به هر سو و جهتی نگاه میکنی، خشونت است و عملیات جهشی و تعرضی؛ در دنیا، در قاره ها، در برخی از کشور ها، در مناطق داغ و بحرانی، در خانه، در مکتب، در مدرسه در... گویی دگر مدارا و تعامل عادی بی اثر گشته و اعتبار خودش را از دست داده است و ناگزیر هستی ولو در قاعدۀ « مشت و دَرَوَش» تن به پذیرش "خشونت" بدهی، تجاوز معنی
دار روسیه به اوکراین، قتل عام باشندگان غزه و اشغال کامل سرزمین های شان، خشونت مسلط در سودان، تنش های داغ خشونت زا در نایجیریا، ناآرامی ها در وینزویلا وبرخی دیگر از ممالک امریکای لاتین، تب خشونت در جنوب آسیا، عملیات خشونت بار در پاکستان، تهدیدات چین برای جزیرۀ تایوان، قد بلندک های کوریای شمالی، جابجایی های قطعات بیشتر نظامی ایالات متحدۀ امریکا در شرق میانه، مشت دندان نشان دادن قدرت ها در این و آن گوشۀ جهان به همدیگر و رقابت در تولید و اختراع سلاح های نامتعارف و کشتار جمعی دول خشونت مدار و ... این ها همه نمود حضور تمایل ایفا و اجرای خشونت را در سیمای گسترده و آشکار آن به ما خاطر نشان می سازد.
اگر اما به خشونت های نامرعی و بالقوه توجه کنیم، نقطه ای از دنیای ما باقی نخواهد ماند که فارغ از دژخیم خشونت باشد.
«بر اساس تعريف سازمان صحی جهان، استفاده عمدي از قواي جسماني بهصورت عملي يا تهديدآميز عليه فرد یا گروهي ديگر است، طوري كه منجر به افزايش بروز يا احتمال آسيب، مرگ، صدمات رواني و محروميت شود. خشونت پدیدهای به شدت پيچيده است كه ريشه در عوامل متعدد زيستي، اجتماعي، فرهنگي، اقتصادي، سياسي و... دارد.»
براساس انواع خشونت مطروحه در تعریف سازمان صحی جهان، می توان خشونت را به سه دستۀ آتی در نظر گرفت:
خشونت بر علیه خود. خشونت میان افراد: خشونتی که توسط یکی از نزدیکان، یا شخص ناشناس (خشونت میان افراد گروه) رخ میدهد. خشونت جمعی مانند خشونت های که ماهیت اجتماعی، سیاسی و اقتصادی دارند. این نوع خشونت منحصر به نظام های اجتماعی است که گروه های اجتماعی مسلط بر حاکمیت آنرا بر دیگران غیر از خود شان روا میدارند.
هر یک از گروپ های بالا انواع خشونت های متنوعی دیگری را در خود دارد؛ که هر کدام شان در ساحه ای که ارتکاب می یابند، مورد شناسایی قرار میگیرند مانند بد مواظبت کردن اطفال، یا مواظبت بد از بزرگ سالان، یا بنابر رابطه ای که میان خشونتگر و قربانی آن وجود دارد مثل خشونت در زناشویی و خشونت فامیلی.
خشونت بنابر ماهیت فعل آن نوعیت های متفاوت دیگر را به خود میگیرد، نوع خشونت خیلی معمول که روی میدهد، خشونت های فزیکی، خشونت های جنسی، خشونت های روانی و خشونت های گفتاری یا زبانی اند.
در حوزۀ مدنی در روابط افراد عمل خشونتبار زمانی رخ میدهد که شخصی بدون داشتن حق، به یک داشتۀ مسلم شخص دیگر تعرض نماید مثلاً درخت کسی را بر کند و یا دیوار شخص دیگری را بغلتاند و باعث وارد کردن ضرر به شخص گردد.
"ژنه تان اسپنسر" در بارۀ خشونت چنین اندیشده است:«خشونت ذاتاً پدیدۀ جمعی است تا فردی، اجتماعی است تا غیر اجتماعی (یا به تعبیری ضد اجتماعی)... خشونت اساساً دارای ساختار فرهنگی بوده و برمبنای فرهنگ تفسیر میگردد...خشونت توانایی زیادی برای برهم زدن امور و تشویۀ فضای اجتماعی دارد...»
"اسلاوی ژیژک" خشونت را به سه نوع دسته بندی میکند؛ خشونت بالفعل، خشونت بالقوه و خشونت بالذات، که مشهودترین نوع خشونت را خشونت بالفعل میداند.
خشونت بالقوه آن نوع خشونت موجود ولی نامرعی را میداند که همزمان ترس و ارعاب را بر قربانی اعمال میکند و هم آبستن خشونت بالفعل برای فردا است.
