( هر زمان که درد خیلی کُشنده و شدید باشد، مطالعه، چاقوی درد را کُند میکند. برای منحرف کردن ذهنم از افکار مأیوس کننده، صرفاً نیاز دارم به کتابها پناه ببرم.
« کتاب : تسلی بخشی های فلسفه
اثر : آلن_دوباتن » )در این جستار به رفتن جناب مارکس برای بار دوم به شهر کارلسباد که حمام های معروفی داشته و مارکس برای مداوای بیماری اش بدانجا می رود ؛ پر داخته می شود و در لابلای آن مطالب دیگری نیز مطرح خواهد شد که البته در بارهٔ اتفاقاتی است که در این سفر برای مارکس پیش آمده است ۰مارکس در روز دوازدهم ماه اوت سال 1875 برای دومین بار از لندن به طرف شهر کارلسباد در آلمان حرکت نمود۰در این سفر مارکس تنها بود ؛ و در راه برای دو روز در شهر فرانکفورت توقف نمود۰مارکس در حین مسافرت از لندن به فرانکفورت در « ترنی » که بین کلن و فرانکفورت در حرکت می بود ؛ یکی از همسفر های مارکس کشیش کاتولیکی بود که از مسافرت به ایرلند به شهر خودش « فرانکفورت » مراجعت می نمود۰« کشیش مزبور برای شرکت در جشن یکصد سالهٔ « دانیل اکانل » قهرمان ملی بدانجا رفته بود » مارکس که کشیش را شخص « از این دنیا » دید تلاش نمود که راه گفتگو و مصاحبت را با او باز نماید ۰بدین منظور از عقیدهٔ کشیش در بارهٔ « مبارزه در راه تمدن » مبارزه ای که « بیسمارک صدراعظم مشهور و آهنین آلمان » با کاتولیک ها آغاز نموده بود پرسش کرد۰ آقای کشیش که نام او « موتسل برگر » بود ؛ ابتدا از وارد شدن به بحث در بارهٔ چنین موضوع مهمی خواست خود داری نماید — اما پس از آن که به قول مارکس روح القدس به او کمک نمود ؛ شیشهٔ را از میان چمدان خود به منظور آشامیدن بیرون آورد ؛ اما چون معلوم شد که دیگر قطره ای در آن شیشه باقی نمانده است ؛ مارکس شیشهٔ کنیاک خودش را به کشیش تعارف کرد — که جناب کشیش فورأ به آشامیدن محتوای آن پرداخت۰هنگامی که مسافران آلمانی وارد این اتاق ترن قطار می شدند ؛ کشیش با آنها به زبان آلمانی شوخی می نمود۰اما با مارکس به زبان انگلیسی سخن می گفت — و اما در بارهٔ پرسش که مارکس از کشیش در بارهٔ « مبارزهٔ تمدن » کرده بود پاسخ داد : « وضع آزادی اکنون در آلمان چنین است که هر وقت ما می خواهیم در بارهٔ « مبارزهٔ تمدن » اظهار نظر بنماییم بایستی به جای آلمانی عقیدهٔ خود را با انگلیسی ادا نماییم ۰» در موقع پیاده شدن از ترن و خدا حافظی از کشیش مارکس هویت خود را برای او آشکار نمود ؛ و به کشیش گفت : « شگفت زده نشوید اگر فردا در روزنامه های فرانکفورت بنویسند که قوای سیاه با قوای سرخ « قرمز » انترناسیونال همدست شده اند۰» آقای لئو پولد زونن مان » سر دبیر روزنامهٔ « فرانکفورتر سایتونگ و هاندس بلات » که از نمایندگان لیبرال پارلمان بود ؛ بعدأ مشخص نمود که آقای « موتسل برگر » تنها کشیش کاتولیک در شهر فرانکفورت می باشد و در شمارهٔ روز هفدهم ما اوت در روزنامهٔ خود ؛ چنین نداشت : « در اواخر هفتهٔ گذشته آقای کارل مارکس از لندن وارد فرانکفورت شد۰دوستان مارکس از وضع مزاجی خوب او بسیار شگفت زده و خوشحال شدند ۰مارکس در نظر دارد از فرانکفورت به کارلسباد برود و برای چهار هفته در آنجا بماند۰ » مارکس روز پانزده اوت وارد کارلسباد شد و در همان هتل « گرمانیا » منزل گرفت ؛ و سمت رسمی او این بار دیگر « شخصی » نبود ؛ بلکه در لیست بیماران نام او به عنوان آقای « چارلز مارکس دکتر در علم فلسفه » ثبت شده بود و به همین علت که او