( هیچ خدایی ؛ دینی و مذهبی « و نیز ایدئولوژی » نمی تواند ما را رستگار کند انسان باید نجات دهنده و به معنای اخلاقی آفریدگار خویش باشد « ژان ژاک روسو » ) در این جستار نخست به یک نکته ای مهم ؛ البته از دید خودم می پردازم و سپس به جناب مارکس پرداخته می شود و بعد موضوعی را می آورم که مطمئنأ باب طبع آقایان مذهبی و کثیری از آقایان
چپ نمی باشند ۰ از نوشتن و سخن گفتن باب میل دیگران سخت گریزانم و به گفتهٔ سقراط : « ترجیح می دهم با تمام جهان در ستیز باشم ؛ اما با خرد و وجدانم در صلح » همچنین مانند فرانتس کافکا معتقدم که یک نوشته باید مانند پتکی بر سر خواننده فرود آید و آرامشی که ناشی از تنبلی فکری؛ ترس ها؛ عادت ها و دنباله روی های تهوع آور هستند را از خواننده بگیرد تا شاید خودش به خود آید و باورهای سنگواره شده اش را مورد چالش و ارزیابی آگاهانه قرار دهد۰ بدون تفکر نقادانه اندیشیدن ؛ استقلال فکری و آزاد شدن از دام جزمگرایی مذهبی و ایدئولوژیک محال است ؛ نقد و سنجشگری یک فرهنگ است که شوربختانه ما نداشته ایم و هنوز هم نداریم ؛ و حتا همین اکنون بسیار اندک اند کسانی که نقد مدرن را بشناسند ۰ شوربختانه کم نیستند کسانی که توهین ؛ تحقیر ؛ دشنام و حملهٔ شخصی را با نقد مدرن خلط کرده و اشتباه می گیرند۰ بنابر این از نگاه من هر کسی دارایی هر پست و مقام و مدرکی هم باشد ؛ اگر باورها ؛ اعتقادات و گذشته اش را با دید انتقادی نبیند ؛ بدون هیچ گونه اما و اگری یک واپسگرایی متحجری بیش نیست ۰) بر گردیم به جناب کارل مارکس : بدون تردید می تواند گفت اینکه : مارکس انسانی بارآور ؛ فعال ؛ جستجوگر ؛ اندیشه ورز شکاک ؛ مبتکر ؛ شجاع ؛ خودآگاه ؛ روشنگر و مستقل بود۰آثار و نوشته های مارکس وی را به عنوان انسانی متعلق به جامعه ای مدرن مطرح می کنند۰توان بارآوری مارکس تمام جهان انسانی و آرمان های انسانی را در بر می گیرد۰مارکس همان گونه می زیست که می اندیشید۰در ناخوش آیند ترین لحظه های زندگی اش در ریاضیات غوطه ور میشد و حساب دفرنسیال تحصیل می کرد و در تمام این دوران ها به انسان عشق می ورزید۰برای مارکس هیچ چیز با شکوه تر از انسان نبود و مارکس این احساس را همواره در گفتاوردی که از هگل می آورد چنین بیان می داشت : « حتا تفکر جنایت بار موجود افسانه ای بدجنس با شکوه تر و اصیلتر از معجزات آسمانی است » تمکین برای مارکس برابر بود با فلاکت و ذلت و زبونی۰ عادتی که بیش از همه از آن نفرت داشت بندگی و سر خم نمودن در برابر ارباب قدرت بود۰قوانین با ارزش زندگی اش عبارت بودند از « هیچ چیز انسانی ای برایم غریب نیست » و « باید به همه چیز شک نمود۰»مارکس نه یک بنیاد گرا و نه یک فرصت طلب ؛ بلکه اوج شکوفایی سنت انسانگرایی غرب را عرضه می دارد۰در راه مفهوم حقیقت مارکس انسانی غیر سازشگر بود و می کوشید تا ژرفای واقعیت وجود رسوخ نموده و هرگز گول ظواهر منحرف کننده را نخورد۰مارکس انسانی مالامال از جرأت خدشه ناپذیر و کمال دست نیافتنی بود۰مارکس سرشار از