بارهٔ زندگی و اندیشه های کارل مارکس — 1818— 1883—بخش ۱۰۳ جستاری در بارهٔ زندگی و اندیشه های کارل مارکس — 1818— 1883—بخش ۱۰۳ »‏

(جناب کارل مارکس در پیش گفتار ویراست داس کاپیتال به زبان فرانسوی چنین می نگارد: این اشکالی است که کاری برای رفع آن نمی توانم نمایم ؛ جز این که به آن دسته از خوانندگانی که با شور و حرارت در طلب حقیقت هستند ؛ از پیش هشدار بدهم و مجهزشان کنم ۰

در علم ؛ راه شاهانه ای وجود ندارد و تنها کسانی که از خستگی بالا فتن از راه های پر نشیب و فرازش نمی هراسند ؛ بخت و اقبال رسیدن به قله های درخشان آن را دارند ۰ ) مارکس همچنین در کتاب سرمایه می نویسد : ( در نظام سرمایه داری تمامی اشکال رشد قوای تولیدی ی کار اجتماعی ؛ به بهای از بین رفتن فردیت کارگر تمام می شود۰تمام ابزارهای تکامل تولید به بازار تسلط و بهره کشی از تولید کنندگان تغییر شکل می یابند ؛ کارگر را به انسان یک بعدی بدل ساخته و وی را به صورت زائدهٔ ماشین در می آورند و زحمت شکنجه کار محتوای کارش را نابود می سازد۰به همان نسبت که علم به عنوان قوای روحی ی فرآیند کار نیز برایش بیگانه می شود۰) مارکس نقش مالکیت خصوصی « طبیعتأ نه به معنای تملک بر اجناس مصرفی ؛ بلکه به عنوان سرمایه ای که کار را اجاره می کند» و عمل کرد بیگانه سازی آن را به روشنی دیده است۰مارکس می نگارد : ( بنابر این مالکیت خصوصی محصول ؛ نتیجه و پی آمد ضروری کار بیرونی شده است ؛ بنابر این مالکیت خصوصی توسط تجزیه و تحلیل مقولهٔ کار برونی شده به معنای انسان برونی شده ؛ کار بیگانه شده ؛ زندگی بیگانه شده و انسان بیگانه شده « معین می گردد۰ ) نه تنها جهان اشیاء بر انسان حکم می رانند بلکه شرایط سیاسی — اقتصادی نیز که منتج از آنها هستند وی را به زیر سلطهٔ خود می کشند۰( بدین سان ؛ شخصیت مستقل یافتن فعالیت اجتماعی و تحکیم محصولات تولید شده خود به منزلهٔ قوای قهر عینی در برابر نمود می یابد ؛ دخالت ما را سلب می سازد ؛ انتظارات ما را محدود کرده و محاسبات ما را نقش بر آب می گرداند ؛ و این یکی از نقاط عطف تاریخ تکامل تاکنونی است۰) انسان از خود بیگانه که می پندارد حاکم بر طبیعت شده ؛ تنها بردهٔ اشیاء و شرایط است ؛ زائده ای بی قدرت در جهانی که توامأ بیان تبلور یافتهٔ قوای « بیگانه » او نیز است۰) برای مارکس بیگانگی در فرآیند کار ؛ بیگانگی از محصول و شرایط کار ؛ همگی محصول بلاواسطهٔ بیگانگی از خود ؛ از انسان ها و از طبیعت است : مارکس چنین می گوید : ( بیگانگی انسان از انسان برآیند بلاواسطهٔ این است که انسان از محصول کار خویش ؛ از فعالیت زندگی خویش و از تعلق به نوع خویش بیگانه شده است۰اگر انسان رویا روی خویش قرار گیرد ؛ رویا روی سایر انسان ها نیز قرار دارد۰آنچه در مورد رابطهٔ انسان با کار ؛ محصول کار و شخص انسان صادق است ؛ در مورد رابطه اش با سایر انسان ها ؛ با کار و محصول کار نیز مصداق می یابد۰نهایتأ این که انسان نسبت به تعلق به نوع خویش بیگانه است بدین معنا است که هر انسان نسبت به دیگران همانند هر کدام از آنها نسبت به ذات انسان بیگانه شده است۰انسان بیگانه تنها نسبت به دیگران بیگانه نیست۰ وی با جوهر انسان بودن ؛ با موجود نوعی خود و حتا نسبت به خصوصیات طبیعی خود — مانند خصوصیات روحی اش — بیگانه شده