دکتر در فلسفه بود ؛ مارکس از پرداخت مالیات حمام به کلی معذور می بود ! و این بار مارکس برای آشامیدن آب های چشمه ها فقط شش « گولدن » که پولی بسیار ناچیزی بود می پرداخت و برای ورود به سالن ارکستر فقط سه « گولدن » باید می پرداخت ۰اما این بار ماهیت حقیقی مارکس آشکار گردید ۰ولی نه از طرف هم نام او رئیس پلیس شهر وین ؛ بلکه توسط رئیس شهر کارلسباد آقای جوزف ویت که در تاریخ هفدهم اوت به رئیس خود در شهر « پراگ » چنین گزارش داد :« چارلز مارکس ؛ دکتر فلسفه ؛ مقیم لندن که یکی از برجسته ترین رهبران حزب سوسیال دموکرات می باشد ؛ پریروز برای مداوا وارد کارلسباد شد۰از آن جای که این شخص سال گذشته نیز برای همین منظور در کارلسباد بود و در آن موقع هیچ گونه فعالیت سیاسی که موجب دستگیری او بشود از او دیده نشد ؛ اکنون نیز با کمال احترام به خودم اجازه می دهم که گزارش بدهم که او شخصی بی آزار است و تا کنون با هیچ یک از مهمانان و بیماران تماس نگرفته است و روزها را به تنهایی به گردش می رود۰» این بار نیز مارکس مانند دفعهٔ قبل از تمام مقررات و دستورات مربوط به استفاده از آب های معدنی پیروی می نمود ؛ در ساعت معین در سر چشمه حاضر می شد و به مقداری که از طرف پزشک تجویز گردیده بود از آب چشمه می آشامید و به سر چشمهٔ بعدی می رفت — روی همرفته مارکس در روز پنج گیلاس از آب های چشمه های گرم در محوطه حمام کارلسباد می آشامید — به اضافه دو گیلاس آب معدنی سرد ؛ یکی بامداد پیش از خارج شدن از هتل و یکی قبل از خواب می نوشید ۰ این رژیم مایع و پیاده روی های طویل روزانه به وضع مزاجی خراب مارکس بهبودی کامل بخشید ؛ و حتا اکنون به استثناء بعضی وقت ها — مارکس می توانست شب ها را تا بامداد به خوبی بخوابد و پزشکان حمام کارلسباد به مارکس لقب « بیمار نمونه » را داده بودند ۰ مارکس در مدت اقامتش در کارلسباد با سه تن از پزشکان حمام روابط آشنایی و سپس دوستی بر قرار نمود۰یکی دکتر « ادوارد گانس » و دو نفر دیگر دکتر « لئوپولد فلکس » و پسر او دکتر « فردیناند فلکس » بودند ۰دکتر لئوپولد فلکس که از فامیل یهودی بسیار قدیمی اهل پراگ بود ؛ پزشک رسمی حمام کارلسباد بود که از طرف ادارهٔ رسیدگی به رژیم غذایی بیماران سرپرستی مداوای مارکس به او محول گردیده بود —و پسرش فردیناند نه فقط پزشک حمام بود بلکه روزنامهٔ رسمی حمام را به نام « اسپرودل » که وقایع مهم روزانهٔ حمام در آن انتشار می یافت اداره می نمود ۰( در این روزنامه مقاله ای در باره مارکس نوشته شد که پر از اشتباهات بود ۰مثلن سال تولد مارکس به جای 1818 اشتباهأ 1810 درج شده بود و محل تولد او شهر « زاربروکن» نوشته شده بود ؛ در حال که مارکس در شهر « تری ار » به دنیا آمده بود و چندین اشتباه دیگر نیز در این مقاله وجود داشتند ۰« البته ممکن است که این اشتباهات عمدی به منظور پوشش هویت حقیقی مارکس و گمراه نمودن پلیس بوده باشد » شرحی که نویسنده در این مقاله از وضع و شکل ظاهری مارکس می دهد نیز کاملن با حقیقت مغایرت دارد۰نویسنده مارکس را مردی می خواند لاغر اندام ؛ با قد متوسط که با وجود این که ۶۳ سال سن دارد جوان به نظر می آید ؛ او پیشانی بلندی دارد که رشته های زیادی از موهای سرش بر روی آن افتاده و صورت او از ریش پر پشت سیاه و سفیدی پوشیده شده است ۰موهای سر او بلند و تقریبأ تا به شانه های او می رسند ؛ او چشم های سیاه درشت بسیار جذابی دارد