نگرانی در باره انسان و آینده او بود۰مارکس انسانی از خود گذشته و به دور از خواست قدرت ؛ و کمتر مغرور و همواره هوشیار بود۰ بر انگیزنده بود و به هر چه دست می زد به آن زندگی و حیات می داد۰اعتقاد مارکس به نیروی عقل و خردورزی و شکوفایی انسان وی را در زمرهٔ نمایندگان راستین سنت غنی ی انسانگرایی جهان قرار می دهد۰مارکس حقیقتن تصویر انسانی را به نمایش می گذارد که محور اندیشه اش را شکل می داد : انسانی که غنی است حتا اگر کمتر دارد ؛ انسانی که بزرگ است ؛ چرا که نیاز به انسان های دیگر دارد۰مارکس پیش از آن که زبان شناسی مدرن نقش زبان را بیان دارد ؛ به نقش زبان آگاهی دارد و در کتاب ایدئولوژی آلمانی چنین می نگارد : ( زبان به اندازه آگاهی قدمت دارد۰زبان برای من و همچنین برای سایر انسان ها به منزلهٔ آگاهی در عمل است و زبان نیز به مانند آگاهی ؛ ابتدا پس از نیاز به آن شکل می گیرد ؛ نیاز مراوده با انسان های دیگر ؛ جای که روابط « بین انسان ها » حکمران است ؛ در آنجا آگاهی وجود دارد۰جانور با چیزی رابطه ندارد و نمی تواند آگاهی داشته باشد۰برای جانور روابط اش با دیگران ؛ برایش رابطه نیست۰بنابر این آگاهی بدوأ محصول اجتماعی است و ما دامی که انسان وجود دارد به همان گونه نیز خواهد ماند۰آگاهی در ابتدا به صورت آگاهی نسبت به محیط حسی و محدود به ارتباط با دیگر انسان ها و اشیاء پیرامون فردی است که از خود آگاهی می یابد۰« این آگاهی » در آن واحد آگاهی به طبیعت است که برای انسان ؛ ابتدا به عنوان قدرتی غریب ؛ نیرومند و غیر قابل دسترس قرار دارد و انسان ها در مقابل آن رفتاری کاملن حیوانی دارند و چون جانوران در دهشت از آن به سر می برند ؛ و بنابر این ؛ آگاهی ی صرفأ حیوانی از طبیعت « مذهب طبیعی » )نکتهٔ که شوربختانه بسیاری از پیروان مارکس بد فهمیده اند این است که هر نوع مالکیت را رد می کنند ؛ تا آنجا که در زمان شوروی سابق حتا محصولات کشاورزی شخصی را از کشاورزان و دهقانان به زور می گرفتند ؛ مانند برخورد بسیار ظالمانه و جنایتکارانه ای که در آن زمان در اوکراین و جاهای دیگر شوروی اتفاق افتادند که باعث مرگ و فلاکت میلیونها انسان گردیدند۰ اما جناب مارکس در نوشته تحت عنوان « مالکیت خصوصی » چه در اینجا و چه در جاهای دیگر ؛ مالکیت شخص بر وسایل مورد نیازش را مانند خانه ؛ میز و غیره ؛ مد نظر ندارد۰مارکس مالکیت « طبقه حاکم » را مد نظر دارد۰یعنی سرمایه داری که بر ابزار تولید مالکیت دارد و کارگر را اجیر خویش می سازد تا برای وی کار کند و علاوه بر این تحت شرایطی که کارگر مجبور به پذیرش آن است۰بنابر این مالکیت خصوصی در نزد مارکس ؛ همواره به منزلهٔ مالکیتی در جامعه سرمایه داری — طبقاتی است و از آن روی مقوله ای اجتماعی — تاریخی است۰بنابر این در مورد اشیاء مصرفی در جامعه ای سوسیالیستی نمی توان این مقوله را به کار برد۰در زمان حیات مائو بر اساس درک غلط و فهم نادرست وی در چین نیز یک قحطی وحشتناک و فاجعه باری ایجاد گردید که به اعتراف حزب