است۰این بیگانگی از ذات انسانی ؛ وی را به ذات خود خواهی ای سوق می دهد که مارکس آن را به مثابهٔ تغییر جوهر انسانی « به ابزاری برای زندگی فردی » می داند۰کارگر بیگانه شده « انسان را نسبت به وجود خود بیگانه می کند ؛ مانند طبیعت بیرونی ؛ مانند ذات روحی وی و ذات انسانی وی ۰) در اینجا تفکر مارکس به اصل ایمانوئل کانت نزدیکی می یابد که انسان بایستی همواره غایتی در خود باشد و هرگز نباید وسیلهٔ رسیدن به هدفی قرار گیرد « چیزی که شوربختانه در ادیان و مذاهب و ایدئولوژی های تمامیتخواه هرگز رعایت نشده و نخواهد شد » اما مارکس این اصل را این گونه تکامل می دهد که جوهر انسانی انسان ؛ هرگز نباید وسیله ای برای وجود فردی وی قرار گیرد۰تخاصم میان عقاید و اندیشه های مارکس و کمونیسم خودکامه عمیق تر از این نمی تواند بیان گردد۰مارکس می گوید انسان بودگی انسان حتا نباید وسیله ای برای وجود فردی وی قرار گیرد۰بنابر این مطلقن نمی تواند وسیله ای برای دولت ؛ طبقه و یا ملت قرار گیرد۰به جرأت می توان گفت که کنه و ریشهٔ این سخنان بی نهایت ژرف و انسانی ‌جناب مارکس را اکثریت پیروانش به ویژه سردمداران شوروی و چین و اروپایی شرقی هرگز در نیافتند و نفهمیدند و این به اصطلاح پیروان مارکس بزرگ‌ترین جفا را در حق مارکس روا داشتند و نخواستند اندیشه های مارکس را آن گونه که هستند به جهانیان عرضه نمایند۰» بیگانگی به باژگونی همه ارزش ها می انجامد۰بدین صورت که انسان اقتصاد و ارزش های آن را — سود ؛ کار ؛ صرفه جویی ؛ قناعت را — به جای ارزش های والای زندگی می نشاند؛ یعنی به جای برخورداری از وجدان غنی ؛ تقوی « پایبند به آزادی و عدالت » اجتماعی و غیره۰اما چگونه می توانم با تقوی باشم هنگامی که وجود ندارم ؛ چگونه می توانم از وجدان غنی برخوردار باشم ؛ هنگامی که نادانم ؟ در موقعیت بیگانگی تمامی سطوح زندگی ؛ اقتصاد و اخلاقیات از یکدیگر وجود مستقل می یابند۰« هر کدام قلمرو خاصی از ذات فعالیت بیگانه شده را تعیین می کند و هر کدام در برابر دیگری رابطه ای بیگانه شده بر قرار می سازد۰» مارکس تشخیص داد که در جهان بیگانه شده چه سرنوشتی در انتظار نیازهای انسانی است ؛ و حقیقتن با روشنی و وضوح فوق العاده سرانجام این فرآیند را پیش بینی نمود ؛ یعنی سرانجامی را که امروزه قابل رؤیت شده است۰در حالی که سوسیالیسم به معنای تحقق اصیل « غنای نیازهای انسانی است و از آن روی شیوهٔ جدیدی از تولید و تحقق نوع جدیدی از تولید است ؛ همچنین اثبات کنندهٔ قوای ذاتی انسانی و مؤیدی نوع جدیدی از گسترش ذات انسانی است۰» در جهان سرمایه داری نیازمندی های انسان بیان قوای نهفتهٔ انسان نیستند ؛ بدین معنا که این نیازها اساسأ انسانی نیستند۰در سرمایه داری هر انسانی « در سودای آفرینش نیاز نوین در دیگری است ؛ تا وی را قربانی خود سازد ؛ وی را در شرایط وابستگی نوین قرار دهد ؛ وی را به نوع جدیدی از لذتت جلب کرده و از این روی به ویرانی اقتصادی بکشاند۰هر کس می کوشد با به استقرار در آوردن قوای ذاتی بیگانه شده ای در برابر دیگری ؛ به ارضای نیازهای شخصی و محصور به خویش دست یابد۰با انبوهی « قلمرو » اشیاء ؛ قلمرو ذات بیگانگی که انسان تحت انقیاد آن قرار دارد ؛ گسترش می یابد و هر محصول جدیدی ابزار بالقوه ای برای غارت و فریب هر دو