( انترناسیونال به مجمع عمومی کارگران ملل مختلف اطلاق می شود که برای استیفای حقوق مشترک خودشان گرد آمده و باهم متحد شده بودند ۰ انترناسیونال اول در سال 1861 در لندن تشکیل شد و انترناسیونال دوم در سال 1889 در پاریس و انترناسیونال سوم به وسبلهٔ لنین در سال 1919 در مسکو و انترناسیونال چهارم به وسیلهٔ تروتسکی در سال 1938 تشکیل گردید۰)
در این جستار به سوسیالیسم و اهداف کمونیسم از دیدگاه کارل مارکس پرداخته می شود و خواهیم دید که آیا نظامهای که خودشان را سوسیالیست یا کمونیست می دانستند و یا می دانند واقعن طبق نظریه های مارکس رفتار می نمودند و یا این که از افکار مارکس فقط استفاده ای ابزاری می کردند و در عمل راه کاملن مخالف دیدگاه های او را می رفتند۰دیدگاه مارکس پیرامون سوسیالیسم از ارزش انسان در نزد وی سرچشمه می گیرد۰در جستار های پیشین به اندازه کافی بیان شد که مطابق این تصویر ؛ سوسیالیسم جامعهٔ فردیت مکانیزه شده و قانون بندی شده نیست۰جامعهٔ سوسیالیستی جامعه ای نیست که تمامی انسانها در آن در آمدهای برابر هم داشته باشند و خوب پوشیده و خوب تغذیه شوند۰سوسیالیسم جامعه ای نیست که فرد مطیع دولت و ماشین و مطیع بوروکراسی باشد۰بدیهی است هنگامی که دولت به عنوان « سرمایه دار مطلق » و کارفرما باشد ؛ هنگامی که « کل سرمایهٔ اجتماعی در دست سرمایه دار خصوصی و در دست شرکت » سرمایه داری باشد چنین جامعه ای سوسیالیستی نخواهد بود۰حقیقتن نیز مارکس در دستنوشته های فلسفی — اقتصادی آشکارا می گوید که این کمونیسم مقصد تکامل انسان نخواهد بود۰اما سوسیالیسم چیست؟ روشن است که هدف سوسیالیسم انسان است۰سوسیالیسم باید شیوهٔ تولیدی و سازمان اجتماعی ای را بیآفریند که در آن انسان قابلیت رفع بیگانگی در برابر تولیدات خویش ؛ در برابر کار خویش ؛در برابر انسان های دیگر ؛ در برابر خود و در برابر طبیعت را بیابد ؛ « و این همه » بدین وسیله که وی خویشتن خویش را باز یابد و جهان را با قوای خویش دریافته تا از این طریق با جهان یگانه گردد۰سوسیالیسم برای مارکس چنان که آقای پاول تیلیخ اظهار می دارد « جنبش مقاومت علیه تخریب عشق توسط حقایق اجتماعی » است۰مارکس هدفهای کمونیسم را به وضوح در انتهای جلد سوم کتاب سرمایه چنین بیان می کند : ( در عمل قوای آزادی آنجایی شکل می گیرد که کاری که توسط ضرورت و اهداف بیرونی تعیین می یابد رو به زوال بنهد۰بنابر این قلمرو آزادی ؛ بنابر طبیعت خود خارج از حیطهٔ تولیدی مادی محض قرار دارد۰همان طور که انسان ابتدایی برای ارضاء نیازهای خویش ؛ و برای حفظ بقاء خویش ؛ همواره باید با طبیعت ستیز می کرد ؛ انسان متمدن نیز باید این ستیز را در تمام صورت بندی های اجتماعی و تحت شیوه های متفاوت تولید انجام دهد۰با تکامل یافتن انسان قلمرو ضرورت های طبیعی وی نیز گسترش می یابد ؛ چرا که نیازمندی هایش فزونی می گیرند۰اما در همان حال نیروهای مولده ای که زمینهٔ این تکامل را فراهم آورده اند نیز خود گسترش می یابند۰در این جریان ؛ آزادی فقط به این شکل می تواند وجود داشته باشد که انسان اجتماعی شده ؛ یعنی نیروهای بالقوه تولید ؛ به جای فرمانبری کورکورانه از تولید ؛ به دست خود تولید را توسط فعل و انفعال معقولانهٔ مادی با طبیعت تنظیم کرده و آن را تحت کنترل اجتماعی خویش در آورد۰« بدین معنا که انسان » تولید را با حداقل مصرف نیرو تحت موقعیت بسنده شدهٔ طبیعت در خور انسانی خود در آورد ؛ هر چند که قلمرو ضروریات همواره باقی می ماند۰در ورای تکامل قوای انسانی که به منزلهٔ هدفی در خود است ؛ قلمرو واقعی آزادی آغاز می گردد و آزادی واقعی تنها در قلمرو ضروریاتی که این تکامل قوا ریشه در آن دارند قادر به شکوفایی است۰ )جناب مارکس تا اینجا تمام اجزاء اساسی و بنیادی سوسیالیسم را عنوان می کند۰نخست این که انسان در شکل اتحادوار به تولید دست می زند و نه در قالب رقابت۰این بدین معنا است که انسان به جای آن که تولید را به منزلهٔ قوای کورکورانه ای بر خود حاکم گرداند ؛ آن را در تحت کنترل خود در می آورد۰بنابر این تعریف « از تولید در سوسیالیسم » جامعه ای که در آن انسان توسط بوروکراسی هدایت می شود — حتا هنگامی که اقتصاد به جای تعلق به صنایع بزرگ تمامأ در اختیار بوروکراسی دولتی قرار بگیرد— جامعه ای سوسیالیستی نخواهد بود۰«برعکس این » یعنی فرد به طور فعال در طرح و پیشبرد نقشه های تولید سهم دارد و این خود به معنای حقیفت یابی دموکراسی سیاسی — اقتصادی است۰ خواست مارکس این است که انسان در جامعهٔ نوین غیر بیگانه به استقلال دست یابد ؛ بر روی پاهای خویش بایستد و بیش از این توسط شکل بیگانه شدهٔ تولید و مصرف فلج نشود۰یعنی انسان به معنای واقعی سرور و خالق زندگی خویش بگردد و از این روی به جای آن که زندگی را وسیلهٔ تولید کردن قرار دهد ؛ قادر شود تا « زندگی » را به اصلی ترین تلاش اش مبدل سازد۰سوسیالیسم بدین معنا برای مارکس هرگز غایتی در خود نبوده است ؛ بلکه بسیار فراتر از این ؛ « سوسیالیسم برای مارکس به معنای » شرایط رسیدن به زندگی به معنای یک غایت است۰زمانی که انسان بتواند شکل منطقی و غیر بیگانهٔ زندگی را بناء نهد سپس امکان آن را خواهد داشت با چیزی که هدف زندگی است آغاز بدارد : تکامل قوای انسانی که غایتی در خود است و غنای واقعی آزادی است۰مارکس ؛ یعنی کسی که هر ساله تمامی آثار آشیل و شکسپیر را می خواند ؛ کسی که در اعماق وجودش آثار بزرگ تفکر انسانی را زنده کرده بود حتا در خواب هم نمی توانست ببیند که از عقاید وی پیرامون سوسیالیسم چنین تعبیری خام و دیکتاتور منشانه ای به دست داده شود ؛ که گویا هدف مارکس رسیدن کارگر به موقعیت فردی خوب تغذیه شده و خوب پوش بوده است و یا دولت رفاه را هدف قرار داده است۰به نظر مارکس انسان در طول تاریخ فرهنگی را به وجود می آورد که ابتدا از زنجیرهای نه فقط فقر اقتصادی بلکه همچنین از فقر روحی و فکری ای که توسط بیگانگی ایجاد گشته است ؛ رهایی یابد۰سوسیالیسم برای مارکس نه به منزلهٔ هدف زندگی که پیش شرط آزادی ؛ و انکشاف قوای خلاقهٔ انسان بوده است۰برای مارکس سوسیالیسم « و یا کمونیسم » هرگز به معنای گریختن یا تجرید از جهانی واقعی که به واسطهٔ استعدادهای متحقق انسان آفریده شده نبود و نه به معنای از بین بردن آن « سوسیالیسم » بازگشتی محقرانه به سادگی ابتدایی و غیر طبیعی نیست۰بسیار فراتر از آن «سوسیالیسم » بدوأ به معنای آشکار شدن و پیدایی حقیقی ی طبیعت انسان به منزلهٔ حقیقت واقع است۰سوسیالیسم برای مارکس جامعه ای است که تحقق یابی ذات انسانی را توسط رفع از خودبیگانگی انسان میسر می سازد۰سوسیالییم یعنی آفریدن شرایط پیدایی ی انسان حقیقتن آزاد ؛ منطقی ؛ فعال ؛ و مستقل ؛ سوسیالیسم به ثمر رسیدن این هدف پیامبر گونه است : نابودی بت واره ها۰این که به مارکس به عنوان دشمن آزادی نگریسته می شود ؛ تنها به خاطر فریبکاری و جنایات فوق العاده وحشتناک استالین و امثال استالین ممکن شده است که به خود اجازه می دادند به نام مارکس سخن بگویند ! و از طرفی نادانی به همین اندازه وسیع که در غرب در باره مارکس وجود دارد۰برای مارکس آزادی هدف سوسیالیسم بود۰اما آزادی ای بسیار عمیق تر از آنچه که دموکراسی موجود می تواند تصور کند— آزادی به معنای استقلالی که موجب می شود تا انسان بر روی پاهای خویش بایستد ؛ به قوای خود متکی گردد و با جهان در رابطه ای بار آور قرار گیرد۰برای مارکس آزادی بدان حد با ذات انسان در هم آمیخته است که حتا دشمنان آزادی نیز آزادی می خواهند۰هیچ انسانی علیه آزادی نمی ستیزد بلکه حداکثر علیه آزادی دیگران مبارزه می کند۰بنابر این آزادی همواره در اشکال متفاوت موجود بوده است ؛ فقط زمانی حق انحصاری عدهٔ خاصی و زمانی دیگر به عنوان حقی عمومی وجود داشته است۰سوسیالیسم برای مارکس جامعه ای است که در خدمت نیازهای انسانی قرار دارد۰اما در این صورت بسیاری خواهند گفت ؛ آیا سرمایه داری مدرن همین کار را نمی کند ؟ آیا شعب اقتصادی ما پایه در خدمت کردن و بر آوردن نیازهای انسانی ندارند ؟ آیا شرکت های تبلیغاتی ما مجامع پیگیری نیستند که با تلاش فراوان ؛ با آمار گیریها و تجزیه و تحلیل انگیزه های مردم سعی در کشف نیازهای انسانی دارند ؟حقیقتن زمانی می توان به مفهوم سوسیالیسم پی برد که تفاوت بین نیازهای واقعی را که مارکس بیان می دارد و نیازهای ساختگی و سنتز گیری شدهٔ انسان را درک کرد۰همان گونه که از مفهوم کلی انسان بر می آید ؛ نیازمندیهای واقعی انسان ریشه در طبیعت وی دارند۰ایجاد تمایز میان نیازمندیهای واقعی و نیازهای ساختگی انسان تنها بر اساس برداشتی از طبع انسانی ممکن است که ریشه در طبیعت وی دارد۰نیازهای واقعی انسان آن های هستند که ارضاء شان برای انسان به مثابهٔ موجود انسانی ضروری و حیاتی است و انسان باید به آن نیازها پاسخ گوید۰یا آن گونه که مارکس می گوید : ( به آنچه که من حقیقتن عشق می ورزم ؛ وجودش را به عنوان ضرورتی در می یابم ؛ به عنوان چیزی که من نیازمند آنم و بدون آن وجود من اشباع نمی شود و وجود من بدون آن وجودی ناقص و سیراب نشده است۰) مارکس تنها بر مبنای مفهوم خاص از طبیعت انسان می توانسته تفاوت بین نیازهای حقیقی و غیر حقیقی را در یابد۰در ذهن ؛ نیازهای غیر حقیقی همان قدر به عنوان ضرورتی واقعی جلوه می کنند که نیازهای حقیقی۰از دیدگاه ذهنی برای تفاوت قایل شدن. بین آن دو ؛ معیاری وجود ندارد « بنابر اصطلاحات جدیدتر علمی می توانیم بین نیازهای روان رنجورانه « نوروتیک » و نیازهای معقول « سالم » تفاوت قایل شویم۰» غالبأ انسان تنها نسبت به نیازهای