کمونیست چین پانزده میلیون انسان طعمهٔ مرگ شدند و به باور ناظران بی طرف حدود پنجاه میلیون انسان چینی جان باختند۰علت این قحطی نه طبیعی بلکه به علت سیاست های نادرست و خودکامهٔ جناب مائو بود۰حزب کمونیست چین به دستور مائو رهبر بلامنازع آن دستور می دهد که تمام کشاورزان باید زمین هایشان را در اختیار حکومت قرار دهند و خودشان به عنوان کارگر و دهقان دولتی مشغول کار شوند۰این عمل باعث شد که تولیدات کشاورزی پایین بیایند ؛ در ضمن مائو دستور داد که تمام پرندگان را در سراسر چین باید نابود گردند ؛ زیرا محصولات مزارع را می خورند۰بنابر این ده ها هزار از پیروان و سرسپردگان مائو به قصد نابودی به جان پرندگان بی گناه و مظلوم و زیبا پرداختند و گفته می شود که بیش از دو میلیارد پرنده را نابود نمودند ؛ و جناب مائو فکر نکرده بود که همین پرندگان باعث می شوند که دیگر حشرات موذی را بخورند و به محصولات کشاورزی زیان کمتری برسد ؛ پس از قتل عام پرندگان حشرات به مزارع هجوم آوردند و بیشتر محصولات آن را خوردند و بعد از آن بود که جناب مائویی نابغه و همه چیز دان و حزبش متوجه تصمیمات اشتباه و فاجعه بارشان شدند و حتا از شوروی تقاضای آوردن پرنده کردند۰یکی دیگر از خطاهای مائو این بود که اعلام نمودند که مردم در سراسر چین کوره های کوچک ذوب فولاد بسازند و هرچه جنس فولادی دارند در این کوره ها بیندازند ؛ مانند ظروف فولادی و حتا بیل و کلنگ و تبر را ؛ این باعث شد که کشاورزان وسایل ضروری کشاورزی را نیز ذوب کنند و این کار نیز به کشاورزی زیان رساند۰ حتا در همان قحطی مرگبار به دستور مائو چین گندم به دیگر کشورها صادر می نمود تا به جهانیان نشان دهد که چین نه تنها به خودکفایی رسیده بلکه گندم و دیگر محصولات کشاورزی را صادر هم می کند۰ بعد از مدت وضعیت مردم به قدری بد و اسفناک شده بودند که حزب کمونیست و رهبرش مجبور شدند از صادر نمودن غلات دست بر دارند و حتا از کانادا و شوروی و جاهای دیگر تصمیم به خریدن گندم نمودند ؛ بگذریم از انقلاب فرهنگی که فاجعه بار بود و باعث مرگ میلیونها چینی شدند و بعد از مدتی حزب کمونیست و رهبرشان متوجه برخورد نابخردانه و جنایت بارشان شدند؛ چون ده ها هزار از اعضایی پنجاه میلیونی حزب کمونیست شبانه روز به جان تمام کسانی افتادند که حتا حدس می زدند که مخالف حزب کمونیست هستند و یا ثروت و شهرت و دانشی دارند که باب طبع نظام شان نیستند بیرحمانه و وحشیانه نابود می شدند و بعد از کشتار های وحشتناک ؛ همان سرسپردگان حزب که به جان مردمان بی گناه هجوم آورده بودند ؛ طولی نکشید که به جان همدیگر افتادند و اینجا بود که حزب دستور داد که این افراد تبعید گردند و بالاخره کثیری از این پیروان نادان و جانی خودشان پاکسازی شدند۰هیچ کدام از این رفتار ها و تصمیمات نامعقول نه تنها مطابق اندیشه ها و نظریات کارل مارکس نبودند بلکه صد در صد و کاملن مخالف تمام نظریه ها و تئوری های مارکس نیز بودند۰همان گونه که گفته شد در شوروی به ویژه در زمان