که در زیر ابروهای سیاه پر پشتی برق می زند۰به نظر نویسنده تأثیر مارکس در موقع صحبت روی شنوندگان شدید می باشد : « گفته های مارکس بسیار جالب و او مسایل مختلف را با زبر دستی قابل ملاحظهٔ تشریح می نماید ۰جمله ها و واژه های که او استعمال می نماید بسیار دقیق و بدون هیچ نوع گیر و درنگ ادا می شوند ۰او همیشه مسلط بر موضوع بحث می باشد و می داند که چه می خواهد بگوید ؛ و وقایع گذشته را با هنر زیادی شرح می دهد و زنده می سازد — حافظه ای بسیار قوی دارد و تاریخ وقایع را در مغز خود حاضر دارد —او در زمینه های مختلف هنر ؛ به ویژه ادبیات آلمان اطلاعات بسیطی دارد و با بعضی از ادیبان عصر آشنایی داشته است ؛ و در زمانی که مشغول تحصیل بوده است به حضور بسیاری از بزرگان علم و ادب آن زمان رسیده ؛ و با برخی از آنها آشنایی نزدیک حاصل نموده است : در دانشگاه بن به خدمت « شلگل » دانشمندی که آثار شکسپیر را به آلمانی بر گردانده است رسیده و در شهر برلین به سالن آمدم « بیتینا فن آرنیم » خانم معروفی که از دوستان « بتهوون » و « گوته » بوده پذیرفته شده است— و در زمان جوانیش با شاعر معروف آلمانی « هاین ریش هاینه » در شهر پاریس دوستی نزدیک داشته است ۰نویسنده در این مقاله می نگارد که مارکس هنگامی که در بارهٔ افکار سیاسی رادیکال و انقلابی خودش گفتگو می کند کاملن آزادانه و بدون این که جنبهٔ یک مدرس ملا نقطی و یا یک مبلغ مذهبی داشته باشد سخن می گوید و شنونده چنین احساس می کند که به یک بحث ادبی گوش می دارد۰« در این مواقع مارکس بیشتر یک فیلسوف به نظر می آید تا یک انقلابی تحریک کننده و مانند این می باشد که او از تاریخ سخن می گوید و وقتی او از انقلاب صحبت می کند مانند این است که او شخصی است متخصص که در بارهٔ سوق الجیشی سخن می راند و نه کسی است که خود شمشیر بر داشته و مبارزه نماید۰) علاوه بر این دو نفر پزشک « پدر و پسر » که مارکس دوستی اش را با آنان ادامه داد ؛ در آن مدت مارکس با یک دانشمند روسی آشنایی پیدا کرد که روزها با او به گردش می رفت : این شخص « ماکزیم ماکزیمویچ کوالوسکی » جوانی بود ۲۴ ساله که سوسیالیست بود و تاریخ نویس ؛ که بعدها هم از مارکس در لندن دیدن نمود۰این جوان روسی تا موقعی که در سال 1916 در گذشت همواره خاطرات آشنایی خود را با مارکس محفوظ داشت و در باره اش سخن می گفت و مارکس را یک دوست و معلم عزیز می خواند که در سرنوشت او در زمینهٔ پژوهش های علمی بسیار مؤثر بوده است ۰آقای کوالوسکی هشت سال پیش از انقلاب روسیه ؛ هنگامی که به مقام بزرگی در صف رهبران آزادی خواهان روسیه بود ؛ از مارکس تجلیل نمود و مارکس را یکی از بزرگان ؛ متفکران و رهبران و محرکین « وجدان انسانی » خواند که استحقاق آن را دارد که « بزرگ » شناخته و نامیده شود ۰ « زیرا مارکس در حقیقت نماینده و آشکار سازندهٔ آرزوهای حقهٔ خلق می باشد۰» روز پانزدهم سپتامبر ؛ پس از. چهار هفته توقف مارکس کارلسباد را به مقصد لندن ترک نمود ۰اما پیش از رسیدن به لندن چند روزی در شهر قدیمی پراگ برای دیدن یکی از دوستان قدیمی اش به نام « ماکس اوپن هایم » که از کارخانه داران بود توقف کرد و بعدأ هم از چند شهر کوچک تاریخی دیگر نیز دیدن نمود۰مارکس با حال مزاجی بسیار خوب وارد لندن شد ۰به گفتهٔ انگلس :« مارکس کاملن تغییر کرده است : قوی ؛ تازه ؛ خوشحال و سالم به نظر می آید و اکنون می تواند دوباره مشغول کار بشود۰»