ولی خشونت بالذات یا نمادین را خشونت همگانی برای تمام جامعه تشخیص میکند، زیرا این نوع خشونت محصول خصلت و ذات نظام اجتماعی-سیاسی و یا نظام ایدیولوژیک مستقر در جامعه است که به طور خودکار خشونت را می آفریند، این خشونت در طبعیت نظام های استبدادی، مختنق، توتالیتیر، تمامیت خواه، ایدیولوژیک و دکتاتوری وجود خواهد داشت.
نظام های نامبرده برای زنده ماندن خود، اقسام خشونت را بر جامعه چنان به اجرا می گذارند که گویی طبعیت چنین تقدیر کرده است تا در عمل در روح ودر کا امور خشونت را پذیرفت و آنرا متحمل گردید، پژوشگران به سبب ماهیت "ضد اجتماعی" بودن خشونت، به نوع خشونت بالذات یا نمادین بیشتر معطوف گشته اند و آنرا جز فرهنگ نظام تمامیت خواه تشخیص نموده اند.
خشونت در انواع خود از هر چه بغض است و نفرت، کینه است و قهریت، خشم است وارعاب، وحشت است و دلهره و ترس، از هیچ یک از این ها کمی نمی کند. ماحصل این منفی ترین احساس ها خشونت را به بار می آورد.
مؤرخان خشونت های مختلف را در ادوار تأریخ در کار های شان گرد آوری کرده اند از خشونت دوران برده داری، تا خشونت های مرحلۀ زمینداری و تا خشونت های جوامع حاکمیت سرمایه و نیز خشونت های دوره های دور و نزدیک ممالک عقب نگه داشته شده، که در آن خشونت های شامل "استبداد شرقی" را نیزمی توان مطالعه کرد؛ در این نوع استبداد خشونت روانی یا خشونت نامرعی به مثابۀ ابزار سیاسی بر تمام جامعه مستولی بود و این خشونت یک امر معمول و پذیرفته شده می نمود. و اما خشونت فزیکی این استبداد مشتمل بود، بر کشتن و بستن بی دلیل و برهان، تصاحب زنان و دختران بدون داشتن حق و توافق و اجازه، تصاحب و غصب دارایی های افراد بی دفاع و متعلق به طبقات مستضعف، گوش بریدن ها، قطع اعضای بدن، قین و فانه، تیل داغ کردن ها در فرق سر، غَرب و غراپ کردن ها، شکنجه و تجاوز بر اعضای فامیل در برابر چشمان متهم، فرو کردن ابزار چوبی و فلزی در شرمگاه های زندانی، کور کردن ها، معیوب گردانی های عمدی، شلاق کاری ها، دادن گرسنگی و تشنگی، قرار دادن در سردی هوا و...
همین حالا و دیروز های نزدیک در مناطقی از دنیای ما ، حاکمیت های مستبد بر علیه انسان از هیچ نوع خشونت و مظالمی دریغ نه ورزیده اند، در این میان شکنجه های دوران حاکمیت پرچمی- خلقی خیلی متبارز و برجسته است؛ در تأریخ استبداد در وطن ما در زمینۀ اجرای مظالم و شکنجه های خشونتبار دهشتناک همین هفت ثوری ها دست بالا داشته اند که حافظۀ تاریخ ما آنرا به خاطر سپرده است.
در بارۀ منشأ و سرچشمۀ بروز خشونت نظرات متعدد وجود دارد عمده های این نظرات چنین اند؛ سلطه و اقتدار طلبی، کسب منافع اقتصادی، تحمیل ایدیولوژی خود به وسیلۀ اعمال خشونت، تحمیل سلطۀ یک گروه سیاسی برجمع با استفاده از خشونت که تأریخ شاهد آن است. برخی از محققان می اندیشند که بروز خشونت، خود خشونت زا است یعنی پدید آمدن یک عمل خشونتبار و در شکل فزیکی و یا غیر فزیکی آن سبب یک دور پدید آمدن خشونت خواهد گردید.
در اینجا باید خشونت های" قانونی، مشروع و مؤجه" را از خشونت های غیر معمول وفرا قانونی مجزا نمود، به نظر "ماکس وبر" آدم ها برای حفظ امنیت و نظم، حق اعمال خشونت را به "دولت-ملت" به رسمیت شناخته اند که ارگان های آن می توانند در حالات لازم از این صلاحیت اعمال خشونت کاربگیرند، مانند تطبیق مجازات خشونتبار بر محکومان، اعمال خشونت برای اجرای پلان های دولت در امور دفاع و برای پدید آوردن آرمان های مطروحه اش و... توماس هابز به این نظر بود که انسانها در حالتی طبیعی، حق هر چیزی را در جهان داشته اند که استفاده از خشونت علیه دیگران بر این اساس توجیه میشد. با این هم عده ای برای بقای انسانها و"امنیت آنان حق استفاده از خشونت را برای افراد منتفی دانستند و اقتدار انحصاری دولت بر خشونت را به منظور حفظ صلح، قبول نمودند.