دیکتاتوری استالین نیز به علت سیاست های غلط و مستبدانه اش نیز قحطی و تصفیه حساب ها که هر کسی که با ما نیست علیه ماست رخ داد و جان میلیونها انسان گرفته شدند۰حتا خواندن این فجایع هولناک خواب را از چشم هر انسان با احساس و با وجدان و اخلاقی می رباید۰اما شوربختانه کم نیستند کسانی که به جای محکوم نمودن آن ؛ با هزار حیله و بیشرمی آن جنایات را توجیه می کنند۰همان گونه که مذهبی جماعت جنایات پیروان مذهب و رهبران شان را که در روند تاریخ مرتکب شده اند را با کمال پر روی و بی اخلاقی بیشرمانه توجیه می نمایند۰برای من انسان چه فرقی می کند که به نام کتاب های به اصطلاح مقدس شکنجه ؛ تحقیر ؛ زندان و کشته شوم و یا به نام کتاب های سرخ و قرمز ؟ جنابت ؛ جنایت است تحت هر نام و ایسمی که صورت گیرد و باید شهامت اخلاقی آن را داشت و حداقل از آن فجایع دفاع نباید نمود و محکومشان کرد۰هر کسی که جنایتی را توجیه می کند ؛ در آن جنایت شریک جرم است۰( بنابر این معتقدم اینکه : چه نیازی به دین و ایدئولوژی است اگر انسان ؛ آزادی اندیشه ؛ عدالت اجتماعی و اخلاق اساس و محور آن ها نباشند ؟ سپس به این نتیجه رسیدم که: دین و ایدئولوژی باید اخلاقی باشند نه این که اخلاق دینی و ایدئولوژیک باشند۰دین و ایدئولوژی باید عادلانه باشند نه این که عدالت دینی و ایدئولوژیک باشند۰ دین و ایدئولوژی باید انسانی باشند نه این که انسان دینی و ایدئولوژیک باشند۰ و دین باید شخصی؛ درونی؛ ایمانی؛ قلبی و فردی باشد نه این که با زور و چماق و ریا و ترفند به انسان تحمیل شود۰ دین باید برای انسان آرامش بیاورد نه این که آرامش او را به هم بزند۰ دین و دینداران باید خرد و فلسفه و دانش و انواع هنر را به رسمیت بشناسند نه این که آنها را تحقیر و در بند نگهدارند۰ دین باید خود را با زمان و شرایط وفق دهد و زمان را درک کند نه این که زمان خود را با دین وفق دهد۰ دین اگر در همۀ امور دخالت و فضولی نماید از کار کردش خارج شده جز بدبختی و مصیبت دستاوردی نخواهد داشت۰ دین و ایدئولوژی باید از برج عاج خودشان پایین آیند و خدمت گذار انسان باشند نه این که انسان ابزاری در اختیار دین و ایدئولوژی باشد۰ دین باید انسان ها را باهم نزدیک کند نه این که با دیوار کشی های کوته نظرانه و کینه ورزانه دشمنی و فاصله ایجاد نماید۰.دین اسلام و سرسپردگانش باید قصاص؛ سنگسار؛ فتوا و جهاد ؛ تبعیض جنسیتی و انواع دیگر تبعیض را کنار گذارند و به قوانین مدنی و دموکراتیک گردن نهند و گرنه انسان خردورز مدرن امروزی آن دین را کنار خواهد گذاشت۰دین باید انسان را به خدا نزدیک کند نه این که دین خود را مالک خدا بداند و تفاسیر دیگر را بر نتابد۰ یک بار دیگر می گویم: بالاخره دین و ایدئولوژی باید در خدمت انسان باشند نه این که انسان در خدمت دین و ایدئولوژی۰ ) ( جامعه ی که به فقر تن دهد؛ دینی که دوزخ داشته باشد و کشور که ستم کند فرومایه اند۰ من جامعه ی بدون شاه؛ دینی بدون تحمیل و کشوری بدون مرز می خواهم۰ "" ویکتور هوگو"" )