طرف است۰انسان به منزلهٔ انسان برای غلبه بر ذات متخاصم خود ؛ نیاز روز افزونی به پول می یابد و قدرت پول وی با افزایش قلمرو تولیدات رابطه ای معکوس با آن را می یابد۰بدین معنا که نیازمندی هایش با افزایش قدرت پول گسترش می یابد۰نیازمندی به پول از این روی نیازی واقعی و تنها نیاز است که اقتصاد سیاسی تولید می کند۰کمیت پول به تنها مشخصهٔ قدرت انسان تبدیل می گردد۰همان گونه که پول هر موجودی را به شکل تجریدی خود تنزل می دهد ؛ به همان صورت نیز خود را در حرکت اش به جوهر کمی تقلیل می دهد۰بی معیاری « Masslossigkeit » و بی مقداری « Unmassigkiet » به معیار حقیقی آن بدل می شود۰تجلی ذهنی آن ؛ خود این گونه نمود می یابد که گسترش تولیدات و نیازمندی ها خود تبدیل به بردگان مبتکر و همواره محاسبه گر امیال غیر انسانی ؛ فاسد ؛ غیر طبیعی و ساختگی می شوند۰مالکیت خصوصی نمی تواند نیازمندی های خام را به نیازهای انسانی بدل سازد۰آرمان گرایی « مالکیت خصوصی » انکار ؛ خود محوری و بولهوسی است۰شرم آورتر از تملقی که غلام خواجه از سلطان مستبد خود می کند و کریه تر از ابزاری که در تحریک میل فرو خفتهٔ او می جوید تا لطف وی را به سوی خود جلب کند ؛ تملق شرم آور و ابزار کریهی است که خواجهٔ صنعت — تولید کننده برای به کف آوردن چند سکهٔ نقره و برای ربودن پرندهٔ طلایی از جیب همسایهٔ مسیحی اش به کار می گیرد۰هر محصول طعمهٔ است که توسط آن هر کس ذات دیگری را ؛ پول او را ؛ می رباید۰هر نیاز واقعی یا ممکن ضعفی است که پرنده را به دام می اندازد۰و این یعنی شکل عام استثمار ذات اجتماعی انسان ؛ همان طور که نابالغی انسان حلقهٔ پیوندی با آسمان است یعنی چیزی که دسترسی کشیش به قلب اش را ممکن می سازد۰به همان گونه نیز هر نیاز فرصتی است برای وارد شدن به حریم همسایه با حیلهٔ دوستی ی ظاهری و بیان این که : « دوست عزیز من هرچه را که تو احتیاج داری به تو می دهم اما تو‌ شرط لازم را می دانی ؛ تو می دانی که برای من با چه مرکبی حکم تسلیمی ات را امضاء کنی۰در حین اهدا ؛ لذت به تو باید تو را بچاپم « غارت کنم » ۰با دست نهادن بر دریافت های اخلاقی نقش رابطه بین انسان و نیازهایش را بازی می کند ؛ لذات بیمارگونه را در وی بیدار می سازد ؛ و در کمین ضعف های او می نشیند و بعد پاداش این دلالی را مطالبه می کند ۰» انسانی که از این طریق بندهٔ نیازهای بیگانهٔ خویش است» موجودی به لحاظ روحی و جسمی غیر انسان شده است ؛ فقط کالایی است مستقل و به خود آگاه » این انسان کالایی برای ایجاد ارتباط خویش با جهان خارج تنها یک راه را می شناسد : با به تملک در آوردن جهان خارج و انباشت اشیاء « و به مصرف رساندن آنها »۰ هرچه از خود بیگانه تر باشد به همان میزان نیز داشتن و استفاده کردن ؛ رابطه اش را با جهان می سازد۰« هر چه کمتر باشی ؛ هر چه کمتر زندگی ات را بیان کنی به همان میزان بیشتر داری و به همان میزان بر ثروت تو افزوده خواهد شد و ذات بیگانه شده ات فزونی می گیرد۰»گذشت زمان تصحیحی را بر تفکر مارکس پیرامون بیگانگی لازم کرده است۰مارکس معتقد بود که طبقهٔ کارگر از خود بیگانه ترین طبقات است و از این روی رفع بیگانگی ضرورتأ با رهایی طبقه کارگر آغاز می گردد۰اما مارکس ابعاد وسیع از خود بیگانگی را که سرنوشت قسمت اعظم انسان ها شده است