در عمل خشونت به چه اشکالی به اجرا گذاشته می شود؛ از جنگ های گستردۀ جمعی گرفته تا زد و خورد های انفرادی، تا شکنجه و بدرفتاری های فزیکی و غیر فزیکی تا شلاق زدن افراد بدون موجب در راه و معابر، گلاآویز شدن افراد و کودکان در مجامع و مدارس، تا خشونت های خانوادگی و زناشویی. در نوع خشونت نامرعی تا چیره گردانی ترس و ارعاب و نگران ساختن انسان ها، تا تهدید و اخطار به مرگ و یا رسانیدن آسیب های جسمانی و...، تا داد زدن و غضب کردن، تا بستن تنفس های فرهنگی ، تا محدودیت جنبیدن و گشت و گذارو... نوع و اشکال افعال خشونتبار خیلی ها متنوع اند و نمی شود تمام انواع آنرا ردیف نمود، شاید هر کدام از ما ها محل تجربۀ یک نوع مشخص آن بوده باشیم، به همین خاطر شرح و حدود خشونت را از مسایل خیلی مبهم و پیچیده گفته اند.
اگر به دقت نگریسته شود خشونت و اعمال خشونتبار - چه از نوع آشکار و چه از نوع نامرعی آن – در نقطۀ مقابل "امنیت" قرار دارند، خشونت در هر نوع و شکل آن شکنندۀ امنیت است مخل امنیت است، زهر و کشندۀ امنیت است؛ حالتی که قربانی خشونت باشد، امنیت در آنجا حضور یافته نمی تواند یعنی حالت ضد امنیت بروز و حضور خشونت و یا احتمال وقوع آن است، نمی توان همزمان هم خشونت مدار بود و هم امنیت را داشت. در یادداشت یکی از دوستان اندیشمند و عالمم خواندم که : «هیچ امنیتی نخواهد بود مگر آنکه پیش از آن ترس و اضطراب مستولی بوده باشد» به عبارت دیگر امنیت پایان و ختم " ترس و اضطراب" ( خشونت) است. وقتی از امنیت صحبت می کنیم، در واقع با فقدان و غیبت خشونت، دلیل آوری می نمائیم، خشونت و امنیت رابطۀ متضاد دارند مثل شب و روز، مثل روشنایی و ظلمت مثل سپید و سیاه که با توضیح یکی آن دیگری معنی می یابد، احساس بی امنیتی کردن ترس از وقوع یک حالت خشونتبار است که یا این حالت اتفاق افتاده است و یا در شرف وقوع است، بی امنیتی بیان وقوع خشونت است، خشونت حذف امنیت و به عقب راندن آن است، تأمین امنیت یعنی رد و دفع خشونت. ماحولی در امن و امان است که فارغ از خشونت باشد.
پاما با این همه، خشونت بخشی از اعمال معمول زندگی انسان بیچاره است، حتی برای مشروعیت و توجیه آن دلیل آوری میکنیم؛ خشونت تدافعی؛ خشونتی که برای دفاع و دفع خشونت هجومی و یا تعرضی به عمل می آید. خشونتی که به صورت مقاومت در برابر ظلم و نابرابری عمل می شود. برای توجیه خشونت تأریخ مثال های فراوانی به جا گذاشته است.
خشونت انسان های بدوی در بدو پیدایش شان در بدست آوردن غذا قابل توجیه بود، انسان آن دوران مثل انسان کنونی مجهز به مدنیت عالی مادی و معنوی نبود، اما خشونت های نمادین برخی از نظام های اجتماعی و ایدیولوژیک کنونی هم برای امیال شان بنابر خصلت طبعی آنان به عمل آورده می شود، همین نظام ها خشونت را جز طبع بشر دانسته و استدلال میکنند، که این هم به نحوی خشونت را توجیه پذیر می سازد.
"ژان ماری مولر" فرانسوی در متنی که برای یونسکو تهیه کرده بود، چنین نوشته است :« سخن گفتن شالوده وساختار جامعه پذیری است و اتفاقاً وجه مشخصۀ آن مردود شمردن خشونت است چون انسان حیوان ناطق است، این بدان معنی است که مردود شمردن خشونت هستۀ اصلی انسان بودن را مشخص می سازد در عمل اصول و روش های خشونت پرهیزی است... که انسانیت انسان ها انسجام و موضوعیت معیار های اخلاقی مبتنی بر اعتقادات و نیز احساس مسئولیت را تشکیل می دهد، به نحوی که خشونت در واقع انحراف ریشه یی از انسانیت است، هر جا زبان آلوده به خشونت می شود تحت تأثیر شرایط آسیب زای تصادفی است که منطق ذاتی ارتباط نمادین را مخدوش می سازد...»
پایان