غیر حقیقی خویش آگاهی دارد و به نیازهای حقیقی ی خود ناآگاه است۰وظیفهٔ کارشناسان اجتماعی دقیقن این است که انسان ها را بیدار کنند تا نسبت به نیازهای ساختگی و غیر حقیقی و وجود نیازهای حقیقی خویش ؛ آگاهی بیابند۰مهم تربن هدف سوسیالیسم برای مارکس شناخت و تحقق بخشیدن به نیازهای حقیقی انسان است و این امر تنها زمانی میسر خواهد بود که تولید در خدمت انسان قرار گیرد و سرمایه نتواند نیازهای غیر حقیقی را در انسان بپروراند و انسان را استثمار کند۰سوسبالیسم از دیدگاه مارکس و مکاتب فلسفی هستی گرایانه ؛ اعتراضی است علیه بیگانگی انسان۰ آن گونه که آلدوس هاوکسلی می گوید : ( ارکان اجتماعی ما در قلمرو اقتصاد ؛ اجتماع و بین الملل و — بر اساس بی عاطفگی سازمان یافتهٔ بیش از حدی استوار است۰) سوسیالیسم مارکس اعتراضی است علیه این بی عاطفگی ؛ علیه استثمار انسان توسط انسان و علیه موقعیت استثمارگرانه اش در برابر طبیعت ؛ علیه به هرز بردن ثروت طبیعی به قیمت تباهی بخش اعظم انسانها ؛ و فراتر از این ها ؛ به قیمت تباهی نسلهای آینده۰انسان غیر بیگانه «که همان طوری که نشان دادیم هدف سوسیالیسم است۰» انسانی است که بر طبیعت « حکومت نمی کند » و بلکه با آن یکی می گردد ؛ انسانی که نسبت به اشیاء با طراوت و تأثیر پذیر است به گونه ای که اشیاء برایش زندگی می یابند۰با در نظر گرفتن آنچه که تا کنون گفته شد آیا سوسیالیسم مارکس به معنای تحقق عمیق سائق های مذهبی نیست که نقطهٔ پیوند مذاهب انسانگرا است ؟ حقیقتن چنین است ؛ ولی مشروط به این که بدانیم مارکس « به مانند هگل و بسیاری از متفکران دیگر» پرورش روح انسانی را نه در قالب الفاظ الهی ؛ بلکه به زبان فلسفی بیان می دارد۰اتفاقأ مارکس از این جنبه با مذهب ستیز می کرد که مذهب چیزی بیگانه شده است و نیازهای حقیقی انسان را ارصاء نمی کند۰نبرد مارکس علیه خدا در حقیقت نبردی علیه بت واره هاست۰در همان ایام جوانی در رساله اش با تأکید نوشت : ( نه آن کسانی که خدایان توده را به تمسخر می گیرند بی خدایند ؛ بلکه آنانی که عقاید توده را به خدایان نسبت می دهند۰) بی خدایی مارکس شکل تکامل یافتهٔ عرفان منطقی است۰مارکس از کسانی که وی را متهم به « بی خدایی » می کنند و علیه وی می آشوبند بسیار به استاد اکهارت « Meister Eckhart » و ذن بودیسم نزدیکتر است۰ حقیقتن نیز افکار گوته ؛ هگل ؛ و مارکس بسیار به ذن بودیسم نزدیک است۰اشتراک پایه ای آنها در این است که انسان دوگانگی ذهن و عین را از بین خواهد برد۰شیء شیء است و آن زمان که شیء دیگر شیء نباشد ؛ انسان با آن یکی خواهد شد ؛ علیرغم آن که شیء و انسان دو چیز متفاوت باقی خواهند ماند۰انسان زمانی قادر خواهد بود از خود بیگانگی خود را رفع بنماید که با جهان اشیاء رابطهٔ انسانی را بر قرار سازد۰بنابر این سوسیالیسم و کمونیسم و تمام ایسم های دیگر باید وسایل و ابزارهای باشند برای آزادی و رهایی انسانها از تمام قید و بندهای که باعث استثمار و از خودبیگانگی و مسخ انسانها می گردند ؛ نه آن که انسانها را ابزار و وسیله قرار بدهیم برای ساختن یک نظام توتالیتر تحت نام دروغین و فریبکارانه ای سوسیالیسم و انسان نوین ۰