را نتوانست پیش بینی کند۰به ویژه مارکس از بخش روز افزون جماعتی که به جای ماشین انسان و سمبل ها را دستیاری خواهد کرد خبر نداشت۰کارمندان ؛ دلالان ؛ و مدیران امروزه حتا بسیار از خود بیگانه تر از کارگران فنی هستند۰وجود کارگران هنوز وابسته به بیان پاره ای خصوصیات فردی مانند مهارت ؛ قابلیت و غیره است و کارگر مجبور نیست « فردیت خود » خنده اش و عقیده اش را در قرار داد کار و به همراه خود بفروش برساند۰مردمانی که سمبل ها را دستکاری می کنند نه فقط به خاطر مهارت شان بلکه همچنین به خاطر همهٔ خصوصیاتی که آنها را وابسته به نوع « شخصیت جذاب » می کند ؛ اجاره می شوند « که خود این خصوصیات به راحتی قابل دستکاری و تغییر و تبدیل پذیر است۰» اینها بیش از کارگر ماهر « انسان —سازمانی » هستند و آرمان آنها کسب و کارشان است۰اما تا آنجا که به مصرف بر می گردد ؛ فرقی بین کارگران دستی و وابستگان به بوروکراسی وجود ندارد۰همه آنها توسط حرص و آز بوروکراسی تسخیر شده اند : در جستجوی اشیاء جدید ؛ به تملک در آوردن آنها و مصرف کردن شان هستند۰آنها گیرنده های منفعلی هستند۰انباشت کنندگان رنجور و به زنجیر در آمده توسط اشیایی که نه تنها نیازهای ساختگی ارضاء شان می کنند۰آنها به هیچ وجه رابطه ای بارآور با جهان ندارند ؛ حقیقت محض جهان را در نمی یابند ؛ یعنی فرآیندی را که آن اشیاء را تولید می کنند می پرستند و در این جهان بیگانه شده احساس ترک شدگان و غریبه گان را دارند۰علیرغم آن که مارکس نقش بوروکراسی را دست کم گرفت اما با این وجود خصلت بندی عمومی مارکس می تواند درست باشد۰مارکس می نویسد : ( تولید ؛ انسان را نه تنها به منزلهٔ یک کالا ؛ به منزلهٔ انسان —- کالایی تولید می کند ؛ بلکه وی را مطابق شرایط تولید کالا به منزلهٔ موجودی به لحاظ روحی و جسمی نا انسان شده تولید می کند ؛ « و این به معنای » تباهی اخلاقی ؛ و فرومایه گی کارگران و سرمایه داران است۰محصول « تولید سرمایه داری » کالایی مستقل و کالایی خودآگاه ؛ انسان —- کالایی است۰) مارکس به سختی می توانست پیش بینی کند که تا چه ابعادی اشیاء و شرایطی که توسط ما تولید می شوند بر ما حاکم خواهند شد۰به هر حال جوهر پیش بینی مارکس واقعیتی عیان تر و روشن تر از این را نمی تواند نشان دهد که کل نژاد انسانی زندانی سلاح هسته ای است که خود به وجود آورده است و زندانی نهادهای سیاسی ای است که آنها را نیز خود آفریده است( « باید صادقانه و شجاعانه متذکر شد که به گمان و باور من که بخش مهمی از مطالعاتم تاریخ جهان بوده و می باشد ؛ معتقدم این که مظلوم ترین و ستم دیده ترین طبقه در طول تاریخ و شوربختانه تا کنون زنان بوده اند ؛ و نیز باید رک و راست گفت که بدون رهایی و آزادی بانوان در سراسر جهان و حقوق برابرشان با مردان ؛ سخن گفتن از رهایی و آزادی و آزادگی و آزاد اندیشی و تمدن و دموکراسی و پیشرفت و فرهنگ و اخلاق ؛ یک دروغ شاخدار و بیشرمانه و عوام فریبانه ای بیش نیست۰» )۰انسان هراسان امروزی با ترس در انتظار به سر می برد تا ببیند که آیا از سیطرهٔ اشیایی که خود به واسطهٔ اطاعت کورکورانه اش از بوروکراسی ساخته است ؛ رهایی خواهد یافت یا خیر۰ و آیا انسان پیروز خواهد شد ؟؟؟؟

اخبار روز

02 جدی 1403

BBC ‮فارسی - BBC News فارسی BBC ‮فارسی

کتاب ها